- خط ِ تیره -

آپلود عکس

۵ مطلب در بهمن ۱۳۹۰ ثبت شده است

 

مـــهربانـــا

این دستی کــه به دامان ِ گنـــاه دراز شده را کوتاه کــن

دستی دگــر بده تا تمنا کنـــم تـــو را ...

.

.

.

خدایا مرا به خاطر گناهانی که در طول روز

باهزاران قدرت عقل توجیهشان میکنم ببخش

«شهید مصطفی چمران»

 .

.

 

 

+این مدتی ک کمرنگ بودم خواندم همه وبلاگ های دوستان رو ، بی صدا بودم . حالمان ناخوب است . دعــــا ..

+اینجا (+) بوی سیب می آید ... مسافر است به کربلایش ...

| ز. عین |

از صبح که می دانستم قضیه قم رفتن کنسل است . بهانه برای اشک ریختن داشتم . از ساعت ۱۲ رادیو را روشن کردم و کلنجار که «رادیو معارف» را پیدا کنم. پیدا که شد اذان میگفتند. صدای رادیو را کم کردم و نماز خواندم . بعد نماز حرف های امام را پخش می کردند راجع به انتخابات مجلس . همه اش را گوش کردم با دقت . تمام که شد رادیو را خاموش کردم و رفتم از اتاق بیرون.

حوالی همان ۲:۳۰ دقیقه که قرار بود اختتامیه «بوی ِ سیب» را پخش کنند روشن کردم اینکه چطور رادیو معارفم شده بود رادیو اقتصاد را من یکی نمیدانم. دوباره سرچ کردم موج رادیو معارف را ۹۶ اف ام یا ۱۰۷۱ ای ام. ساعت شده بود ۳:۱۰ دقیقه.تازه رادیو معارف هم ارتباط برقرار کرده بود با آنجا.محل برگزاری اختتامیه.قم ، مرکز فقهی ائمه اطهار ، سالن آیت الله العظمی فاضل لنکرانی.(اینقدر بین لحظاتی که مدعوین به سکوی نمایش بیایند این را تکرار کرد که حفظ شدم).روی ِ تخت دراز کشیده بودم و گوش میدادم.اولین نفر ک حرف زد یکی از مسئولین رادیو معارف بود.گوش میدادم اما دل تو دلم نبود اینکه من جز اسامی برندگان نیستم را که میدانستم. اما آنجایی بیشتر دلم بی تاب شد که شنیدم از بین ِ کسانی که آنجا هم حضور دارند قرعه کشی می کنند برای ِ کربلا. اصلا بغضم شکست ، سرم را فرو کردم در بالشت و صدای گریه آرامم و صدای رادیو که آن آقا از اهمیت پرداختن به مساله عاشورا در فضای مجازی میگفت. 

بگذار خلاصه بگویم از اینجایش را . از اینکه از وزیر فرهنگ و ارشاد هم قول گرفتند که تعداد برندگان کربلا را بیشتر کنند .شد ۱۴ نفر . از اینکه من هی بیشتر میمردم . از اینکه شروع کردند اسامی را گفتن.از ریز نوشته ها شروع کردند. برندگان را نه نمیشناختم. اما سید محمد اینجا شایسته تقدیر شد.اولین اسم آشنایی بود که میشناختم.از هیجان دیگه روی تخت نشسته بودم و سرم رو تا ۵ سانتی رادیو جلو آورده بودم و زل زده بودم بهش.اما بعد چشمم رو بستم و حال برنده ها رو تصور میکردم . لبخند رو صورتشون رو . شادیشون رو ، اشک شوقشون رو .

حال ِ من یکی شاید از حال تمام افراد آن سالن بد تر بود.این که صداها را میشنیدم و چشم بسته گاهی تصورم میکردم.هنوز نشسته بودم روی تخت و با آن حال وصف شده نزدیکِ رادیو . یک هو ارتباط قطع شد با سالن همایش. آن آقاهه که نمیدانم کی بود داشت حرف میزد از بوی سیب و همکار عزیزش ک در سالن میخواستند ارتباط مستقیمی با او داشته باشند. کلافه شده بودم تا دوباره با آن همکار  ارتباط وصل شوند ۵دقیقه ای طول کشید . سوالی پرسیده شد و و جواب ِ همکار ِ عزیز آن آقا ک مستقر بود در سالن همایش . دیگه گوشم را چسبانده بودم به رادیو . چشمم را هم بسته بودم که همه حواسم باشد به صدای مجری که پس زمینه صدای گفتگوی آن آقا و همکار عزیزش بود.

اسم شافی را شنیدم داشتم بال درمی آوردم . فقط نفهمیدم کربلا بود یا سوریه از بس ک حرف زدند.یاد حرف های خودم و شافی در چند روز قبل افتادم.پیامک داده بود که بیا برویم اختتامیه بوی سیب. از آن کامنت عجیب غریبم ک یک هزارم حال ِ دردمند این روزهایم را نشان داده بود میگفت بیا قم برای اختتامیه.شاید اگر میرفتم حال الانم هنوز اینی نبود که هست. اینها بماند. در یکی از پیامک ها گفتمش که« انشاالله کربلای بوی سیب نصیبت».گفت «من از بوی سیب گرفته ام آنچه می خواستم را ، ح سین را ...»من یکی خوب میدانستم باز هم از آن تندیس ها می بری.شافی خواستی بروی زیارت ِ خواهرش . بیا اینبار قبل سفر من امانتی بدهم ببری مثل قبل ِ کربلایم ...

آن آخر ها با تلاش فراوان تری اسم بانوی ترنج را هم شنیدم. او هم کربلایی شد.همین مواقع بود که آن آقا از همکار عزیزش خاست که از سالن بیرون برود که صدایش را بهتر بشنود و این یعنی مراسم برای من تمام .

چند ساعت بعد سایت بوی سیب سر میزنم.سید محمد هم کربلایی شده . بانوی ترنج هم . شافی ِ دل هم زیارت خواهر ِ عشق نصیبش شده.گوارای وجودتان که وقتی این چنین با عشق قلم میزنید برای ارباب.وقتی این چنین ناز میخرید.سید محمد هنوز هم پاسپورت نداری ؟ سپهرا تو چه ؟ یاد آن شبی که زهیر میگفت تو بر بالین مادر مقتل میخواندی افتادم.صبوری کردی از غم نبودنش.غم ِ دلت را ندیدی در برابر غم خواهر ارباب ، خوب خریدند تان. شافی تو ح سین گرفته بودی از بوی سیب ، دیدی چطور خواهرش دعوتت کرد.گوارای وجودتان،قلمتان ، نفس هاتان ، جان هایتان در این راه استوار باشد.

فقط یک خواهش دارم این روزها که دل هاتان حتما زودتر مشرف می شود تا پای ِ جانتان برای یکی مث ِ من که حال جاماندگان ِ بی بال و و پایی را دارند که نفس هم کم آورده اند ، دعا می کنید . من پای ِ رادیو جای تک تکتان حتی آن ها که نمیشناختم مردم و زنده شدم . خواستید از ارباب تشکر کنید شما را قسم به همان بوی ِ سیب ِ حریمش ما جاماندگان را هم دعا کنید ...

 

 الرحمن باز هم کربلایی دارد آن هم از جنس بوی سیب ...
خوب مزد نوکریتان را گرفتید ...

گوارای وجودتان ...

 

بعدن نوشت :من هنوزم دارم گریه میکنم ، این رفقایم هم بوی سیب را استشمام می کنند و من گریه میکنم گریه میکنم ... نوشتان باد گوارای وجودتان ، به رسم رفاقت مارا دعا ... دربیابان طلب ، طهورا

| ز. عین |

 

یک وقت هایی خدا در کتابـَـش از معجزات ِ موسی می گوید و خطابـَـش می کند که  :

... « یا موسی لا تَخَفْ اِنّی لا یَخافُ لَدَیَّ المُرْسَلوُنَ » ...

... «ای موسی! نترس، که رسولان در نزد من نمی‏ترسند» ...

***

وقتی با عشق بخوانیــ َش

می شود مرهم ِ زخم هایــَت

و تعبیرش در دل طوفانیــت این است که

... « عیبی نداره ؛

عــزیزم من که هستــم

مثل همان وقت هایی که برای موسی پشتیبان بــودم » ...

***

کاش امشب موسی بشوم در خواب ؛

و خدایی که می گوید :

...« یاموسی ! لا تخف ... نترس عزیر دلـــم »...

 

 ~~~~~~~~~~~

پــ . نــ :

گاهی لغزیدن بهانه ی خوبی است

برای فشردن دستی که دوستش داری

خدایا پشتیبانم باش ...

| ز. عین |

 

+ : حالـــ م خوب نیست ، اومدم سید الکریم

( صبح پیامکش رو دیدم . )

- : دیشب چی شده بودی ؟

+ : شب آخر ِ صفر بود ، امشب پیراهن سیاهمو در میارم ، غم نداره ؟

- : ...

ـــــــــــــــــــــــــــــ

دعا نوشت : انشاالله خود ِ حضرت زهرا مزد عزاداریتو بدن ، مثل مصطفای شهید با لباس مشکیت پر بکشی (+)

+ « دارالجـــ ـــنون »

| ز. عین |

 

~~ امشب نمیدانم برای ِ گذشتن این روزهای آخر صفر باید خوشحال باشم که میرسیم به بشارت آمدن ربیع یا ناراحت برای ِ اینکه جامه ی سیاهم را در می آورم ... ~~

 

~~امشب دلم تنگ آن مُـــحرمی ست که رفت و من هنوز هم مَـــحرم نشدم

مَــحرم ها را اربعین بردند با خودشان ... مثل ِ مصطفای شهید~~

 

~~کرم ِ این خاندان را خوب میشناسم و سهم هل اتی یمان را ، منی که کربلایم را از دستان پر صلابت علمدار و نگاه پر مهر امام الرئوف گرفته ام ، باید مدینه رفته ها را فرا بخوانم مثل آن روزی که کربلا رفته ها را از سر ِ درد صدا می زدم ~~

 

~~امشب دومین شب ِ دومین ماه زمستان ، یاد آن شب هایی از محرم که بیرون از مسجد ِ ارک در آن سرمای ِ استخوان سوز جمعیت را میدیدم و زیر لب با خودم میگفتم إنَّ لِقَتلِ الحُسَین (ع) حَرارَة فی قُلوبِ المُومِنینَ لاتَبرُدَ أَبَدا ، دلــــ م را میسوزاند ~~

 

~~حسنین.علیهم السلام.سرهای مبارکشان را بر سینه پیامبر گذاشته بودند ، مادرشان فاطمه .سلام الله علیها. میرفت تا کودکانش را از روی سینه پدر ِش که بی تابی میکردند کنار ببرد.پیامبر نگذاشت .میگفت که بودن حسنین باعث می شود آرام تر جان بدهم . سه ساله تو هم خوب میدانستی این را انگاری ، سر بابا را که در آغوش گرفتی حتما گفته ای حالا راحت تر جان میدهم~~

 

~~امشب ، شب ِ بیست و هشتمین روز از صفر دلم برای ِ مدینه ی ِ نرفته ام تنگ شده ~~

~~دلم هوای روزهای اول محرم وشب های دهه اول را کرده،هوایی ِ روضه های اربابم شده ام  ~~

~~ دلـــ م حرم حضرت ضامن را میخواهد، آتش ِ عشقش مارا از گزند باد و باران و برف مصون میدارد ~~

~~ پیامبر رحمتم بگو من اجر رسالتت را خوب داده ام یا خون کرده ام دل ِ آخرین یادگارت را ~~

~~ بعد از پیامبر خاتممان چه آوردند بر سر پسر عم و دخترش.مگر غیر مودت چه خواسته بود ازشان~~

~~بی حرمتی را از کوچه یاد گرفتند ، حرف بزن پسر بزرگ فاطمه در کوچه چه شده بود ؟ ~~

~ زهر سهمگین تر بود برای از پادرآوردنت یا آن رازی که فقط چشمهای ِ تو درد ِ نظاره اش را چشیده بودند~

~~ برای بی مادری که روزشماری نمیکنند امان از روزشمارهایی ِ که درد میگذارد بر دل ِ آدم ~~

~~نمیدونم چرا دلــــ م شور ِ فاطمیه را میزند در این شب ِ اولی ِ نبودن ِ نبی~~

~~ خداحافظ آی پارچه سیاه های عزای ِ پسر ِ فاطمه ~~

.

.

.

+

ادامه دارد این دلانه ها دلتنگی ها و دردواره ها ...

 

| ز. عین |