- خط ِ تیره -

آپلود عکس

۱ مطلب در دی ۱۳۹۴ ثبت شده است

وقت نماز از چاپخانه می آیم بیرون. موقع آمدن مسجدی را همان دور و برها دیده بودم. بعد از نماز به جای تسبیح برداشتن، دستم میرود سمت گوشی. سرچ میکنم شبکه افق + سوگواره ی جاذبه. اسمم را که در لیست برگزیده ها میبینم، انگار که میروم به همان سحری که رو به روی باب السلام ایستادم و دکمه شاتر را زدم. هوای مسجد سبک تر میشود و چشم هایم سنگین تر؛ از حضور بی امان ِ باران ِ دلتنگی. انگار این یک قرار نانوشته ایست میانمان. همان وقت هایی که باید، گرمای ِ وجود میشوی و قوت جان و اگر نه یک روز کاری دوازده ساعته برای نمایشگاه در توانم نبود. ولا جعل الله آخر العهد منی لزیارتکم. چه تعقیباتی شیرین تر از تو، یکی یک دانه ی خدا؛ حسین!..


+اینجا

| ز. عین |