هرجا که خسته از عکس گرفتن، نشسته بودم بالای سر ِ مزار ِ شهیدی، یا نوشته بود «شهید عباس ... » یا «شهید ابوالفضل ... » برای پنجمین بار که تکرار شد، به خودم آمدم. گریه ام گرفت. اول صبح که با دل شکسته وارد بهشت شده بودم قبل از اینکه شاهد1 را آماده کنم برای عکس گرفتن، وقتی مابین قبور شهدا راه میرفتم. زبان به گلایه گشوده بودم که، «مثل اینکه زهر رو فراموش کردین!» باز شرمنده نگاهشان شده بودم.
1. اسم دوربینم