- خط ِ تیره -

آپلود عکس

همه ی برنامه ی این روزها در این چند جمله خلاصه می شود. نه، خلاصه میشد. کامپیوتر را روشن میکردم. برخلاف پی سی خودم جای گوگل کروم، موزیلا را انتخاب میکردم. وای و یو و بعد خودش یوتیوپ را اول همه می آورد. انتخاب میکردم. بعد در نوار جستجوی یوتیوب میزدم واو ، ضاد، عین خودش آن زیر میرها مینوشت «وضعیت سفید» انتخاب میکردم و شماره مربوط را میزدم. هر روز دوتایی، یکی میدیدم. غیر امروز که نشستیم و پشت سرهم هفت قسمت آخر را دیدیم. سی و شش، سی و هفت، سی و هشت، سی و نه، چهل، چهل و یک، چهل و دو.... و تمام.

اینجا امروز آخر هفته بود. یکشنبه ای که هیچ برایم حال جمعه نداشت. حالا ساعت دو بامداد است و دلم بدجوری حال و هوای غروب جمعه دارد. این که چرا وضعیت سفید را سه سال پیش که تلویزیون نشان میداد ندیدم را نمیدانم. این که چرا این همه تکرارش را صدا و سیما گذاشت و بازهم ندیدم را هم نمیدانم. اینکه چرا بعد این همه سال اینجا نشستیم و دیدیم را هم نمیدانم. اما از حالا دلم تنگ شده برای امیرمحمد گلکار که این روزهای آخر بدجوری بزرگ شده بود. دلم تنگ شده برای شهید امیر گلکاری که در بهشت پاگیرم کرده بود و فاتحه ای نه که مهمانش کنم مهمانش بودم.

اصلا دلم تنگ شده برای خود بهشت که شاهد به دست بروم و خلوتی صبح پنج شنبه ای را نوش کنم. دلم برای آن صبح پنج شنبه ای که بابا بردتم آنجا تنگ شده. سر مزار شهید غلامعلی، مزار آن دوتا برادری که اسمشان یادم رفته، سر مزار بیشتر هم محله ای ها که مرصادی بودند. سر مزار شهید یاسینی بابا چقدر حرف داشت از جلسه شان، سر مزار شهید صیاد... از اشک های بابا... که میدانم به چی فکر میکرد. اصلا دلم برای بابا تنگ شده. دلم برای پیام وایبر همین چند شب پیشش بعد قرائت بیانیه لوزان که صب بیدار شدم و دیدم، تنگ شده. نوشته بود: « من یک بار در مرداد هزار و سیصد و شصت و هفت وقتی پنصد و نود و هشت تحمیل شد حال بدی که دیشب داشتم تجربه کرده بودم ......» حتی دلم برای مرداد شصت و هفت هم تنگ شده که نبودم. برای دوسال بعدترش که سال من می شود. برای سه سال بعدترش. اه لعنت به سه سال بعدترش. برای میم. برای فاطمه، برای عمه عمه گفتن های برادرزاده ام که دلم را میبرد، برای بچه ی زهرا و امین که دنیا نیامده رفت، برای داداش حمید، برای اینکه یکی از «ما چهارتا» هستم ، برای مهدیه که بدجوری رفیق است برای محمدحسن ِ معصومه که خاله ام کرده ، برای خود ِ معصومه که دوست دارم جای ِ خواهر نداشته اش باشم، برای دروغ هایی که فکر میکردم راست بودند، برای نامردی هایی که توهم مردی گرفته بودند برایم، دلم تنگ شده دلم تنگ شده دلم تنگ شده دلم تنگ شده ... دلم تنگ شده برای خودم... دلم تنگ شده برای خودم که یک روزی بیاید تا اشتباهاتم را پشت سر بگذارم و بدجوری بزرگ شوم مثل روزهای آخر امیرمحمد گلکار...



بامداد هفدهم فروردین نود و چهار - استانبول

| ز. عین |

حاشیه بر متن  (۹)

گفتم بدوم تا تو همه فاصله ها را

تا زودتر از واقعه گویم گله ها را

چون آیینه پیش تو نشستم که ببینی

در من اثر سخت ترین زلزله ها را

پر نقش تر از فرش دلم بافته ایی نیست

از بس که گره زد به گره حوصله ها را

ما تلخی نه گفتنمان را که چشیدیم

وقت است که بنوشیم از این پس بله هارا

بگذار ببینیم بر این جغد نشسته

یک بار دگر پر زدن چلچله هارا

یک بار هم ای عشق من از عقل میندیش

بگذار که دل حل بکند مسئله ها را...

                                                                                           "شاعر: محمد علی بهمنی"

سلام وبلاگ قشنگی دارین . به من هم سر بزنید 4000 تومن پول وبلاگ دادم ببینید ارزش داره وبلاگی که ساختم ؟ توی نظرسنجی شرکت کنید مرسی
http://nazi.onlinenegar.com
امیر محمد نباید بزرگ میشد..
| ز- عین |
معتقدم امیر محمد از اولم بزرگ بود از شیرینم بزرگ تر !!
دوست داشتنی تر شد با بزرگ شدنش..
قربون دل تنگت ...

این وقت شب منم از دلتنگی
سر زدم به وبلاگت

گفتم تا سکوته و محمدحسن خوابه
اینجارو بخونم
پستای قبلی تر رو ...

ک دیدم تازه نوشتی .

کی میشه بریم بهشت ؟!
دل منم خیلی تنگه ...

برای تو بیشتر تر 😊

برگرد!

| ز- عین |
عه وا! قک کردم فقط خوندیش :)
بیا ایشالا میریم
بیام ایشالا میریم
ایشالا میریم
میریم ... قوی باش قوووووی :دی

چه رمانتیک..!

در ثبت احوال.. همه چیزم را ثبت کردند.. جز احوالم.

به ما هم سر یزنید..

عمرتوت فاطمی

| ز- عین |
رمانتیک؟!!! :| 
امیر بزرگ شده دنیای خیال و به دور از حقایق بود
و شیرین یک دختر افاده ای که میخواست ادای یک آدم بزرگ رو دربیاره در حالی که تمام وجودش میل به یک امیر بود

ولی در عین حال نیاز شیرین رو با توجه به تمام خود بزرگ بینی هاش به تکیه به یک مرد نمیشد نا دیده گرفت
چیزی که امیر با تمام سادگی و مهربونیش نداشت
ولی دوست شهیدش داشت
کسی که  امیر رو به هم ریخت

| ز- عین |
درسته امیر نداشته ش اما همین بهم ریختن بزرگش کرد..
و این بزرگ شدن دوست داشتنی ش کرد، قابل اتکاش کرد

همه شیرین های دنیا، حتی افاده ای ترین هاشونم نمیتونن این نیاز رو پنهان کنن آقای امیری 
بزرگ شده‌ام... و سالخورده... و زمین‌گیر... زمین... زمین... زمین گرفته مرا... آسمان کمک!

پ.ن: بیا از حوصله زمین سر برویم جای ما اینجا نیست باور کن...
| ز- عین |
جای ما اینجا نیست..
 چه داستان امیر و شیرینی شده :)
امیر در جریان فیلم خیلی خوب بزرگ شد...
شیرین شخصیت کاملی نبود که بنظر ناشی از عدم درک نویسنده از دخترهاست
چون تقریبا باقی دختران فیلم شخصیت های کاریکاتوری بود که غیرواعی بنظر میومدن

اما امیر واقعی وقعی بود...

| ز- عین |
شیرین کامل نبود یعنی هیچ شخصیتی تو وضعیت سفید کامل نبود
و به نظرم از نظر شخصیت پردازی این خیلی خوب بود تو وضعیت سفید
نه کسی سفید بود نه کسی سیاه
یک تنالیته هایی از سفید تا سیاه بودند شخصیت ها
دختر ها هم همین به گمونم
و امیر هم که :)
بله امیر دوست داشتنی و خوب بود
وضعیت سفید از معدود سریال های و فیلم نامه های ایرانه که میشه شخصیت هاش رو خارج از کانتکس فیلم تحلیل کرد و درباره شخصیتشون بحث کرد
هزار بار هم دیدنش می ارزه
| ز- عین |
بله بله با این قسمت شخصیت پرازی به شدت موافقم 

ارسال حاشیه

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">