- خط ِ تیره -

آپلود عکس

۴ مطلب در تیر ۱۳۹۳ ثبت شده است

(قسمتی از یک نوشته ی بلند برای فرزندم ... فرزندانم... )


جان ِ دل ِ مادر!

اگر توانستی در پس عیب های دیگران، لنگ زدن ِ پای ِ بندگی خودت را ببنی، سرت را بالا بگیر و خدارا شکر کن که دیده گانت بیشتر از آن که دنبال ِ خوراک ِ حرامی برای افکارت باشد، پاسبان ِ ایمان توست، که کمبود هایت را برایت به تصویر می کشد.


و اگر چنین بودی -که به دعای مادران برای ِ فرزندانشان ایمان دارم و می گویم که این گونه ای- از عیب هایت نترس، بلند شو، کمر همت را سفت ببند تا اول نقص هایت را جبران کنی و بعد از خدا بخواهی که به دستت گرمایی و  به کلام و نگاهت قدرت نفوذی دهد که دست خدا شوی تا دست گیری از آن ها که در راه بندگی لنگ میزنند، سعی کن آن قدر با کلام خدا و بزرگانش مانوس شوی که کلامت طعنه زند به کلامشان، تا صدایت صدای خدا شود برای در راه ماندگان، و بخواه نگاهت همیشه ی ِ همیشه بر حلال های طیب و طاهرش بماند تا به وقت ِ نیاز، روح ِ مومنان زخم خرده را طوری نوازش کند که گویی فرستاده ای از خدایی برایشان...


جان ِ دلم خوب بمان برای خدا خوب بمان ... 


+ مادرانه - یک 

| ز. عین |

از خدا که پنهان نیست 

از خلق ِ خدا چه پنهان ؟!

دلتنگت َم ...


+دلتنگی| خوشه ی انگور سیاه است| لگد کوبش کن| لگد کوبش کن| بگذار سر بسته بماند| مستت می کند| این اندوه...       شمس لنگرودی 

| ز. عین |

شب که می شود هوس میکنم گشت بزنم میان کوچه و پس کوچه های این شهر. قصد مقصد معلومی، به سرم نیست. فقط میخواهم برم تا شاید این درد ِ سوزان ِ کشنده ی ِ راه گم کردگی را درمان بیابم. غریب م در شهر. همه غریبیم. چند روز دیگر باید بار و بنه را برداریم و برویم شهر مجاور. حالا با این حال ِ درمانده که نه خانه ی آشنایی در این شهر برای خود پیدا کرده ام. نه به یادگار، اثری را ماندگار کرده ام. کجا روم؟ امروز کسی به نصیحت -انگار در خواب بودم- به گوشم رساند که مادری را بیابم. میگفت جوان است. میگفت ... آه لعنت به این حواس ِ ناجمع -حتما که خواب بودم آن موقع-


تنها چیزی که به یادم مانده این است که گفت تا مادر را پیدا نکرده ای، تا دست به چادرش نشده ای، تا دوان دوان در این کوچه پس کوچه ها دنبالش ندویده ای و مادر خطابش نکردی، آن شهر دیگر هم که بروی روزگارت همین است که درمانده ی کوچه پس کوچه ها باشی، بی هیچ نشانی  ِ آشنایی. گمانم که میگفت نشانی های آشنا دست این مادر است. میگفت برو و به التماس بخواه که کمکت کند، دست بر سرت بکشد، میگفت بنشین همان جا برای پسر کوچکش گریه کن، میگفت محال است وقتی اشکت برای پسرش را دید، دست خالی ردت کند... 


+ زبان عرب ها به مدت زمانی که طول می کشد تا کره ماه یک دور کامل به دور زمین بچرخد «شهر» می گویند.


| ز. عین |

روزها 

نبودنت بغض می شود 

شب ها؛ اشک !

+

| ز. عین |