- خط ِ تیره -

آپلود عکس

چندبار چشم هایش را برهم فشرد تا مطمئن شود که خواب نیست . خود را سوار بر اسب در بین لشکریانی به صف شده یافت که همگان لباس رزم پوشیده بودند . رو کرد به فرد کنار دستی اش تا بپرسد اینجا کجاست و آن ها اینجا چه می کنند . از چهره مرد ترسید. او گفت : « حواست نیست جوانک ؟ یا من را به بازی گرفته ای ؟ فراموش کرده ای که سرباز سپاه عمرسعدی ؟!» از آنچه شنیده بود بر خود لرزید . به سختی آب دهانش را فرو داد و پرسید: « نام این سرزمین چیست ؟! » مرد بی آنکه دیگر نگاهش کند با بیتفاوتی گفت : « نینوا »

صدای تپش های قلبش را به وضوح میشنید وحشت کرده بود. گویی هذیان میگفت : «من اینجا چه میکنم ؟! من سرباز عمرسعد شده ام که هر روز در زیارت عاشورا لعنش میکنم ؟! من منتظر ِ امامم هستم نه در صف قاتلین او... من امام را ... امامم... خاک بر سر شدم امروز عاشوراست... اربابم کجاست؟!... » هق هق گریه امانش را بریده بود که همان مرد بغل دستی به پهلویش کوبید « چه مرگت شده مثل مادر مرده ها ضجه میزنی ؟! بگذار بشنوم که چه می گوید»

گردن کشید که ببیند مرد از چه حرف میزند . از سپاه رو به رو ، مردی آمده بود و خطبه می خواند. اشکش بند آمد و مبهوت نگاه میکرد به مردی که یقین داشت حسین ابن علی ست و اربابش. انگار صحبت هایی را از دست داده بود گوش تیز کرد تا بهتر بشنود .

امام علیه السلام فرمود: « آیا در این نیز تردید دارید که من پسر دختر پیغمبر شما هستم؟ به خدا در میان مشرق و مغرب پسر دختر پیامبری جز من نیست؛ چه در میان شما و چه در میان غیر شما وای بر شما! آیا کسی از شما را کشته ام تا خون او را از من بخواهید؟ یا مالی از شما برده ام؟ یا قصاص جراحتی از من می خواهید؟»

به وضوح دید که صدایی از اطرافیانش در نمیاید و حتی عده ای سر به زیر انداخته اند  .

آن گاه امام فریاد زد: « ای « شبت بن ربعی » و ای « حجار بن الجبر » و ای « قیس بن اشعث » و ای « یزید بن حارث » آیا شما به من ننوشتید که میوه ها رسیده است و باغها سرسبز شده است و با لشگری آماده برای یاری تو وارد خواهیم شد؟ »

مردی کمی آن طرف تر از جایی که او بود صدا بلند کرد که : « ما نمی دانیم تو چه می گویی ولی به حکم پسر عمویت « عبیدالله » تن در ده؛ زیرا ایشان جز چیزی که تو دوست داری درباره تو انجام نخواهند داد.»

امام حسین فرمود: « نه به خدا، نه دست خواری به شما خواهم داد و نه مانند بندگان فرار خواهم کرد. ای بندگان خدا من به پروردگار خود و پرودگار شما پناه می برم از این که آزاری به من برسانید» (سوره دخان، آیه 20) به پروردگار خود و پروردگار شما پناه می برم از هر سرکش که به روز جزا ایمان نیاورد. »

آن گاه شتر خویش را خواباند و به « عقبه بن سمعان » دستور داد آن را دور کند.

صدای امام حلاوتی در جانش انداخته بود . گر گرفته بود از خجالت. داشت مرور میکرد که چرا در سپاه عمرسعد است . در حال خودش بود که جنب و جوش اطرافیان توجهش را جلب کرد . داشتند حمله میکردند سمت میدان . دنبال راه ِ گریزی بود . باید به یاری امام میشتافت سریع برگشت تا راهی بیاید که ...

 

***

محکم به کسی برخورد کرد :« هوی عمو... چته ؟ چرا یهو میپیچی ؟! » گنگ تر از این ها بود که بتواند پاسخی به او بدهد.مبهوت تصاویری بود که دیده بود. نمیدانست کجاست . رفت کمی جلوتر روی نیمکتی نشست . در خیابان ِ شلوغی بود که ماشین ها و آدم های زیادی در رفت آمد بودند . سرش را بلند کرد . تابلوی خیابان را دید . نوشته بود : « ولی ِ عصر »

گریه امانش نداد ...

.

.

.

| کل یوم عاشوراء و کل ارض کربلاء|



| ز. عین |

حاشیه بر متن  (۲۶)

۲۷ آذر ۹۱ ، ۱۹:۲۵ - خط ِ تیره -


مشو گمراه که بیـــهوده زُهیـــــرت نکنند
حـــــر شدن عاشــــقی روز خطـر میخواهد

لیتنی کنت معـــک را به زبـــان گفتن نیست
شب بیــــداردلان صبــــح ظفــــر میخواهد


- یک جورهایی اولین تجربه ی داستان نویسی -

۲۷ آذر ۹۱ ، ۲۲:۳۸ آشناترین هستم
واقعا زیبا بود....قلمت پربارتر....
البته احتیاج به ویرایش داره ولی درکل برای اولین تجربه فوق العاده ست....
یا زهرا.س.

سلام علیکم
واقعیت ِ ...
خیلى قشنگ بود
له دل نشست

قالبت هم همین طور
آدم هوایى مى شود
۲۹ آذر ۹۱ ، ۱۱:۱۹ شمع های سوخته
سلام.....
سه ساله کودک و این اوج عزت
مدال مرحبا دارد رقیه
پدر بر چهره او یک دم نظر کن
رخ زهرا نما دارد رقیه
دعا کنید
جانم به این پست....
جانم به همه جایش....


دعا...
سلام دوست خوب

اگه تونستید هدیه به امام موسی کاظم ع وامام حسن مجتبی ع وسایر امامان معصوم ع وآیت الله نخودکی یکبار "یس"تلاوت کنید

هدیه به شهید همت وشهیدعلی حاتمی14صلوات

هدیه به امام مهدی عج 14صلوات

وبرای ازدواج سریع وآسان مجردین دعا دعا دعا از ته دل بکنید حاجت خودتونم انشالله به حق خانوم زهرا س برآورده بشه.

2آ دعا دعا برای مجردینی که امکان ازدواج خداپسند براشون فراهم نیست یادتون نره.
۰۱ دی ۹۱ ، ۲۱:۰۷ محبوبــ ٍ یار
چند بار میون ٍ نوشته هات مو به بدنم راست شد...
خیلی قشنگ و ملموس بود...
دلم گرفت...
خیابان ولی عصر... تنها... :(
۰۲ دی ۹۱ ، ۱۶:۱۵ یاس بوی مهربانی میدهد!
خلاقیت زیبایی داشت این متن و تلنگری زد به جان ما...
سلآم .

قشنگ بود . : )

۰۴ دی ۹۱ ، ۲۳:۲۱ اول شخص مجهول
مهم این نیست که من در نورم یا در تاریکى؟ مهم این است که نور در راه من افتاده یا در چشم من؟ نورى که در چشم افتاده، کور مى‏ کند، ولى نورى که در راه افتاده، عامل حرکت است.
یاعلی
۰۶ دی ۹۱ ، ۱۳:۱۳ بـه یـاد یـار ...
سلام علیکم
احسنتم
عالی بود زهرا


خیلی دوستش داشتم این پست را
چون اولین تجربه ست از هرگونه نقد پرهیز میکنیم.
ایشالا تجربه هاتون تداوم پیداکنن.
غریضه تون غریضه ی خوب نوشتنه
۰۷ دی ۹۱ ، ۱۱:۳۳ از رندانه...
لبیک...حسین...
سلام.
با پست طنزنامه به روزم.


پست جالبی ست.
سرکی بزنید.
۱۱ دی ۹۱ ، ۲۱:۴۵ سه نقطه . . .
ایده تکراری
اما درکل
خوب بود...
دلـــِ شکسته، سرزمینی دارد به وسعت نگاه تو...
و باران، تمامِ آرزوی ابرهای آسمانِ دلـــتنگی ست...
وقتی بباری حدیث رویش آغاز می شود از تو...
ببار بارانم، تا بروید عشق، بر درخت جان...
==========
سلام نشانی خانه ی مجازی ترنج تغییر یافت...
http://2ranj.blog.ir/
چه تلخ و ملموس ...
۱۲ دی ۹۱ ، ۲۲:۱۰ خلوت نشین
عجب دیزاینی ... ماشالا

ایشالا که مارو هم دعا کنید این روزهای عزیز...
آه......
۱۵ دی ۹۱ ، ۱۲:۱۱ نای دل فقط اه...
خیلی عالی بود....خیلی...
زیبا و گیرا
اجرتان با حضرت یار...
مثل سریالهای ایرانی که نمیدونند آخرش رو چطور تمام کنند .
۱۹ دی ۹۱ ، ۱۴:۰۶ سید محمدرضا
دلم ترسید
و لرزید
همین!
۲۱ دی ۹۱ ، ۲۲:۳۲ شمع های سوخته
سلام...
این ایام رو تسلیت میگم
دعا کنید
سلام بر خواهر خوبم.
خیلی وبلاگ خوبی داری.
خدا بیشتر توفیق بده.

ارسال حاشیه

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">