- خط ِ تیره -

آپلود عکس
آرام نمیشوم تا وقتی که کارهایم را تمام کنم و برای این که بتوانم کارهایم را تمام کنم اول از همه باید دور و برم را مرتب کنم و از آن مهم تر این افکاری که در سرم وول وول میخورند را مرتب کنم و به ترتیت بنشانمشان سر جایشان. همه این کارها را که کنم آرام می شوم. از بچگی همینطور بودم. حتی روزمره ترین کارهایم را می نوشتم، تیک میزدم و خیالم راحت میشد که دارم انجامشان میدهم. تا درس خواندنم تمام نمیشد، به خودم اجازه نمیدادم بروم پی ِ بازی یا اگر میرفتم کوفتم میشد، خیال آن مشق نیمه تمام رهایم نمیکرد، نمیتوانستم بی خیال ِ مهم تر ها شوم. بی خیال نیمه تمام ها، بی خیال کارهایم که بر زمین مانده. هنوز هم همینطورم و دلم لک زده برای ِ کمی بی خیالی ای که آرامش دهد به روزهایم.
نه اینکه بگویم همیشه دنبال مهم ها بودم و در پی کارهای روی زمین مانده، که اگر این چنین بود این روزها کاسه ی چه کنم چه کنم دستم نمیگرفتم و در به در دنبال چه کنم نمیگشتم. ولی اگر هم مشغول مهمی نبودم میفهمیدم که حالا درگیر مستحبی شده ام و واجب را ول کرده ام مثل بچه ای که مادرش بهش گفته باشد تا مشق هایت را ننوشته ای حق نداری طرف بازی بروی و او یواشکی رفته است و تالاپ تلوپ قلبش دیوانه اش کرده که نه از بازی چیزی میفهمد و نه به اصل کارش رسیده.

مربع

همه این حرف های ِ زیادی که دارم میزنم خلاصه اش این می شود که من میفهمم مشغول بازی هستم، سرم را گرم بازی نکن، باورم نمیشود برای آن مهم هایی که قرار است قدم به قدم و دست در دست شان بزرگ شوم هنوز کوچکم میدانی. من خودم میدانم که اینجا جای درستی برای ِ من نیست یک قدم اول با من بقیه اش با خودت، مثل همیشه. 
ای بزرگ مرا گریز بده از این میان مایگی...

*عنوان از جناب آقای قیصر امین پور

| ز. عین |

حاشیه بر متن  (۰)

هیچ حاشیه ای هنوز نگاشته نشده است

ارسال حاشیه

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">