- خط ِ تیره -

آپلود عکس

۱ مطلب در دی ۱۳۹۱ ثبت شده است


بـعـضی هـا بـه طـور خاص بـرگــزیـده انـد

مـصـطـفـی هـم کـه بـاشـنـد

بــرگــزیده تــر ...


| مصطفای ِ شهید | 

 

میدونستم این موقع صبح؛ تا ایستگاه امام خمینی که یه عده ی زیادی پیاده میشن ، خبری از نشستن نیست. کیف ِ سنگین از ماژیکای راندو و وسائل اسکیسمو رو شونه جا به جا میکنم. لوله ی مقوای 100*70 رو میدم دست چپم . با دست راست جواب اسمس دوستم که خواب مونده رو میدم . « نگران نباش دیر نمیرسی ، منم هنوز متروام » و تو دلم غر غر میکنم به استاد ِ مربوطه که امروزی ِ که هیچکس دانشگاه نیست مارو داره میکشونه دانشگاه برای ِ امتحان اسکیس . سنگینی ِ وسائل ِ تو دستم کلافم کرده به سه تا امتحانم که پشت ِ سر هم ِ فکر میکنم . به بعضی از درسا که تو طول ترم نخوندمشون . به مثلا دانشجو بودنم ... به جهاد علمی ...

سنگینی نگاه ِ یه نفر رو حس میکنم رو صورتم .نگاه ِ خیره آدم ها به صورتمو زود متوجه میشم و این اتفاق تو مترو زیاد میفته . سعی میکنم سرمو بالا نیارم ولی نه انگار همینجوری زل زده بهم چون رشته افکارم پاره شده . سرمو میارم بالا تا روشو کم کنم و دیگه نگاهم نکنه . سرمو که میارم بالا چشمام خیره میشه به چشماش که هنوز داره نگاهم میکنه، میخواستم روشو کم کنم ولی اون بدجوری خجالت زدم کرد . 5شنبه بود . 21 دی و سالگرد شهادت مصطفی احمدی روشن و پوسترای عکس ِ مصطفای شهید تو مترو ...

حواسمان باشد یا نباشد ، نگاهشان به ماست ...

 

 

+ علیرضا ... [لینک]

+ در مسلخ عشق جز نکو را نکشند ... [لینک]



| ز. عین |