- خط ِ تیره -

آپلود عکس

۴ مطلب در تیر ۱۳۹۱ ثبت شده است

 

گریه های من در میان بارش ِ آسمان گم شده است

کودکی پا به دنیا نگذاشته به آسمان ها رفت

گفتی شش ماهش شده بود ؟! ...

آه چقدر بوی ِ فاطمیه می آید

امان از دل ِ مادر ...

 

+ هم بازی برای ِ محسنش فرستادی بانــــو ؟!...

+ تسلای ِ دل ِ داغدارش دستی به آسمان بلند کنید ...


 

| ز. عین |

پیشانی نوشت : روایت هایی از این روزهایم که سهم بیشتری از دعایم نصیبشان میشود...

 

با صدای حرف زدنشون از خواب بیدار میشم . صدا از پذیرایی میاد . اونقدر خوابم میاد که حتی چشم هایم را باز نمیکنم . حرف از رفتنش ِ . از نبودنش . از چیزایی که نمیتونم بروز بدم چقدر حتی شنیدنشون ناراحتم میکنه . فکر اینکه دو ماه دیگه بخواد از ایران بره . اینکه پیشم نیست . دلم که براش تنگ میشه . نه ، دلم براشون تنگ میشه . کم کم اشک هایم صورتمو خیس میکنه . مامان میاد تو اتاق . « - ز ه ر ا - خانم بیدار نمیشی ؟» پتو رو از صورتم میزنه کنار . اشکمو پاک میکنه « - ز ه ر ا  -؟ چرا گریه کردی؟خواب ِ بد دیدی ؟ » . چشم هایم را هنوز باز نکردم . « نمی دونم ... شاید ... »

 

***

از وقتی رفته بیمارستان سعی کردم آروم باشم . حتی کلی جوک هم براش فرستادم که الکی فکر و خیال نکنه .میگه« فاطمه رو دعا کن». دیگه هول میکنم . هنوزم سعی میکنم لحنم عوض نشه . بازهم آرومش کنم . وقتی میگه که خون رسانی بین جفت و جنین کمه که شاید ... میگم «میشه زنگ بزنم ؟» داره گریه میکنه قبول نمیکنه . من مادر نشده ام اما همه ی دخترها به رسم همان مادر عروسک هایشان بودن خیلی احساس مادرانه دارند. هرچند خودم رو جای معصومه نتونم بذارم ولی جای همین که من مثلا خاله ی بچه اش قرار بوده (و هست) باشم . دلم غصه دار شده . اشک هایم قطره قطره صورتمو خیس میکنه برای دوستی که فقط همون دو روز سفر مشهدمون باهاش بودم . دوستی که میشناختمش اما شاید محدود بود به نت و اس ام اس هایی که به هم زده بودیم و عکسی که از هم دیده بودیم . و بعدتر همان دو روز مشهد و زیارت هایی که با او رفته بودم . شاید در اولین دیدارهای دوستانم اونقدر که واقعا هستم صمیمی نشم یخم باز نشه و حتی خجالت بکشم . حتی یادم میاد که وقتی خیابون امام رضا را به سمت حرم میرفتیم و دست معصومه تو دستم بود خجالت میکشیدم . اون سفر مثل روز برام روشنه . از حال و هوای خودم اون روزا . از اون صحن قدسی که باهم نشستیم و روضه گوش دادیم . سحری که تو صحن انقلاب بودیم و گنبد رو نگاه میکردیم . از چادر نمازم که جا گذاشتم و هنوز هم دستشه ... به همه اینا فکر کردم و گریه هام بیشتر شد برای دوستی که مادر بودن را سخت تجربه کرد تا به امروزش ... حتی حالا که این روزا با همه سختی هاش با همه دردی که میدونم دلش رو به درد آورده با همه ی همه ی چیزهایی که شاید من نفهمم میگه دعا کن صبور و راضی بمونم و من براش نقل قول کنم که دردش رو با درد اهل بیت مقایشه کنه میگه همش یاد بانو و حضرت ربابم و من گریه میکنم و میگم خدا الان داره بهتون افتخار میکنه به ملائکش فخر میفروشه برای بنده هایی که راضین به رضاش و گریه می کنم هنوز ...

 

***

معدش درد میکنه . از همه اجزاء صوتش میتونم بفهمم چقد درد داره . شاید چون من پیششم بروز نمیده . ولی مگه میشه نفهمم . دستشو میگیرم .«دوباره شرو شد ؟» چند وقت یه بار انگار ک بیشتر بشه ابروهاش بیشتر به هم گره میخوره . قلبم داره میاد تو دهنم که چرا برای کسی که دوستش دارم نمیتونم کاری بکنم . تا آروم بشه و دیگه اثری از درد را توی صورتش نبینم و لبخندش جاشو نگیره حال ِ منم خوب نمیشه . تازه همین چند شب پیش که میگفت ز ه ر ا تو بخواب منم معدم آروم بشه میخوابم حالم دوباره عوض شد. هر دفعه بگم چرا نمیری دکتر میگه مراعات کنم خوب میشم اما دیگه اون شب قسمش دادم که بره دکتر . تا صب درد کشید تا صب دورتادور خونه رو راه میرفت تا صب هزار بار مردم و زنده شدم ک چرا کاری از دستم برنمیاد اشک هامم میدونم ندید ک بفهمه دردش درد ِ منم هست . از خستگی خوابم برد . دو ساعت بعد من وقتی معده دردش آروم شده بود خوابید ...

 

***

بعضی وقت ها که میبینم آدم های عزیزی که میشناسمشون دردی دارن که اذیتشون میکنه یا غصه ای که داره از پا میندازتشون . هیچ وقت نتونستم اونقدر ک ناراحت میشم رو بروز بدم به خودشون . غصم میشه از کوچیک بودن  و ضعیف بودن خودم برای ِ رفع گرفتاریشون و اشک هایم فقط می مونه و دست هایی که رو به آسمون بلنده برای همه ی ِ آن هایی که دوستشان دارم ... که إِنَّ اللَّهَ هُوَ السَّمِیعُ الْبَصِیرُ ...

 

 

 

 + «أسرع الدعا نُجحاً للإجابة دعاء الأخ لأخیه بظهر الغیب» - روایتی از امام محمد باقر (علیه السلام)

 + شاید حاجت من در بند کلامی از جانب تو به خدا باشد ... بیاین برای ِ هم دعا کنیم ...

 + دعایم گرچه گیرا نیست , دعایت میکنم هرشب ... 

 + نوای وب ...



| ز. عین |

 [ عکس حذف شد ! ]


دارم به مضطر بودن فکر میکنم. به مضطری که شما هستید و من نه. به آن بلاء عظیم که نبودن شماست. به امیدی که قظع شده . به زمینی که با همه فراخیش بر ما تنگ شده است . دارم فکر می کنم به خودم ، به خود ِ مثلا منتظرم. به روزهایی که می گذرد و اصلا یادم نمی آید که بلاء عظیم کدام بود؟! مرد ِ منتظر کیست ؟! و امام غائب کجاست؟! دارم فکر میکنم که اگر همین حالا کسی بیاید بگوید آقا با  تو کار دارد رویم میشود بیایم و در پیشگاهت بایستم یا نه ! از خجالت نمی میروم که رو به روی شما باشم و پرونده ام دستتان؟!  اصلا زبانی برایم می ماند تا باز هم از این لاف های عاشقانه بزنم یا نه؟!  من بایستم آنجا و خاکم به سر که ببینم خاطرتان مکدرشود. دارم فکر میکنم مگر نه این که حاضری اما غائب ، پس چرا حالا شرم نمی کنم از سیاهی پرونده ام؟!  حالا چرا نمیمیرم به خاطر دیدگانی که بیشتر گناه آلود است تا چشم به راه تو !! چرا منی که می دانم چقدر نیاز دارم به بودنت ،و گاهی اوقات با همه دوری ام از شما دلم تنگ می شود ، مضطر نمی شوم . دارم فکر میکنم دلم را به کجای این دنیای فانی گیر داده ام که دلم به دلتان راه ندارد که دلم هر جایی شده است . دارم فکر میکنم من ِ روسیاه چه ها نکرده ام که شما گفته اید قدر آب خوردنی شما را نمی خواهیم . دارم فکر میکنم که اگر گوشه ی ِ چشمی به من داشته باشی ممکن است تا وقت ِ آمدنتان همانی باشم که می خواهید ... دارم فکر می کنم به نبودنت که عین بودن است به خواستن های سطحی ام که عین نخواستن است به اللهم عجل فرجهم هایی که زبانیست و عملی که نشان دهنده ی اضطرارم نیست ... دارم فکر میکنم که چقدر از شما دورم اگر نه ...

دارم فکر می کنم که اگر هر روز را نیمه شعبان میدانستم چقدر بیشتر به یادتان بودم .چقدر بیشتر شرم میکردم از حضورتان از اعمالی که غیبتتان را به تاخیر می اندازد ...




+ بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم // اَللّهُمَّ عَرِّفْنی نَفْسَکَ فَاِنَّکَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنی نَفْسَکَ لَمْ اَعْرِفْ رَسُولَکَ // اَللّهُمَّ عَرِّفْنی رَسُولَکَ فَاِنَّکَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنی رَسُولَکَ لَمْ اَعْرِفْ حُجَّتَکَ // اَللّهُمَّ عَرِّفْنی حُجَّتَکَ فَاِنَّکَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنی حُجَّتَکَ ضَلَلْتُ عَنْ دینی  ...


 + روزهای قبل تحویل پروژه ، خیلی روزای شلوغ و پرکاریه ، ولی نمیشد که ننویسم برای امشب ، وقت نکردم به وب دوستان سر بزنم . دعاگویم و به شدت محتاج دعا ...

+ پارسال همین حوالی ... ( لینک )

+ به زودی در این مکان پی نوشت های دیگری نصب می شود ! ... علی الحساب عیدتون مبارک ...


هوالشافی برایم کامنتی آمده از طرف یکی از دوستان وائل شب گذشته به برکت قدوم حضرت باران جناب وائل از کما خارج شدن و به بخش منتقلشون کردن و همچنان نیازمند دعا برای بهبودی کاملشون هستن  .... شـــُــــکــــــر .... : ) 


| ز. عین |

.

.

.

مگـــر نه این که

 امـــام وجه الله است

اگر منت بر ســرمان بـــگذارند

و مـــا باشیم و شش گوشه ارباب ؛  

برای بــــوسیدن روی مــــاه ِ خــــدا کافیست ...

 

 

 

 

اسم از نظر انتساب : اسم منسوب اسمی است که دلالت بر نسبت می کند و علامت آن (یّ = یاء مشدد) می باشد مانند:طهرانیّ – اکبریّ ... // ساده تر بگویمت یعنی اگر این "یـــاء" بر سر اسمی باشد نسبت دار می شوی با اسم پیشوندش //من " عبـــاســ ــی " ام // همین تشابه به اسم مرا خیلی دلگرم میکند ، تشابه به عمل که ... // گوشی ام را به امانات حـــرم حضرت ِ عمو تحویل دادم ، اسمم را پرسید // گفتم : عباسی // نگاهــم کرد لبخند زد ... // دوباره می گویمت علمدار ؛ من سفر ِ کربلایــ م را وام دار دستان ِ آسمانی شما هستم ، میخواهم بشوم عباسی ترین ز ه ر ا ، دست گیریم می کنی ؟!...

 

 

 

+ پینوشت های نوشته ی سال گذشته ام برای میلاد ِ حضرت عمــو بدجوری شرمنده ام کرده است ... جوری وفای به عهد را نشانم داد که لال شده ام ... دلــَـــ م ، عباس دارد ، غـــــ م ندارد ! ...

 

+ قدم به ساحت جهان زدند بهر حفظ دین ، سه هم قدم ، سه هم قسم ، سه هم سخن ، سه هم نشین ، سه هم سفر ، سه هم هدف ، سه هم نظر ، سه هم قرین ، سه دلربا ، سه جان به کف ، سه هم ندا ، سه نازنین ، یکی پدر ، یکی پسر ، یکی عموی مهجبین ... اعیاد بر شما مبارک ... التماس دعا ...


 + بعدا نوشت : ختم قرآن برای ِ شفای وائل که خبر دادند در کماست ... [ + ]



| ز. عین |