- خط ِ تیره -

آپلود عکس

۹ مطلب در مرداد ۱۳۹۰ ثبت شده است

 

 

امشب یک  " فـــرق " ی دارد با شب های دیگر ماه ِ رمضان

بهتر از هزار مـــاه است حتی ...

خودت  " فــــرق "  َش را بهتر میفهمی

وقتی که قرآن به سر گرفته ای و بـِـ عـَلی ٍ میگویی ...

وقتی که سحر گاه ِ شب ِ نوزدهم ماه ِ مبارک هم قــــدر باشد ...

وقتی که بوی یتیمی به مشامت برسد ...

می فهمی !!

می فهمی که " فرق " دارد ؟! ...

.

.

.

| ز. عین |

 

 

ای کـــــــریم ِ آل طاها

خطاب به همه خانوادیـ تان می گوییم

« عادتکم الاحسان و سجیتکم الکرم »

و حالا امشب

شب ِ میلاد َت

شب ِ نیمه ی ِ مـــــاه رمضان

رو به سوی شما آورده ایم

دستانـِ مان خالـــــــی ست

« تصدق علینا ... »

 

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

 

و ما می خواهیم به بهانه ی میلاد ِ کــریم آل ِ محمد ( علیه السّلام ) و  برای رسیدن  ِحجت ِ خانه ی بی تاب ِ دل هایمان ...  و با دست هایی تهی از طاعت ... بخوانیمَ ش ... با زیارت ِ آل ِ یاسین ( سلام الله علیها )

 

مکان : خانه ی دل های بی تاب ِ شما

زمان : شب ِ میلاد ش ... دوشنبه / 14 رمضان الکریــم / ساعت ِ 10

.

.

لبیک بگو ...

 

| ز. عین |

باید بنده ی ِ ستار العیوب باشـی

تا بفهمــی

التماس دعـــاهایی کهــ

بهــ خاطر ِ ظاهر ِ موجهـَـ ت

یا بهــ سبب قلمـی که بلد نیست 

سیــــاهی ات را آشکار کنـد  

می شنوی

از هر ضربهــ ای کاری تر است

برای دلــَـ ت ...

من بنده ی ستار العیوبـــــَـ م

عمیق تر بزنید !!  ...

.

.

.

راستی !!

تا یادم نرفته ...

التماس دعـــــــــــــــــــــــا ...

 

 

 

پــ . نــ :

امروز

روز ِ دهـــــ ـــــــم است

همین !!

.

.

 

.

 

اَللّهُمَّ اجْعَلْنى فیهِ مِنَ الْمُتَوَکِّلینَ عَلَیْکَ
وَاجْعَلْنى فیهِ مِنَ الْفاَّئِزینَ لَدَیْکَ
وَاجْعَلْنى فیهِ مِنَ الْمُقَرَّبینَ اِلَیْکَ
بِاِحْسانِکَ یا غایَةَ الطّالِبینَ

 

 

| ز. عین |

مردی که نامه های زیادی داشت ... *

.

.

پای ِ نامــــ ـــه صد و چهل هزار امضاء بود .

نوشته بود : « بشتاب ما چشم به راه ِ تو هستیم . »

نوشته بود : « برای آمدنـ ت آماده ایم و دیگر با والیان شهر نماز نـمی خوانیم . »

نوشته بود : « میوه ها رسیده و باغ ها سبز شده . منتظرت هستیم »

نامـــ ـــــه در دست هایـَ ش .

وسط بیابان رو به روی سپاهی که راهش را بسته بودند ایستاد :

« کسی را کـُشته ام خونَـ ش را بخواهید ؟ مالـی را برده ام ؟ کسی را زخمی کرده ام ؟ »

بی دلیل هلهله کردند .

گفت : « مردم کوفه مرا دعوت کرده اند ، این نامه ها . . . »

صداهای بی معنی و نامفهوم درآوردند تا صدایـَ ش نرسد .

جلوتر آمد تا صورت هایشان را ببیند و ناگهان ساکت شد :

« شبث بن ربعی ؟! حجار بن ابجر ؟! قیس بن اشعث ؟! »

.

.

. . . اسم ها همان اسم های پای نامه بود !! . . .

 

 

*مجلس تنهائی – ده روضه ی خیلی کوچک – فاطمه شهیدی

 

 

.

.

از دهـــ ـــــم ِ رمضــ ـــان ِ سال ِ شصت هجری قمری

تا دهـــ ـــــم ِ محـــــ ـــرم ِ  سال ِ شصت و یک هجری قمری

چند روز بوده است ؟! ...

.

.

.

پــ . نــ :

امروز

دهــ ــــــم  ِ رمضــــ ــان المبارک ِ

سال ِ هـــــزار و چهارصد و سی و دو هجری ِ قمری

میخواهَـ م برای امامــــ َـــم نامه ای بنویسم .....

کاغد و قلمــَ م  کجاست ؟!...

 

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

خدایا !...

مسافر ما دیریست که دیر کرده ...

او را به ما برسان ...

 

 

 

| ز. عین |

 پیش نویس : می خواهـ َم از درد هایـم بنویسَـ م ... دستَـ م میلرزد ... دلـَـ م هم ...دست من و نگاه شما ایها العزیز ... بســم الله ...

 

روایت اول :

13 رجب  1432/ یک ساعت مانده به اذان صبح  / مسجد ِ محل

وقتی آخرین نفری باشی که اسمت رو برای اعتکاف مسجد محل میدی و در کمال ناامیدی ، همون یه نفرم جا داشته باشن ! طبیعی هستش که بعضی نکاتی که گفتن رو ندونی ، و من هم نمیدونستم روز اول سحری به عهده خود معتکفین هستش !

با منزل تماس نگرفتم که کسی به زحمت نیفته ، تقریبا یه ساعت به اذان مونده بود که کم کم بساط سحری خوردن رو پهن میکردن , تقریبا یک پنجم از جمعیت شرایط مشابه من رو داشتن اما اون قدر بساط تعارف غذا به هم دیگه داغ بود که معلوم بود کسی سحری نخورده اولین روزش رو شروع نمیکنه .

بی سحری روزه گرفتن برام سخت که نیست تا حدودی عادت هم دارم ، پاشدم به نماز خوندن که کسی بهم کاری نداشته باشه و از تعارف ها مصون بمونم .

قنوت ِ نماز بودم ، صدای خانومی رو شنیدم که از اطرافیانم پرسید : این خانوم چیزی نداره ؟!..

بقیه خانوم هایی هم که از چند ساعت قبل پیش من نشسته بودن ، به تائید در پاسخ اون خانوم گفتن که : نه !! این خانوم چیزی نداره ! ... ( با دو سه باری تکرار )

این خانوم چیزی نداره !! ... خدا من که چیزی ندارم ... فکر کن قنوت آخر نماز باشی که این جمله بر سرت هوار می شود ... بیچارگیـ ت را که میدانستی دوباره برایت رو کند ... خدایا ببین دست هایم را هیچ چیز ندارم ... تکیه گاهی ، پناهی ، ملجایی ... هیچ چیز فقط خودت !! ... بگیر از من هر آنچه تو را از من میگیرد ...

آن نماز ، آن بغض شکسته شده در قنوت ، بی پناهیم ... شروعی بود بر روزهای سفید ... خدا پناهم شد ...

(چقدر روزهای سفید دور شده اند ... چقدر عوض شده ام ... شاید هم .... )

 

روایت دوم :

15 شعبان 1432 / نیمه شب / مسجد دانشگاه تهران

دوباره مرا خوانده ای ... قربان ِ این بنده پروری ات ... قربان عاشقانه هایت ... مناجات شعبانیه .. کمیل ... در بین عشق بازی مولا با کلمات .... ‏اللَّهُمَّ اغْفِرْ لِیَ الذُّنُوبَ الَّتِی تَهْتِکُ الْعِصَمَ.... می بخشی ؟!...‏اللَّهُمَّ اغْفِرْ لِیَ الذُّنُوبَ الَّتِی تُنْزِلُ النِّقَمَ.... می بخشی ؟!...‏‏اللَّهُمَّ اغْفِرْ لِیَ الذُّنُوبَ الَّتِی تُغَیِّرُ النِّعَمَ.... می بخشی ؟!...‏‏اللَّهُمَّ اغْفِرْ لِیَ الذُّنُوبَ الَّتِی تَحْبِسُ الدُّعَاءَ.... می بخشی ؟!...‏اللَّهُمَّ اغْفِرْ لِیَ الذُّنُوبَ الَّتِی تُنْزِلُ الْبَلاَءَ.... می بخشی ؟!...‏اللَّهُمَّ اغْفِرْ لِی کُلَّ ذَنْبٍ أَذْنَبْتُهُ.... می بخشی ؟!...‏

ز ه ر ا را دریاب ! دستم را میگیری ؟... خدایا قربان فضلت ، رحمتت دلــ م را پر از امید کرده است که دوباره بازگشته ام ... عاشقی را درد باید ... درد خواهم دوا نمیخوام ... غصه خواهم نوا نمیخواهم ... خدایا نمیخواهم دردی شوم به درد های مولایم ... خدایا من هیچ چیز ندارم ... کمکم میکنی ؟!...

 

روایت سوم :

شب ِ پنجم رمضان المبارک 1432 / نیمه شب / مسجد ارک

نشسته ام زیر آسمان بی انتهای لطف ِ خدا ... هنوز مراسم شروع نشده ... سرم را رو به آسمان میگیرم ... به این چند شب فکر میکنم که راهــ م نداده اند ... نه هنوز واعظ آمده که حرفی بزند و نه حاج منصور که مناجاتی بخواند ... شده ام مرثیه خوان دل طوفانی خویش ! ... دوباره من را پذیرفته ای .. دوباره دعوتم کرده ای ... در این بزمت در این باران رحمتت ... خدایا می ترسم  که دوباره و دوباره شرمنده نگاهت شوم ... می ترسم از این توبه ها که می شکنم ... می ترسم از دور و نزدیک شدن ... خدا ناامید نشده ای از   ز ه ر ا ؟؟ ... خدا چند رو ز مانده تا پایان ماهت ؟ ... خدایا من هیچ چیز جز روسیاهی ندارم اما دوباره به خانه ات به پناه آمدم ... داشتم نگران میشدم که شاید دیگر نمیخواهی من را بین خوبانت در مناجات ببینی ! گفتم به قدر یک شب هم عمر بدهی در این ماه مبارک و بیایم ... خدا ، دلم برای آغوشت تنگ شده بود ... خدا ز ه ر ا را رها نکن در بین این امتحان های سخت که بر سر راه دلش میگذاری ... خدایا خسته شدم از بس ادعا کردم عاشقی رو ... که وقت عمل گیر کردم ... که وا دادم ... باز اومدم ... باز بخشیدی ... خدایا هنوزم بهم امید داری ؟ من میترسم از این دورو نزدیک شدن ، اگر ها این روزها دارد من را از پای در می آورد ...

اگر دوباره اشتباه کنم چه ؟ / اگر به وقت عمل کم بیاورم ؟ / عاشقی را ادعا کنم ؟ / اگر نمک نشناس باشم ؟ / خدایا اگر ازم ناامید شوی ؟ / اگر در پس این دور شدن هایم ، دستانت را رها کنم و گم شوم ؟ / اگر من ِ مدعی جاخالی دهم و تیر به مولای غریبم بخورد ؟ / اگر اشتیاقی که تو به من داری را درک نکنم ؟ / اگر باز دور شوم ؟ / اگر ... اگر ... اگر ... اگر ...

واعظ میگوید صبر نکن تا شب قدر همین الان ... همین الان ... الهی العفو ... نمیدانم به چه حسابی ، دوباره دست هایم را رو به آسمان میگیرم ... الهی االعفو ... خدایا با عدلت نه !! خدایا غلط کردم ... الهی االعفو ... خدایا ! نگو همه این بهانه ها را گذاشته ای که نبخشی ... الهی االعفو ... خدایا هیچ ندارم ... الهی االعفو ... خدایا همت ده که عاشقی ام را دوام بخشم ... که کم نیاورم .. الهی االعفو ... خدایا دیگر تاب دور شدن ندارم ... الهی االعفو ...خدایا می شود جایی بین همین عاشقانه ها مرا به نزد خویش بخوانی ... الهی االعفو ... خدایا میبینی هنوز هیچ ندارم ... الهی العفو ...

 

.

.

.

یارب دل پاک و جان آگاهم ده
آه شب و گریه سحرگاهم ده
در راه خود اول زخودم بیخود کن
بیخود چو شدم زخود بخود راهم ده

 

| ز. عین |

 

استهلال :  تلاش برای رویت هلال مـــاه را گویند.

بنا بر نظر مراجع تقلید شیعه ، اول ماه به چهار یا پنج شرط ثابت می‌شود:

1.       خود انسان ماه را ببیند.

2.   عده‌ای که از گفته آنان یقین یا اطمینان پیدا می شود، بگویند ماه را دیده‌ایم و یا هر چیزی که بواسطه آن یقین حاصل شود.

3.       دو مرد عادل بگویند که در شب ماه را دیده‌ایم.

4.       سی روز از اول ماه قبل بگذرد.

 

 

باید به چشم ِ سر ببینی اش تا خیالت راحت شود ، این یکی خیلی ناز دارد ، باید قربان صدقه اش رفت أَیُّهَا الْخَلْقُ الْمُطِیعُ الدَّائِبُ السَّرِیعُ   به وسیه او دوباره ایمان آورد آمَنْتُ بِمَنْ نَوَّرَ بِکَ الظُّلَمَ وَ أَوْضَحَ بِکَ الْبُهَمَ ... باید هی چشم هایت را باز و بسته کنی و ببینی اش که اشتباه نکرده باشی ... گروه گروه میروند که به چشم ببینندش ، که خرسندمان کنند از خبر آمدنش ، رفتن و آمدنش دلــ مان را میبرد ، همه سال یک طرف این یک ماه یک طرف دیگر ...

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

مــــاه ِ من پرده از آن چــــهره زیبــــا بردار /// تا فــــلک لاف نیاید که چه مــــاهی دارد

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

.

.

 

ماه ِ من است ... این دوازدهمین امام ِ غائب ... این آخر شخص تنها... خیلی ناز دارد ... هنوز مفتخر به دیدنش نشده ام ... در جاده ظلمات غفلتم ... در پیچ و خم های راه معصیتم ... هم چون مهتاب میتابد و راه را از بی راه نمایان میکند برایم ... برای منی که یادم میرود که به سبب وجود نورانی اوست که بسیاری از پرت گاه ها را رد می کنم ... حلاوت مناجات را که از من سلب شده است به سبب اشک بر فراقش دوباره به دست می آورم ... و یادم میرود که به سبب وجود دعای اوست که همچون منی عاشقش گشته ام ...

اما !!!

رویت این ماه ...

شروط را یک بار دیگر بررسی کنیم ؟!...

یک ./ خود انسان ماه را ببیند ... خود انسان ماه را ببیند ... خود انسان ماه را ببیند ... خود انسان ماه را ببیند ... خود انسان ماه را ببیند ... خود انسان ماه را ببیند ... خود انسان ماه را ببیند ... خود انسان ماه را ببیند ... خود انسان ماه را ببیند ... خود انسان ماه را ببیند ... خود انسان ماه را ببیند ... یکی مثل ؟!... شرایط رویتـ ش را ندارم انگار .... ( این نداشتن شرط اول کافی است برای مُــــردن !!! )

...« آیت الله بجهت : جزیره خضرا آن دلی است که امام زمان در آن تاب بیاورد »...

 

دو ./بگویند ماه را دیده ایم ... البته دیده اند عده ای ... اما نه به قدر 313 مـــــرد که یارش باشند ... آن ها که دیده اند شرایط استهلالش را داشته اند ... شرایط دیدن قرص ماه را ...

 

سه ./ سی روز از ماه قبل بگذرد ... ماه ِ من ... حضرت باران ... میدانی چندین قرن میگذرد از بودن قمری در آسمان ولایت که پشت ابر نباشد ؟!... به خدای ِ علی ... بیشتر شده است از 30روز و 30 هفته و 30 ماه و 30 سال ...

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

روزه هجـــر ِ تــــو از پای بیانداخت مـــــرا /// کی شود با رطب روی تــــو افطار کنم...

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

.

.

دلـــ مان تنگ این لحظه است که همگی در خیابان های منتهی به دانشگاه تهران نشسته ایم و بلند گو اعلام میکند :

نماز عید فطر امسال به امامت نور عیننا و حبیب فی قلوبنا الامام المهدی ...

بغض نوشت : آقا کی می آیی ؟؟

 

*****

«« اللهم عجل لولیک الفرج والعافیه و النصر و اجعلنا من خیر انصاره و اعوانه والمستشهدین بین یدیه »»

 «« اللهم احفظ سیدنا و مولانا و قاعدنا سید علی الحسینی الخامنه ای »»

بارخدایا ! وسوسه های نفس نگذاشت جانم در نهر رجب تطهیر شود ، از در آویختگان درخت طوبی شعبان هم که نبودم ! ترحم فرما و در دریای رمضانت  مستغرقم نما ....

دعاگویم و ملتمس دعا ...

 

| ز. عین |

 

بسم رب الحـ سـ یـ ن

پیش نویس : این پست نذر ِ مادریست ...

گداشدن به در خانه ی دوست قصه ی دیدن اوست؛ ورنه نان شب را،هر گدایی دارد ...

 

 

از خود فرار کردم و لا یمکن الفرار
امشب دوباره آمده ام بر سر قرار
رسوای خویش گشت
ـ م و غرق خجالتـ م
من آمدم ولی تو به روی خودت نیار...
من در میان راه زمین خورده ام بیا
از بس که بار آمده بر روی دوش بار
آن قدر در حجاب خودم غوطه می خورم
حتی تو را ندیده ام این گوشه و کنار
امشب که گریه های تو باران گرفته است
از چشم خشکــ ـسال منم قطره ای ببــار
اصلا وکیــل مـا تـــو و مـا هیچ کاره ایم
ما خویش را به دست تو کردیم وا گذار

در انتظار آمدنم ایستاده ای
شاید به این امید که می آیمت به کار
امشب برای این که بیایی به پیش ما
انگشت روی روضه ی دلخواه خود گذار
امشب مرا به خانه ی مادر ببر که باز
آنجا نشسته چشم کبودش به انتظار
ما را ببر که گریه بریزیم پشت در
مانند بچه های عزادار و بی قرار


رحمان نوازنی

.

.

.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

 

حضرت عشق میبینی ؟!

یک عده مجنون جمع شده ایم کنار هم ... کافی است کسی بگوید ... آب ... ما با دل های عطشانمان هروله می کنیم به آن سمت ... یکی تازه از بهشتـ ـتان برگشته ... حالا مهجور کرب و بلاست ... همین امشبی که ما در خانه هایمان نشسته ایم و دل ها مان را فرستاده ایم به صحن و سرایت ... علی اکبر و مصباح عشق می کنند در بین الحرمین ... میگویند شب های جمعه آنجا غوغاست ... من که ندیده ام ... به چشم ِ سر ندیده ام ... اما میدانم که هر بار گفته ام ... السلام علیک یا مظلوم یا ابا عبدالله ... علیک السلام شنیده ام ... نه ! نه ! اشتباه کردم ... همیشه سبقت سلام از خوبان است ...

این که یک شبی را میزبان دل های کربلاییان باشم ، آرزو داشتم ، اما جرئتش را نه !... آخر چه میگفتم وقتی که هنوز   ز ه ر ا   کربلا را ندیده است ؟! ... تا اینکه کربلایی رائح پیشنهادش را داد ... چه چیزی بهتر از اینکه میزبان دل های مجنونین الحـ سـ یـ ن باشم ... شاید به سبب شما ، دل ِ بی قرار ز ه ر ا هم به نگاهی مورد لطف واقع شود ...

امروز از صبح دلشوره داشتم برای امشب ... دل توی دلـ م نبود ... میدانستم قرار دلـ م را در صفحه آخر زیارت نامه سید الکریم می یابم ... همن جا که از قول امام هادی نوشته است ... «اگر قبر عبدالعظیم را که نزد شماست زیارت می کردی، چون کسی بودی که قبر حسین (ع) را زیارت کرده است» ... سیدالکریم را زیارت کردیم به نیابت از همه تان ... زیارت نامه خواندم به نیابت از همه تان ... از هر سمت و از هر باب که میرفتم برای زیارت دوباره کنار ضریح باب الکریم پاهایم توان رفتنش را از دست میداد ... باید مدد میگرفتم برای امشب ... نشستم ، به واژه نمی آمد بی قراری دل ... قطره  قطره اشک شدم به پای ضریحش ... ضریح را چسبیده بودم ... گفتم میشود یک روزی شش گوشه را به آغوش بکشم ؟... چشم هایم را بستم دلم شش گوشه را دخیل بسته بود ... نگاهم را بالا بردم ... بستمش ، گفتم می شود روزی زیر قبه اش ، آرزویی جز خودش را نداشته باشم ؟... ضریح را بوسیدم ... نمیدانم چرا بوی سیب می آمد ، دیوانگی هم عالمی دارد ... گفتم می شود روزی بشینم ، پاییش پایش بوسه باران کنم  ضریحش را ؟!... گفتم می شود من را کربلا ... نه ! نه ! می شود مارا کربلا ببری ؟! ...

گفتیم این پست را نذر مادرش کنیم ...دنباله چادرش را بگیریم در کوچه های مدینه و دامن کشان برویم تا کربلا ... شاید اگر همگی با هم برویم ، عدو بی حرمتی نکند به مادر ِ اربابمان ... الهی بشکنه دست مقیره ...

گفتم دست !!! ... دست از جان شسته بود که دستانش را داد برای برادر ... عباس نمیخواست خجل بماند در مقابل کودکان ِ حسین ... اگر آب را به خیمه گاه نمیرساند ... چگونه می توانست چشم به نگاه ارباب بدوزد ؟ ...

گفتم نگاه !!! ... گفته بود چند قدمی در مقابلش راه برود ... می خواست نگاه کند پسرش را ... علی اش را ...

گفتم علی !!! ... گفت نمیگذارم ببردیش ... نمیگذارم ... آنقدر زد تا رهاکند علی را ...

گفتم زد !!! ... سه سالش بود ... دیگه آب نمیخواست فقط بابایش را ... چشم عمه اش را دور دیدند ... زدند ...

گفتم آب !!! ... گفت به پدر که تشنگی توانی برایش نگذاشته ... کاش نمیگفت ...

دست / آب / نگاه / اضعرش / جوانش / خواهرش / دخترش / آتش / خیمه / نه !! در ... / گلو / پهلو / گوشواره / گهواره / ...

در را زدند / آتش زدند  در را / خیمه را / زدند صورت را / زدند گلو را / زدند دختر را / زدند ... زدند ... زدند ...

ز ه را ، روضه خواندن بلد نیست بیایید مجنونین الحـ سـ یـ ن ... بیابید علی را .. نه ح س ی ن را ...

بیایید ... قافله آماده ی حر کت است ...

.

.

.

حسین جان نگاه کن تا ما آب شویم و تو سیراب ...

دعای قافله : اللهم یا رب الحـ سـ یـ ن بحق الحـ سـ یـ ن اشف صدر الحـ سـ یـ ن بظهور الحجة علیه السلام ...

 

*** 

 

خاکستر عکس داد ، شعرمان را ره-گذر ، انگیزه را رائح ، دلگرمی اش را همه ی شما ، ز ه ر ا هیچ نداشت، کم و کسرش را بگذارید به پای روسیاهی من ، کاش قافله یمان را خوبان همراهی کنند تا خود ِ کربلا ...

.

.

.

لحظه صفر عاشقی رسید ، بیایید ...

 

| ز. عین |

بسم رب الحـ سـ یـ ن

 

إنَّ لِقَتلِ الحُسَین (ع) حَرارَة فی قُلوبِ المُومِنینَ لاتَبرُدَ أَبَدا

 

همانا از شهادت حـ سـ یـ ن .ع.حرارتی در قلب های مومنین است که هرگز به سردی نمی گراید ...

 

.

.

.

.

 

دلـــــ ـبر اینجاست و ما در طلبـَ ش حیرانـ ـیـم ///  او تبســـم زده بر مـــا که همه گریانـ ـیم

 

****

 

قافله ای راهی کربلاست ...

بانی اش کربلایی رائح ، در کلبه ِ این حقیر ...

 

 

 

زمان : پنج شنبه ، شب ِ زیارتی ارباب مصادف با 26 شعبان المعظم 1432 لحظه صفر عاشقی (00 : 00 )

مکان : دلـ ـهایمان آن زمان که به عشق ارباب قلم میزند ... دلـ ـهاتان را بیاورید ...

 

دعای قافله : اللهم یا رب الحـ سـ یـ ن بحق الحـ سـ یـ ن اشف صدر الحـ سـ یـ ن بظهور الحجة علیه السلام ...

 

| ز. عین |

ابا عبدالله. علیه السلام. در شب عاشورا فرمود:

من اصحابی بهتر و با وفاتر از اصحاب خودم سراغ ندارم...

یکی از علمای بزرگ شیعه گفته بود: من باور نداشتم که این جمله را ابا عبدالله فرموده باشد به این دلیل که با خودم فکر می کردم اصحاب امام حـ سـ یـ ن .علیه السلام. خیلی هنر نکردند، دشمن خیلی شقاوت به خرج داد. امام حـ سـ یـ ن .علیه السلام. است، ریحانه پیغمبر است، امام زمان است، فرزند علی است، فرزند زهرا است، هر مسلمان عادی هم اگر امام حـ سـ یـ ن .علیه السلام. را در آن وضع می دید او را یاری می کرد، آنها که یاری کردند، خیلی قهرمانی به خرج ندادند، آنها که یاری نکردند، خیلی مردم بدی بودند.

این عالم می گوید: مثل اینکه خدای متعال می خواست مرا از این غفلت و جهالت و اشتباه بیرون بیاورد. شبی در عالم رؤیا دیدم که صحنه کربلاست و من هم در خدمت ابا عبدالله آمده ام اعلام آمادگی می کنم. خدمت حضرت رفتم، سلام کردم.

گفتم: یابن رسول الله، من برای یاری شما آمده ام. من آمده ام جزء اصحاب شما باشم.

فرمود: به موقع به تو دستور می دهیم.

وقت نماز شد ... (ما در کتب مقتل خوانده بودیم که سعید بن عبدالله حَنَفی و افراد دیگری آمدند، خود را سپر ابا عبدالله قرار دادند تا ایشان نماز بخواند)

فرمود: ما می خواهیم نماز بخوانیم، تو در اینجا بایست تا وقتی دشمن تیراندازی می کند، مانع از رسیدن تیر دشمن شوی!

گفتم : چشم می ایستم.

من جلوی حضرت ایستادم، حضرت مشغول نماز شدند. دیدم یک تیر به سرعت به طرف حضرت می آید، تا نزدیک من شد، بی اختیار خود را خم کردم، ناگاه دیدم تیر به بدن مقدس ابا عبدالله اصابت کرد. در عالم رؤیا گفتم: «اَستَغفِرُ الله رَبّی وَ اَتوبُ اِلَیه» عجب کار بدی شد، دیگر نمی گذارم. دفعه دوم تیری آمد، تا نزدیک من شد، خم شدم، باز به حضرت خورد. دفعه سوم و چهارم هم به همین صورت خود را خم کردم و تیر به حضرت خورد.

ناگهان نگاه کردم دیدم حضرت تبسمی کرد و فرمود: «ما رَأَیتُ اَصحاباً اَبَرَّ وَ اَوفی مِن اَصحابی »

 

 

مقتل مطهر...

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

 

حالا ... // کل یوم عاشورا و کل ارض کـ ر بـ لـ ا // یعنی که عاشورا زمانیست برای امتحان تمام عالمیان // و کربلا مکانیست برای ادای حق  نسبت به ولی خدا // زمان و مکانی برای ابراز عشق و ارادت // خواه سال شصت و یک هجری قمری باشد و در صحرای کربلا // خواه شبی در سال نود هجری شمسی باشد در خیابان های تهران  // وقت امتحان است برای همچون ماهایی که میگوییم// فیالیتنی کنت معکم // که تشنه لبیک گفتن به ندای امام غریبمان هستیم // تیر ها از هر سو دل امام غایبمان را به درد می آورد // شاید این تیر چشم به خطا رفته ای باشد  // یا دل ِ به گناه آلوده ای // یا ... // چند نفر از ما (مثل او یا او) سعید بن عبدالله حَنَفی زمانمان می شویم  // تا تیر های از کمان رها شده را مهار کنیم و اماممان را همراهی ؟! تا حضرت باران در وصفمان بگوید // ...«ما رَأَیتُ اَصحاباً اَبَرَّ وَ اَوفی مِن اَصحابی »...

 .

.

.

پــ . نــ : مخاطب خاص دارد ... خودم را میگویم ...

گر مـــــــرد ِ رهی میان خون باید رفت ...

 

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

 

 

+ امام حـ سـ یـ ن .ع. : من قیام نکرده ام برای اخلال و افساد و ظلم بلکه قیام من به خاطر امر به معروف و نهی از منکر  و نشان دادن راه رسول اکرم .ص. و پدرم امیر المومنین و اصلاح مفاسد در امت جدم می باشد. (+)

   ++ تقدیم به طلبه دلاور بسیجی، حجت الاسلام علی خلیلی (+)

+++ به پیشنهاد رائح سهـ شنبهـ (شاید پنج شنبهـ ) در لحظه ی صفر عاشقی (00 : 00)

         در این وبلاگ هئیتی راهی کربلاست ... دل هایتان را بیاورید ... رائح مجنونین الحـ سـ یـ ن را خبر کن ...





| ز. عین |