- خط ِ تیره -

آپلود عکس

۴ مطلب در فروردين ۱۳۹۰ ثبت شده است

 

ام ابیها

اگر این روزها پدر هم بود

یتیم می شد  ...

 

*** 

پدر نوشت : لو کان الحُسن شخصاً لکانت فاطمة ...

بغض نوشت : مگر نگفته بود :  قل لا أسألکم علیه أجراً إلا المودّة فی القربی ...

چه کردید با پاره ی تنش ؟؟

 

| ز. عین |

 

مگر برای ریحانه النبی

چه اتفاقی در کوچه افتاد

که قریب 1400 سال بعد

او پشت لباس خاکی اش نوشت

 «  میروم تا انتقام سیلی زهرا را بگیرم ... »

 

 

***

درد نوشت :آسمان است درکوچه زمینش نزنید ...

سرسلامتی : آجرک الله فی مصیبت امک یا صاحب الزمان

پ . ن :

... در ساحل عزای تو پهلو گرفته ایم

سنگین به موج های بلا سینه می زنیم

از کوچه ها مپرس چه بر چشم ما گذشت

از شعله ها بپرس چرا سینه می زنیم...

 

| ز. عین |

 

اینجا همه هر لحظه می‌پرسند:

حالت چطور است؟

اما کسی یک بار از من نپرسید : بالت . . .


(قیصر امین پور)

***

راست میگوید

همه میپرسند حالت !!

دریغ از تنها یک نفر که بپرسد بـالت !!

بدون بال هم مگر می شود مهیای دیدار شد  ؟؟

دل تنگم ، میفهمی؟؟

دل تنگـــــــــ . . .

دل گیرم از این سیاره ی رنـــــج

دوباره هوای ِ یــــــــار  به سرم زده است ....

لعنت به این بلاد غریب ...

هوای ِ دیــــار ِ حبیب کرده ام ...

***

پ .ن :

به یاد ِ یار و دیار آنچُنان بگریم زار
که از جهان ره و رسم سفر براندازم
من از دیار حبیبم نه از بلاد غریب
مـُهـَیـْمـِنـا !  به رفیقان خود رسان بازم ...

خصوصی نوشت : شمارش معکوس ...

 

 

| ز. عین |

ده نگاه  از زمین به آسمان

جا گذاشته ام ، تسبیحـــــم را در شلمچه ، دلـــــــــم را در شرهانی . . .

]بدون عکــــــــــــس[

عکس میخواهی ، چشمانم را بنگر ، دریچه ی دلم است با حافظه ای نامحدود

28/12/89

نگاه ِ اول : قبر های خــــــــــالی

نیمه شب / دوکوهه/ حسینه گردان تخریب

قصد کردیم بریم جایی که آسمونی ها عاشقانه هاشونو به یار میگفتن

یه جاده ای بود که تهش به جای معلومی میرسید «حسینیه ی بچه های گردان تخریب»

شب بود ، اما با خوش رقصی های ماه تو آسمون ، کل دشت روشن شده بود

اونقدر روشن که ترسیدم نکنه سیاهی دل ِ منو رو کنه . . .

پا که گذاشتم تو حسینه ، یه لحظه نتونستم برم جلو !

مسافرهای این حسینیه کیا بودن ؟؟ من کجا ؟؟ اونا کجا ؟؟

رو انگشت های پام هم بایستم قدم به هیچ کدومشون نمیرسه .  . .

تنها نور فانوس بود و صدای هق هق گریه ...

حالا این صدای همسفرای خودم بود یا ...

زانوهام تحمل نکرد حجم حضور ِ میزبان ها رو

شکست ... نشستم ... سکوت و حضور رو توام احساس کردم

یه بار دیگه شکستم . . . این بار بغض بود

 توراهی سفرم بود و هنوز خرجش نکرده بودم

یه پیامک اومد برام

بیا جلو // زیارت عاشورا // قبرای خالی

بی هیچ توضیح بیشتری !!

توضیحات بیشترش با من !!

رفتم . . . قرص ماه کل دشت رو روشن کرده بود . . .

ارض اونجا سراسر عرش بود

صوت دلنشینی از زیارت عاشورا

قبرای خالی

صدای گریه و مناجات

یه عده عاشق که . . .

اعتراف نوشت : اشتباه کردم ، توضیح بیشتر نداشت !!

تو فقط بخوان : بیا جلو // زیارت عاشورا //  قبرهای خالی ...

برای باران : آن شب دست در دست باران زیر نور مهتاب تا حوالی ِ خدا رفتم

***

29/12/89

  نگاه ِ دوم : دلت را بردار و تا کربلا یک نفس بدو ...

صبح / یادمان فتح المبین

راوی داشت حرف میزد

پراکنده نشسته بودیم ، صدا واضح نمیرسید

گفت : (( یاعلی بگید بیاید جلو ، به تعداد قدم هایی که برمیداری انشاالله بری کربلا ))

بلند شدم

میخواستم بـــــــــدوم . . . تا خود ِ کربلا

***

29/12/89

نگاه ِ سوم : پروانه ، پــــَـــر کشید و رفت ...

حوالی عصر / هویزه

دفعه اولی که اومده بودم هویزه

تا برسم به گلزار شهدای هویزه داشتم براشون فاتحه میخوندم

نیتم این بود که برم سر مزار شهید علم الهدی

رفتم ، ولی خیلی شلوغ بود

حرفام زیاد بود و باید تنهایی با یکی در میونشون میذاشتم

یه جایی همون جاها نشستم

چشمم به اسم سنگ مزار شهید افتاد « شهید پـــــــــــــــروانه »

خیلی باهش درد و دل کردم ، خیلی

گذشت تا این سفر

نزدیک عید و شلوغ تر از دفعه قبل که هویزه بودم

دوباره خلوت خوب میخواستم

راه ِ جلوتر رفتن نبود

همونجایی که بودم نشستم

خودش بود « شهید پروانه »

تقاضا نوشت : پروانه ، بال هایت را قرض میدهی ؟!..

***

نگاه ِ چهارم : احسن الحالی بهتر از این نیافتم ! ...

لحظه تحویل سال / پاسگاه محمودوند / معراج الشهدای اهواز

میزبانان : 12 شهید گمنام - تازه تفحص شده

اومده بودیم معراج الشهدا

تو دلم طوفان بود

هنوز میزبانامون نرسیده بودن

توسل خوندیم دوباره کمک خواستیم از راه بران حقیقیمون

صدای همهمه از قسمت برادرا اومد

اومده بودن فرزندای این خاک

کی گوسفند قربونی میکنه ؟؟؟

کی داره اسفند دود میکنه ؟؟

آخ بمیرم برا مادرت ...

چقدر لاغر شدی ! ..

چقدر چشم انتظارت بود

خوب کاری کردی اومدی

بوی گل یاس میاد ، شاید مادر اومده استقبالتون ...

قابی شده است بر دلم آن مکان و زمان

خوب گفت همسفرم دوست داشتم کسی نرود ، کسی نیاید ، بادی نوزد ، صدای اضافه ای نباشد

من باشم این تصویر که حرفا برای گفتن دارد ...

خصوصی نوشت :

شهدا میدونم برای این بزم عاشقونتون خوبارو دعوت کرده بودید

اما میدونم من فقط به رسم مهمون نوازیتون اونجا بودم

به حق که چه خوب میزبانایی هستین ...

***

1/1/90

نگاه ِ پنجم : گویند اروند یعنی وحشی ... غرقش شدم !

ظهر / اروند کنار

راوی حرف میزنه . . . بچه ها گوش میدن

راوی حرف میزنه . . . من گوش میدم

راوی حرف میزنه . . . دیگه گوش نمیدم ، اروند رو نگاه میکنم اونقدر که حس می کنم توش غرق شدم . . .

من حرف میزنم . . . اروند گوش میده

چی میشد شب عملیات آروم میگرفتی ؟!..

درست مثل امروز که آرومی ، جوری که انگار نه انگار  یه روزی اونقدر حقیر شده بودی که مردای خدا تو رو رد کردند و رفتند رسیدند آسمون . . .

آرومی اما میدونم تو دلت پر از حماسه است

آرومی اما میدونم سنگر مزار خیلی از کسانی هستی که دنبالشون برای گرفتن نشونی تا اینجا اومدم

به رسم همیشه سنگی بر میدارم تا صدا کنم آن هایی رو که در اعماقت پنهونشون کردی

سنگ رو آب نمیمونه .... غرق میشه ... غرق میشم ؛ غرق ِ اروند

دیگه حرف نمیزنم فقط نگاهش میکنم

یه قسمت از زیارت شهدا همش تو ذهنمه

 « فیالیتنی کنت معکم »

به اروند نگاه میکنم ، به خودم ، یالیتنی کنت معکم ، من ؟! اروند ؟! . .

***

نگاه ِ ششم : هوا مملو از بوی سیب سرخ است و عطر گل یاس ...

غروب / شلمچه / نماز مغرب

اینجا شلمچه است . . . باد از کدامین سمت بوی سیب سرخ می آورد ؟! ..

اینجا شلمچه است . . . رنگ آسمان به سرخی میزند . . . چشمانم را به جنون میکشد این غروب . . . به راستی این تصویر زیارتگاه چندتن از آسمانیان بوده است ؟!..

اینجا شلمچه است . . . چشمانم را میبندم ، دستانم در حصار هایی قفل شده است ، اما دلم ضریح ارباب را دخیل بسته . . .

اینجا شلمچه است . . . پیشانی بر خاک گذاشته ام . . . سجده گاهم داغ می شود . . . چرا این خاک بوی گل یاس می دهد ؟!..

اینجا شلمچه است . . . چادرم خاکی شده است . . . چرا دلم بهانه ی مادر را میگیرد ! ..

اینجا شلمچه است . . . به راستی جای کسانی که شلمچه را به آسمان بردند خالی ست . . .

از سر دلتنگی نوشت :

دوباره تنگ شد این دل ولی برای خودم

برای گریه های یکریز و های های خودم

خودم نیم که خودم در شلمچه جاماندست

دوباره کاش بیفتم به دست و پای خودم . . .

***

 2/1/90

 نگاه ِ هفتم : سفر به چزابه

حوالی ظهر / چزابه

چزابه معبریست به آسمان بین هور و رملستان

تا چشم کار میکند ، نی است و نیزار

چقدر پرستوی مهاجر که از این نیزار ها به آسمان پرکشیدند ...

***

نگاه ِ هشتم : بچه های گردان حنظله سیراب شدند ! ما را دریابید ...

ظهر / فکه / رمل های داغ / نماز ظهر / عطش ... (بازم کلیدواژه بدم ؟)

در یادداشت های باقی مانده از یکی از شهیدان گردان حنظله آمده است:

« امروز روز پنجم است که در محاصره هستیم. آب را جیره بندی کرده ایم. نان را جیره بندی کرده ایم. عطش همه را هلاک کرده، همه را جز شهدا، که حالا کنار هم در انتهای کانال خوابیده اند. دیگر شهدا تشنه نیستند. فدای لب تشنه ات پسر فاطمه(س) »

به راستی کربلایی ست

مقتل اسماعیل های خمینی که در فکه قربانی شدند ، جان دادند ، اما سر تسلیم فرود نیاوردند ...

اذن ورودش را « عطش » نامیده اند

اینجا مشهد ِ جوان هاییست که علی اکبرگونه و با لبان تشنه به دیدار یار شتافتند

شهدای فکه دیگر تشنه نیستند ، آنان سیراب ِ شراب طهوری شده اند به دست اربابمان حسین . . .

خورشید به وسط آسمان آمده وقت نماز است

به جماعت به پا میخیزیم

مقتل ، نماز عشق ، عطش ... خدایا یادآور چیست چرا به یاد نمی آورم !!

صدای آوینی را میشنوم :

یاران شتاب کنید، قافله در راه است

می گویند گنهکاران را نمی پذیرند

آری! گناهکاران را در این قافله راهی نیست

اما پشیمانان را می پذیرند

ای دل! تو چه می کنی؟

می مانی یا می روی؟

داد از آن اختیار که تورا از حسین(ع) جدا کند...

به یاد میاورم 

کربلا زمینیست به وسعت عالم

و عاشورا زمانیست برای امتحان تمام عالمیان ...

***

نگاه ِ نهم :-بی نصیب ماندیم از نگاهشان-

1-     طلائیه و سه نقطه ی بی پایان

بی سیم رو بده من  

همت همت ....

میشنوی صدامونو ؟؟!! ...

حاجی مارو راه ندادن طلائیه  ...

حاج همت همه بچه ها پشت خط موندن

چندتا اتوبوس دلسوخته داریم چیکارشون کنیم ؟؟

ماها همه همت ِ شهرمون رو از شرق میریم غرب شایدم از شمال به جنوب

اما به خدا خروجی ِ«  سه راه شهادت »  نداره !!..

حاجی اینجا نقل و نبات میریزن سرمون

حاج همت اعتقاداتمونو نشونه گرفتن

شلیک مستقیم میکنند به ایمانمون

انبار مهماتمون رو قراره پر بصیرت کنیم

به ماها میگن افسر جنگ نرم

شنیدی حاجی؟؟

خیلی پرمسئولیته همه جا میدون ِ مینه

پاتو کج بذاری یهو ممکنه همه پلای پشت سرت خراب شه

رمز همه عملیات هامون ... یامهدی ست ...

قلممون اگه از راهی که تو براش سر داده باشی بنویسه

برا دشمن مثل بمب اتم میمونه

حجابمون اگه اونی باشه که شماها برا حفظش جنگیدید میشه خار تو چشمشون

حاجی هنوز صدام میاد ؟..

حاجی تنهامون نذار

بیا دستمونو بگیر ...

مثل اینکه قطع شد

چقدر حرف داشتم ....

***

2- دهلاویه کوچک بود اما بزرگش کردند و آزاد ...

دهلاویه برای همیشه آزاد شد اما به قیمت نبودن ِ بسیاری ... همچون چمران

چمران برگرد و ما را آزاد کن از هر آنچه غیر او ...

یاد بده شمع باشیم ، قول میدهیم پروانه بودن را اگر تو استادمان باشی زود فرا گیریم

چمران میدانی شده ای استاد بی بدیل عاشقانه هایم با خدا ؟؟

***

برداشت دهم:و در شرهانی مُحرم ِ عشق شدیم ...

شرهانی / قتلگاه / وداع

وقتی زمان ، زمان ِ وداع باشد و مکان ، شرهـــــــــــانی  . . . دیگر داغی میشود بر دل

راستش را بخواهی

کلمات همراهیم نمیکنند برای ابراز آنچه بر دلم گذشت در شرهانی

فهمیدم چرا صداهای گریه از بقیه زیارتگاه هایی که بودیم جگرسوز تر است ...

غریب بود غریب ...

نگاهم به آسمان بود

دست بر خاک گذاشتم ، عهد بستم

چقدر این خاک به افلاک نزدیک است

ریه هایم میخواد ببلعد تمام هوای آنجا را

دلم . . . دلم . . . نه دلی نمانده است

جویای حالش هستید به شرهانی مشرف شوید !!!

اعتراف نوشت : دلـــــــــم را ، جایی حوالی ِ مشهدت ، جا گذاشته ام ای شهید !..

***

از ته دل نوشت :

السلام علیکم یا اولیاء الله و احبائه

السلام علیکم یا اصفیاء الله و اودائه

السلام علیکم یا انصار دین الله

السلام علیکم یا انصار رسول الله

السلام علیکم یا انصار امیر المومنین

السلام علیکم یا انصار فاطمه الزهرا سیده نساء العالمین

السلام علیکم یا انصار ابی محمد الحسن بن علی الزکی الناصح الامین

السلام علیکم یا انصار ابی عبدالله بابی انتم و امی

طبتم و طابت الارض التی فیها دفنتم و فزتم فوزا عظیما

فیالیتنی کنت معکم فافوز معکم


شرمندمون کردن راهیان نوری ها ....(+)

 

| ز. عین |