- خط ِ تیره -

آپلود عکس

۵ مطلب در خرداد ۱۳۹۱ ثبت شده است

امام سفارشــ ــمان کرده است کــه :

« مثل ِ چمران بمــیرید »

مثل ِ چمران مردن ؛ پیش نیازی دارد ؛

که آن ، مثل چمران زنــدگی کردن است !

آیا می توانم ؟!...

 

 

...// مگر من و شما چند سال دیگر هستیم؟ مگر شماها چه قدر مى‏خواهید عمر بکنید؟ مگر شما هر مقامى هم پیدا بکنید از مقام رضا خان و محمد رضا خان بیشتر مى‏شود؟ عبرت بگیرید! عبرت بگیرید از این حوادث تاریخ. تاریخ معلم انسان است.

تعلیم بگیرید از این حوادثى که در دنیا واقع مى‏شود. شماها چند سال دیگر نیستید در این عالم، چمران هم نیست؛ چمران با عزت و عظمت و با تعهد به اسلام جان خودش را فدا کرد و در این دنیا شرف را بیمه کرد و در آن دنیا هم رحمت خدا را بیمه کرد؛ ما و شما هم خواهیم رفت. مثل چمران بمیرید. مثل این سربازهایى که در مرزها کشته مى‏شوند بمیرید. این وصیتنامه‏هایى که این عزیزان مى‏نویسند مطالعه کنید. پنجاه سال عبادت کردید، و خدا قبول کند، یک روز هم یکى از این وصیتنامه‏ها را بگیرید و مطالعه کنید و تفکر کنید. ... از اینها یک قدرى تعلم پیدا کنید // ...

(صحیفه امام، ج‏14، ص 491)



+  چمران از نگـــاه امام خامنه ای :

... // دانشجوی فیزیک پلاسمای در درجه عالی، در کنار شخصیت یک گروهبان تعلیم دهنده عملیات نظامی، آن هم با آن احساسات رقیق و ایمان قوی و با آن سرسختی، ببینید چه ترکیبی می‌شود؛ در وجود یک همچین آدمی، دیگر تضاد بین سنت و مدرنیته، حرف مفت است؛ تضاد بین ایمان و علم، خنده آور است؛ هم علم است، هم ایمان، هم سنت هست و هم تجدد، هم نظر هست و هم عمل، هم عشق هست و هم عقل// ... 




::: سالروز پـــروازت مبارکــ :::

+ یعنی اگه غیر ایام امتحانات بود ب نظرتون - خط تیره - اینقد زود به روز میشد ؟!  :دی

| ز. عین |

 

... «اِنّما بُعِثتم لِاُتممّ مَکارمُ الاخلاق

من مبعوث شدم تا بزرگواری های اخلاقی را تکمیل کنم »...

(بحارالانوار - جلد 16 – صفحه 210)



یا محمـّــد !!

بخـــوان آخرین بازمـــانده ات را ،

به سوی ِ امت ِ آخــر الــــزمانی خویـــش ؛

اینجا مکــــارم اخلاقی عطر ِ محمدیـ شان را از دست داده اند ... /

 

 

 




+ حدیث نوشت :

 

امام صادق علیه السلام: َقَد سُئِلَ عَن مَکارِمِ الخلاقِ  ؛ درباره مکارم الاخلاق سئوال شد، فرمودند:

اَلعفوُ عَمَّن ظَلَمَکَ ؛  گذشت از کسى که به تو ظلم کرده

وَصِلَةُ مَن قَطَعَکَ  ؛  رابطه با کسى که با تو قطع رابطه کرده

وَإعطاءُ مَن حَرَمَکَ  ؛  عطا به آن کس که از تو دریغ داشته است

وَقَولُ الحَقِّ وَلَو عَلى نَفسِکَ  ؛  و گفتن حق اگر چه بر ضد خودت باشد... (نهج الفصاحه، ح 781)

 

 

+ " کمی دیرتر" نوشت :

کسی که مدعی پیروی از رسول اکرم ، محمد مصطفاست ، از تعزیر دیگران خوشحال نمی شه . کسی که خودش رو شیعه امیر المومنین ، علی مرتضی قلمداد می کنه ، به کمتر از بهشت برای خلق خدا رضایت نمی ده. تو کجا خوانده ای یا شنیده ای که این خاندان از عذاب کسی شادمان بشن ؟!

فکر نمی کنی که بزرگترین جفا به بزرگان ، مخدوش کردن نام بزرگشان باشه ؟!...


| ز. عین |

 

ارْحَمْ مَنْ رَأْسُ مَالِهِ الرَّجَاءُ وَ سِلاَحُهُ الْبُکَاءُ

بر این بنده که گل سرسبدش امید به تو و حــربه اش گـــریه می باشد رحمت آور ...

من به سونامی این اشـک ها مؤمنـــ ـــم

وقتی که در فراغــ ــُت طغیـــان می کنند

و

جـــان ِ روح و روانـــ م را

بسان ِ طفلــ ـی تازه از مـــادر متولد شده پاک می کنند ...

 .

.

.

فـَهَبنی یا الهی و سیـّدی و مولای و ربـّی

صـَبـَرتُ علی عَذابــِک فـَکـَیفَ  اَصبــِرُ  علی فـِراقـِک

معبودا ! سید من ! مولای من ! پروردگارم !

بر فرض که بر عذابت شکیبایی کنم ؛ جدایی از تو را چگونه تاب بیاورم ؟

 

 

 

 

+حدیث نوشت :

امام صادق علیه السلام می فرماید:

« هیچ چیزی به اندازه ی گریه سالک وزنی سنگین ندارد که یک قطره اش دریائی از آتش را خاموش سازد و چون چشم به اشک خود پر شود، [و اشک رد آن حلقه بزند]، آن چهره پریشانی و خواری نبیند و چون اشک بریزد، خدا آن چهره را بر آتش دوزخ حرام کند و اگر هر آینه در میان یک امّت یک نفر گریان باشد، همه آن امّت مورد ترحّم قرار گیرند »



| ز. عین |

 

 

 

پنج شنبه / حوالی ِ غروب ِ آفتاب / گلزار شهدا

 

میگم : « پنج شنبه های گلزار شهدا رو دوست دارم اما خلوتیش یه چیز دیگست .» حرفم رو تایید میکنه . بهش میگم : « گریه لازمم ... » لبخند میزنه . از هم جدا میشیم اون میره قطعه بیست و نه . من میرم قطعه چهل و چهار. چند دقیقه ای فقط راه میرم . تو دلم میگم « تو رو بــ ِ خدا یکیتون اجازه بدید بیام بشینم ... پدری کنید ، برادری کنید » . ردیف شصتم شماره نه پاگیر میشم. هندز فیری رو از کیفم درمیارم ولی بیخیالش میشم. لبریز تر از اونم که به جرقه ای احتیاج داشته باشم . دستم رو میذارم رو مزارش رو میگم : « برادری میکنی در حقم ؟ فکر میکنم امام رضام باهام قهر کرده ، دلم تنگشه . اسفند اونجا بودم ولی این دوباری که نشده برم انگار کــ ... میشه شما بهش بگید دل تنگیمو ... میشه شما واسطه بشید... و .... »

 

~~~~~~~~

 

بعد شام رفتم سراغ ِ گوشیم . سه تا اس ام اس داشتم . هر سه تاش از مشهد . از حرم امام رضا . دوتاش دقیقا تو یه ساعت و دقیقه بود یکیش دو دقیقه بعد ... مست شدم از انوار محبت شمس الشموس ... از لطف ِ آن زنده ای که عند ربهم یرزقون است و انگاری همسایه ی امام رضا ... آهای بزرگ مرد ِ قطعه چهل و چهار ردیف شصت شماره نه ... پدری کردی در حقم شاید توام دختری داری هم سن من ... برادری کردی در حقم شاید وقتی میرفتی خواهری هم سن من داشتی ... آهای بزرگ مرد چقدر تو زنده ای و من روز به روز در این دنیا بیشتر می میرم ... دعایم کن ...

 

 

+ اشک نوشت : اون شب ِ ، شب ِ میلاد ِ دردانه ی امام رضا بود ... یاابالجــــــواد ...

 

+ شهید نوشت:

 پندار ما این است که ما مانده ایم

و شهداء رفته اند

اما حقیقت آن است که

زمان ما را با خود برده است

و شهداء مانده اند!

(سید مرتضی آوینی)



بعدن نوشت :


+ کامنت نوشت :


تنها با ارسال یک اس‌ام‌اس به 30003207 دوست آسمانی خود را می‌توانید پیدا کنید، دوستی که دقیقاً در روز و ماه تولد شما به خدا رسیده است. روز و ماه تولدتان را که به این شماره اس‌ام‌اس کنید شهیدی به شما معرفی خواهد شد که در روز تولد شما به مقام شهادت نائل شده است، مثلاً 3 آذر را اس‌ام‌اس می‌کنید و در پاسخ، نام و نام خانوادگی شهید و قطعه و ردیف مزار آن را دریافت خواهید کرد.
این دوست آسمانی، همیشه برای شما می‌ماند 

و بهترین دوستی می‌شود برای شنیدن محرمانه‌ترین نجواهای شما ...




| ز. عین |


من بقیع را ندیده ام

اما وقتی حرف از غربت می شود

دلم میرود تا کنار آن صحن ِ خاک آلود

تا خانه ی ِ پدری ِ حضرت ِ موعود

تا سامــــــــرا ...

 


سامـــــرا ...

  

تی وی ، کارگاه ِ ساخت ِ ضریح امام حسین را نشان می دهد . غرق ِ اشک و محو تماشا شده ام . فرشچیان حرف می زند . روزی ست که عده ای از جانبازان را برده اند به زیارت ِ ضریحی که هنوز عازم بهشت نشده است اما بوی بهشت می دهد. نقش زدن فرشچیان را نشان می دهد . این قلم جز به عشق به چه نیرویی می تواند اینچنین برقصد بر روی ِ کاغد و طرح بر طرح شود نقش ِ ضریحی شش گوشه که جان ِ عالمیان را بر لب می آورد ؟!... این هنر بی عشق حــ سین (علیه السلام) چطور ِ والا می شود ؟!... این هنرمند اگز نگاه ارباب را نداشت چظور اینقدر عاشقانه قلم به دست میگرفت؟! .. و مگر نه این است که و ما رمیت اذ رمیت و لکن الله رمی ... پدرم مرا نگاه می کند و می گوید اگر آدمی هنر هم دارد باید اینچنین خرجش کند ... هنرمند یعنی این ... این نگاه برای ِ من ِ دانشجوی ِ سال سومی رشته معماری سنگین است و پر از مسئولیت ! ...

 

سفرنامه ی کربلایم  ( + و + ) قسمت سامرایش تکمیل نشده بود . به خاطر خیلی حرف ها که نمی توانستم بنویسمشان . به خاطر بغضی که از سامرا در گلویم مانده بود . از آن پنجره های ضریح چوبی سامرا که چشمم به اسم مبارک امام هادی ( علیه السلام) افتاد . بغضم شکست قبل از هرچیز تنها به زبانم آمد که جانم به فدایت آقا جان ... ( آن روزها وقاحت و بی احترامی ها تا به این حد نبود و امان از کوتاهی ِ یکی مثل من که خودش را محب می داند ... )

 

 نمازم را در سرداب خوانده بودم . آمده بودم در کنار صحن بعد از نماز ظهر و عصر. امام  جماعت حرف می زد . مرد که به لهجه عربی برای ِ ما ایرانیان فارسی صحبت می کرد . از غربت سامرا می گفت . حرف هایش عادی بود . اما برای من مانند روضه . از اینکه نماز های مغرب و عشا تنها در حضور بچه های ِ کارگاه ِ بازسازی حرم خوانده می شود . جماعتی محدود که در این غربت به عشق کار می کنند و کار می کنند و ... کار نه عاشقی می کنند .

 

نشته بودم کنار صحن خاک آلود . یاد نگاه آن روز پدرم افتاده بودم . یعنی من ِ ایرانی ِ به اسم شیعه ی ِ محب ِ اهل ِ بیت . که به علم شاید می فهمیدم بزرگترین گنبد جهان همینی بوده است که روزی بر فزار آسمان های سامرا می درخشیده و حال عده ای عاشق تر جمع شده اند تا دوباره از نو بسازندش چطور است و چگونه باید ساخته شود و چطور باید اسلام را در نقش و نگار طرحی که برای حرم می ریزند نشان داد . اسلیمی ها و نگاره ها  خطاطی ها و همه و همه ی ِ هنری که باید اسلامی بودنش مزین این صحن و سرا باشد . یعنی کاری از دستم بر نمی آید ؟!...

 

تکه های آیینه ی آیینه کاری هایی ک ب زمین افتاده بود را ، که خودم را شکسته تر در آن می دیدم ، برداشتم . یکی از کارگرهای مسلمان که هندی بود وقتی مرا دید رفت برایم  از کارگاه مقداری از آیینه ها و خاک داخل حرم را  آورد. کاش می توانستم به او بفهمانم که چقدر جایگاهش برایم غبطه ناک است . هنر نداشته ام که هیچ ، کاش می شد یک روزی مثل آن ،آن جا کارگری که نه تمرین عاشقی کنم .

 

آرزوی بزرگی نمی تواند باشد وقتی که با خدا  باشیم و برسیم به کن فیکونی ِ ذات خودش که اگر نگاه ِ حکیمانه اش را به جان ِروح و روان ِ درگیر نفسم بیندازد آنقدر شافی ست که این دستانم بزرگ شوند تا روزی لایق نگاه لطف حضرت مادر شوند و با هنر نداشته ام اما به لطف ِ نگاه حضرتش آن قدر طرح بزنم و طرح بزنم که بشود ضریح و بارگاه برای بانوی جهانیان . آنقدر این دست ها لایق شوند تا هنر نداشته شان خریدنی شود برای ِ حضرت ِ موعود تا طرح یزنم و طرح بزنم و مهدیه ای برای ِ حکومت عدل ِ مهدوی را نقش بزنم .

 

ورای حد ِ تقریر است شرح آرزومندی ... این آرزو به قوت خود باقی است پس دعا بفرمایید قد و قواره ی حقیرمان آن قدر شود که خدایم این لطف بی نهایت را حقم بکند . دعایم بفرمایید که این دستانم آنقدر ، حتی گناه نکرده را در پیشگاه خدای تواب اقرار کند و آن قدر فرصت دست گیری و طرح زدن در راه حق را داشته باشد که این آروز برایش محال نباشد .

 

 

+ تذکـــر نوشت :

 چقدر به این موضوع فکر میکنیم 

که کاری که در حال ِ انجامش هستیم

لبخند ِ رضایت ِ حضرت ِ صاحب الزمان

شاملش می شود یا نه ؟!

 

+ دعا نوشت :

رب زدنی علمـــا ً و عملا ً و ایمانـــا ... و هنری که لایق خریدن باشد توسط دردانه های ِ آفرینشت ....

 

+ برای عضویت در هادی نت برگرفته از نام امام نقی علیه السلام بر روی لینک رو به رو کیک کنید . [ لینک ]

+ قلمت حق رفیق ... پیشنهاد می کنم بخوانید ...   ( شافی


| ز. عین |