- خط ِ تیره -

آپلود عکس

۱ مطلب در فروردين ۱۳۹۳ ثبت شده است


میخواهم عکسم را بدهم روی برگه آچهار چاپ کنند و بالایش بنویسند «گمشده» . پایین تر ِ عکس بنویسم نام برده قریب به بیست و چهار سال است که از روح خدا حیات یافته اما گه گاه بندگی شیطان را می کند. می نویسم که نمک خورده و نمک دان را شکسته. ظاهرش خوب است حرف های خوبی می زند، شکل خدا یاوران را دارد اما کمی که دقت به حال و احوالش کنید میفهمید عملش به بندگیِ خدایی این چنین بزرگ نمی ماند، خوب که نگاهش کنید میبینید که دلش نمیخواهد اما زیاد، کم گذاشته است، که اگر در همین حال و هوای ِ گنگِ گمشدگی اش خدا ودیعه اش را از او پس بگیرد و گرما از حیات دستانش رخت ببندد، مرگش جاهلی ست. جاهایی دیده است دوست داشتنی های خدا را زیر پا گذاشته اند اما دم برنیاورده، که دیده علم کرده اند دوست نداشتنی های معبودش را اما رو برگردانده و اعتراضی نکرده. روزهایی گذشته است که نه شکر خدایش را به جا آورده و نه یاد ِ آخرین بازمانده اش افتاده. که در پس ذهنش می داند صاحبی دارد که گمش کرده. که دلش میخواهد شب ها بنشیند درد های کوچک دلش را سر ببرد برای دردهای بزرگ دل او. که دلگیر است از خودش که لبخندی به لبش ننشانده. خوب تر که نگاهش کنید در پس چشمانش می بینید که خسته است از خودش. از نه آن چنان کوچک بودنش که بزرگ پندارد خود را و نه آنچنان بزرگ بودنش که کوچک بیابد خویش را و خسته است از میانمایگی. می ترسم روزی پیدایش شود، که به نام بخوانندش و بگویند بشنو!! بفهم!! که این فهمیدن برایش دیر باشد ...

 

 

*عنوان بیت ِ شعری ست از علی اکبر لطیفیان

| ز. عین |