هنوز این همه وسایل ارتباطی گوناگون نیامده بود و یاهو مسنجر برای خودش بر و بیایی داشت. نشسته بودیم به حال و احوال و از هر دری گفتن. از همین دوستان ِ ندیده ی مجازی ِ باب دل بود. حرفمان رسیده بود به زیارت. اگر هیچ چت دونفره ای را خوب یادم نباشد این قسمت از این حرف ها را خوب یادم مانده. پرسید که چند وقت یک بار روزیم می شود بروم مشهد. با حال ِ خوبی گفتمش: « به لطف امام رضا هر سال میرم، یادم نمیاد سالی نرفته باشم.» با انواع شکلک های ممکن حالیم کرد که تعجب کرده. گفت: «یعنی فقط سالی یک بار؟!» و وقتی جواب بله من را شنید شروع کرد به گفتن این حرف ها که من اگر هر دوماه یک بار نروم دق میکنم و تو چجوری زنده می مونی و همه آن هایی که نباید را گفت و شنیدم و شکستم. یعنی فکر میکنم یک جایی از دلم شکست و اشک هایم ریخت که زیر دست خود ِ امام الرئوف گرم بود چون از آن مکالمه به بعد یاد ندارم سالی را که فقط یک بار زائرش شده باشم...
مربع مربع مربع
امشب توی ِ هئیت قبل از صحبت های حاج علیرضا حرف از زیارت اربعین شد، گفتم: « تو عتبه اسم ننوشته بودی؟» گفت: « نه عتبه اون هایی که بیشتر از سه بار رفتن کربلا رو نمیبره. » فاطمه پرسید: «مگه چندبار رفتی؟» گفت: «هفت بار» و خجالت کشید انگار که قرار های عاشقانه اش فاش شده باشد. من بخیل نیستم نوش ِ جان ِ تمام عاشقانت ارباب. باشد آقا، روسیاه ها را راه نده، بهانه های نرفتن همان دنیایی ها باشد که این چند سال بود، باشد ارباب، تو نخواهی نمیشود، قبول. اما فقط بدان امشب جایی از دلم شکست که گرمایش را از عزای تو میگیرد،..
+ عالیجناب حافظ -علیه الرحمه-
بعدا نوشت : مژده بده... مژده بده... یار پسندید مرا...
انشالله نصیبتون