- خط ِ تیره -

آپلود عکس

۱ مطلب در شهریور ۱۳۹۲ ثبت شده است


دوسال ِ پیش –دوسال ِ قمری ِ پیش- درست همین ساعت ها، رسیدیم نجف. اول ذی القعده بود و شروع چله. وَ واعَدْنا مُوسى‏......... حرف از هم کلامی زده بود. قول داده بود. اما خب قصه من و هم سخن اش از ب بسم الله باهم فرق دارد. وعده اش با موسی سی شب بود اما با من ده شب. وعده اش را برای او با ده شب دیگر کامل کرد ولی وعده اش با من را با سی شب ِ دیگربه چله رساند. همان شبی که رسیدیم مشهد. درست ترش این است که قصه من و موسی از اساس فرق دارد. به او وعده صحبت داده بود. اما من مبهوت وجهه الله بودم در نجف . اول چله که هوش از سرت ببرند متوقع میشوی. تا ده شب خوب رخ نمایاند برایم. در ایوان طلایی نجف، در گوشه گوشه ی شش گوشه ی ِ حسینش، در حال و هوای ِ رضوی ِ کاظمین و در داغ ِ غربت ِ سامرا من خدا را دیدم. ده شب لاجرعه سر میکشیدم از می ِ ناب، که هبوطم داد. که سی شب دیگر را در غربت گذراندم. که داغ به دلم افتاده بود. داغدار شده بودم. انگار کن که جزئی از وعده اش بود با من. با همه ی کربلا رفته ها. خوب که بی تابی م را دید. دوباره دعوتم کرد به میقات. مرا برد به جایی و گفت بُکُش دلت را. شهیدش کن. اینجا مشهد است... راستی داشتم میگفتم دو سال ِ پیش  - دو سال ِ قمری ِ پیش –  درست همین ساعت ها رسیدیم نجف ...



یک سال ِ پیش –یک سال ِ قمری ِ پیش- درست همین ساعت ها، رسیدیم نجف



| ز. عین |