تردید داشت بال شود یا که دستهات |
|
حالا که هیچ کس به تو ... حالا که دستهات... |
|
تردید داشت نور شود یا فرشته یا ... |
|
تردید داشت بال، که بالا، که دستهات! |
|
آمد نشست بر هیجان دو شانهات |
|
تا سطر سطر حادثهای را که دستهات... |
|
آهسته گفت: مشک، علم، نیزه، تیر، اشک |
|
مشک انتخاب شد که به دریا... که دستهات |
|
تردید... نه نداشت که چشم انتظار بود |
|
دیگر نمیشناخت سر از پا که دستهات |
|
تقدیم میشدند به فرزند ماهتاب |
|
با شوق شکر گفت خدا را که دستهات |
|
پرواز میکنند چنانکه فرشتهها |
|
راهی نمی برند به آنجا که دستهات! |
|
ای ماه کاروان عطش راه سبز تو |
|
تکثیر شد در آینه پاک دستهات |
آخر یه روز حاجتمو ازت میگیرم // میام تو بین الحرمین برات میمیرم ...
...
.
همچون گدای ِ پشت ِ دری گریه می کنم ...
.
.