تهران / ترمینال غرب / ...
ســـــفرت به خیـــر امــّــا ...
×× انگــــــــــاری تا پای ِ اتوبوس بغضـــ ی در آغوشــ ت نشکند ، نمیفهمی که مسافــــر ِ کربلایی ××
***
هم چنان در خاک ایران / ایلام / غروب آفتاب
ح س ی ن (علیه السلام) آرام ِ جــــانــــ م ...
مداح میکروفون را به دست گرفته و در اتوبوس میخواند ؛ انگاری بخواهد آماده ات کند برای سفرت . می خواند :
...« حسین ، آرام ِ جانـــ م
حسین ، روح و روانـــ م »...
[سرم را به شیشه اتوبوس گذاشته ام و آرام گریه می کنم ]
شاید دل ِ او بی تاب تر از من یکی است که می گوید :
« حواست هست ، داریم میریم کــــربلا ها ... »
[میخواهـــ م سرم را به شیشه اتوبوس بکوبــ م ]
***
مهران / نقطه صفر ِ مرزی
کــــربلا ، کـــــربلا مــا داریــ م می آییـــ م ... [ کجایند مردان ِ بی ادعا ؟!.. ]
مهر خروج خورده بر پاسپورتم. گیت را رد می کنم و می رسم به جایی که متعلق به هیچ حکومتی نیست که هی پرچم کشورم را نگاه میکنم و پرچم کشور عراق را .قدم برداشتن برایم سخت شده انگاری ، پایم خاک عراق را که حس میکند ، غم زیادی همه وجودم را می گیرد.مادر شهید که در کاروانت باشد بهتر شاید بفهمی چه می گویم .با نفرت تمام آن افسران عراقی را نگاه میکنم.چقدر جوان های این مملکت پر پر شدند تا یک امروزی هم چون منی برای زیارت عتبات راهی شوم و حتی یک وجب از خاک کشورمان را هم نداده باشیم.هی سعی میکردم خودم را آرام کنم که اینگونه نباشم. نفرتم را بیشتر کردند وقتی که 400 ایرانی را حدود 5ساعت نگه داشتند که 2000عراقی را که مرزبانی ایران راهی عراقشان میکرد را مهر دخول بزنند !! حالا من خودم را هم بزنم به در و دیوار و اینقدر شماره مرزبانی را بگیرم که شما خودتان به دست خودمان دارید تحقیرمان میکنید فایده ای ندارد.آن رفتارها ، کثیفی بیش از حد همه و همه باعث میشد که یک ثانیه هم نمانم آنجا اگر… اگرمُــــهر ِ مِـــهر ولایت بر قلبم نبود ...
***
نجف الاشرف / حوالی ِ حرم ِ مولا
خانــــــــــــه ی ِ پــــــــــــدری ...
خستگی راه میرود با اولین نگاه به گنبد و بارگاهش و دلت غنج می رود که چقدر راه هتل به حرم نزدیک است . می دانی بیشتر کِی عشق می کنی ؟؟ کلید اتاق را در قفل بچرخانی ، در را باز کنی ، ساک را زمین نگذاشته ، حتی اصلا غبار سفر را از رویت نگرفته باشی ، پرده اتاق را کنار بزنی و همان جا بشینی از منظره ای که میبینی . می فهمی لحظاتی که حرم هم نیستی از این پنجره با این طلایی ها با این نورها چقدر حرف می توانی بزنی زیرا این پنجره مشرف است به خانه ی پدری ...
###
بیا اینجا به من بگو بنشینی برای بار اول رو به روی ایوان ِ طلایش و کسی برایت روضه مادر بخواند .چه حالی می شوی ؟!... یاد حرف ِ حاج منصور میفتم که ذکرش در حرم مولا شده بود ... خیلی مَـــــــردی [جلو چشمش زدن؟؟ اگر جوابی هم داری ن گ و]
###
برایش پیامک می زنم "" کی گفته امام رضا غریبه...آقامون علی غریبه..."" و من که اینجا در گرمای ِ آغوش ِ مهر ِ پدری ام نمی فهمم چه آتشی به پا میکنم در دل ِ کربلایی ِ کربلا نرفته اش ... [حلال کن عزیزترین ...]
###
اصلا انگاری غریب بودن در خیل عظیم مسلمانان هم در این خاندان ارثی باشد بالاخره رضایش هم به پدر می رود دیگر و من چندباری از نجف راهی حرم سلطان می شود که اشتباهی در بین این سلام دادن هایم به پدر ... السلام علیک یا علی ابن ابی طالب ... السلام علیک یاعلی ... گفته ام السلام علیک یاعلی ابن موسی الرضا و بد جوری بغضم شکسته است... به پدر گفتم ماها که از مُلک سلطان میاییم بدجوری دلمون بند ِ دل ِ رضای ِ شماست ... آخر اسم او هم علی است... نکند غریبی را از شما به ارث برده اول مظلوم ِ عالم ؟!...
###
دستم به ضریح که می رسد،غیر یاابانا... هیچ دیگر نمی توانم بگویم . اصلا فرزند هرچقدر هم بد ، پدر که از آغوشش محرومش نمیکند ؟؟ اگر من را نجف راه دادند و یاابانا گفتم یعنی کافی است فقط بغضت را برایش برده باشی تا پرپرش کنی دیگر حرفی هم اگر نزدی او می خواند تمام شرمندگی ات را ... پدر است دیگر...
***
کوفه / مسجد کوفه
مـــا اهل ِ کــــوفه نیستیم ؟!...
×× اذان ِ مغربیست و نماز ِ کامل خواندن را تمرین میکنــــ م برای زیر ِ حائر ِ ... ××
###
هزار رکعت دوگانه تحیت هم برای این مسجد کم است ، پیامبر را از افلاک به خاک کشانده برای خواندن نماز در زمینی به مبارکی ِ اینجا . فکر میکردم در اینجا خیلی دلـــ م حالش اورژانسی شود اما نشد زمینش آسمانی بود خیلی حرف داشت از درد های بزرگ. از غربت بزرگ مردی به مظلومیت علی تا پیامی که پیک حسین نتوانست برساند به او. اصلا انگاری صدای مسلم به التماس می آمد و فرو می نشست بر گوشم که : « به حسین بگویید به کوفه نیاید..»، یک جور هایی خانه مادریست وقتی نمازت را شکسته نمیخوانی اما خودت با دیدن محراب شکسته می شوی.
###
فاصله خانه تا مسجد را رفتم و آمدم زمینش هموار بود[این فاصله چه در مدینه باشد و زمان مادر و چه در کوفه و شب ضربت خوردن حال مولایمان نگفتنیستُ هر دوبار برای ِ رسیدن به بانویش چنین شده است ] ، شما می دانید چه خبری دادند به فاتح خیبر که این فاصله کوتاه را چندباری زمین خورد ؟!...
***
نجف / مسجد سهله
مهدیــــــا ، متی ترانا و نرا ک ؟! ...
صبح جمعه مسجد سهله بودیم .از خیلی ها شنیده بودم که شبش خیلی قشنگ تر است .فرقی برایم ندارد همین برای من بس که بدانم جایی بند بند کاشی هایش ، یا حتی غبار نشسته بر زمینش نفس مولایم را همچون گنجی عرشی در دل نهاده است. آن وقت است که میخواهم بمیرم برای این نابینایی و ناشنوایی ام که نشانه ی ِ دل ِ در پای مانده ام است و این بی لیاقتی می ماند و سر ِ من و ستون مقام صاحب الزمان ...
***
نجف / مسجد حنانه
سَــــری به نیــــزه ...
××از غم ِ سری که مهمانـ ش بوده ستون هایش خم می شوند. همان فلسفه نام مسجد برایـــ م کافی ست... ××
***
.
.
.
کربـــــلا ... /کربـــــلا... /کربـــــلا ...
اینجا نینـــوا ، اعـــوذ بلله من الکرب و البلاء ...
می دانی آن جا باشی و نفهمی که کجا آمده ای سخت است !!
من یکی کم به صورتم نزدم که حواسم را جمع کنم که آهای – ز ه ر ا – این جا کربلاست
این جا نینـــواست،خاکـــ م به دهان اینجا بود که پسر ِ فاطــــمه را ...
می دانی مبهوتت میکنند که اگر بفهمی که کجایی
اگر بفهمی اگر...
.
.
.
***
کربـــــلا / قتلگاه
تــــو گوئــــی جان ِ زینب ، در همین جا بـــر لــــب آمـــد ...
حالا بنشین و هزاری هم با خودت بگو من یکی قتلگاه برو نیستم ، اصلا ً ما را چه به قتلگاه ، همان روضه هایش مارا بس!! اما بعدش رئیس کاروان که خیلی شیک برنامه ها را دارد ردیف میکند می گوید بعد از اولین نماز صبح همگی رو به روی قتلگاه... میفهمی خیلی هم دست تو نیست که باید چه کنی ، در کربلا باید دلت را بگیری کف دستت و بسم الله !! برای ذبح آماده اش کنی.از دوستان همان نور قرمز را شنیده ام و بیشتر نه . قطعا فرق میکند با تصورات ذهنی ام . از کنارش داشتم رد می شدم فقط یک نگاه کردم و خدارا شکر که مردانه است . حتی به سمت پنجره اش که زنانه هم بود نرفتم .البته قدم هایم سست شد وقتی آن آقا ایستاده بود رو به پنجره قتلگاه آرام داشت برای خودش میخواند «او می نشست و من می نشستم او روی ِ... » قدم هایم را تند تر کردم که نشنوم بقیه اش را و رفتم جلوتر ایستادم . برگشتم به پشت سرم نگاه کنم ، یکی از خانوم های کاروان ، خوشحال دارد مرا صدا میکند که – ز ه ر ا – بیا قتلگاه زنانه شد...
###
آن سحر گذشت و خیلی جدی بر سر موضعم بودم.[ بیست و چهار ساعت نشده پایم رسیده کربلا و هنوز بهت زده ام بی آیم و یک راست بروم قتلگاه ؟!... نه!!! ...] ظهرش بعد نماز و زیارت مثل کودکی هایم دنبال مادرم راه افتادم که ببینم کجا می رود که باشم اگر کاری داشت . سمت قتلگاه که میرفت خدا خدا میکردم زنانه نباشد اصلا آنجا کاری نداشته باشد . شاید می خواهد برود رو به روی ایوان طلا.ایستاد رو به روی قتلگاه و نگاهم کرد و گفت : « حبیب »... رفت داخل . و من نگاهم همه اش به آن نور قرمز بود .حالا تو فکر کن کاروانی هم آنجا باشد و روضه علی اصغر بخواند . توانی می ماند قدم از قدم برداری ؟!...
###
روضه علی اصغر کار خودش را میکند. همان جا کنار چارچوب ِ در همه توانم تحلیل می رود که نه راه پس داشته باشم نه راه پیش. نگاهم به آن چراغ قرمز می افتد . یاد روضه های حاج سعید می افتم. آنجایی که انگاری مادری آمده است بر بالین ِ پسر . « بنی ... قتلوک ؟... ذبحوک؟... »
***
کربـــــلا / خیمه گاه
عمو نیومد به حرم تا که برایت آب بیاره ...
××خیمه عمو را که برافراشته میبینی دلت قرص می شود ، هنوز جرئت دست درازی نکرده است دشمن. ولی بعد ِ عمو ... راوی می گوید نگاه ارباب از قتلگاه به خیمه گاه بوده است... [ ... ] ××
***
کربـــــلا / تل زینبیه
زنــی محــو ِ تماشاست ز بالای ِ بلندی ...
×× بالای پله هایش بایست ، چشم هایت را ببیند ، حالا روضه هایی که همه عمرت شنیده ای را مرور کن ، همین!! ××
***
کربـــــلا / بین الحرمین
یه خیــــابـــــون ِ بهشتــــــی ...
بین الحرمین را شب آخر فهمیدم . ذله اش کردم از بس از حرم ارباب و کنار شش گوشه بی تاب می شدم و می رفتم در حرم علمدار. روبه روی ایوان طلای عمو، دلـــ م تنگ نوشته ایوان طلای ارباب می شد.شبیه دیوانه ها شده بودم . آن خانوم هم وطن حال مرا نفهمید ، که اگر می فهمید گوشی تلفنش را نمیداد دست من که عکس بگیرم از او . از او و گنبد ارباب ، بعد هم از او گنبد علمدار . و نمیفهمید که عکس هایش برای این خراب می شود که من او را در صفحه گوشی نگاه نمیکردم ، چشمم به گنبد بود نه به مرتب بودن یا نبودن ِ چادر او ...
***
کربـــــلا / حرم عباس ابن علی
دلــــ م عبـــــاس دارد ، غــــــــم ندارد ...
×× رسیدی به حرمش گریه هایت ، دلتنگی هایت ، بغض هایت قربان صدقه هایت که تمام شد ، بنشین و عمیق نفس بکش و ذکر یاکاشف الکرب بگیر ، ببین چه میکند با دلت ! ××
###
در سفرهای زیارتی یکی از محبوب ترین کارهایم این است که بنشینم و تنهایی زیارت نامه بخوانم ، قسمت های باب میلم را دو سه باری تکرار کنم ، یا حتی به برای تاکید بیشتر به فارسی نیز دخیل بندم کلمات را برای کسب معرفت ِ بیشتر . خلاصه دوست دارم با آن کتاب دعایم بنشینم و عشق بازی کنم . در این سفر [ که قطعا ً این اتفاق سببی بود برای کسب فیض من] به برکت وجود نازنین مادرم و آن مادر شهید که باید زیارت نامه را برایشان میخواندم ، خیلی از اماکن مقدسه نشد آن طور که دوست تر میداشتم دعاها را بخوانم اما ...تنها جایی که «تنها» برای اولین بار وارد شدم حرم حضرت عباس بود ، میدانم آقای دلـــ م که میدانستی نمیتوانم جلو شکستنم را در مقابل شما در حضور دیگران بگیرم . آقایی کردی دوباره در حقم... [ اینکه من چطور رفتم حرم علمدار بماند برای روزی که توان گفتنش را داشتم ]
###
هرجا کم می آوردم در مقابل ابهت امام ، پناه می آوردم به حرم سقا ، حکمت آرامش بعدش چه بود را نمیدانم ، انگاری باید هر دفعه عباس راهی ام میکرد پیش برادرش امامش. مثل روز آخر . پایین پا ، یک قسمتی را درست کرده اند برای نماز خانم ها ، من ایستاده بودم و زیارت نامه میخوانم ، دیدم خادم های حرم ، خانوم ها را بلند کردند که این قسمت را تمیز کنند و جارو بزنند . بلند شدم ، عربی و فارسی می خواست حالیم کند که بروم ، توجهی بهش نکردم و همین که دید دارم مهر های روی فرش مانده و کتاب دعاها را به جایشان میبرم دیگر حرفی نزد ، دستمال هایی که ریخته بود هم با دست جمع کردم و درون کیسه ریختم ، دیدم سمت جارو برقی که می رود دویدم که از دستش بگیرم ، نداد . هر طوری بود منظورم را رساندم که میخواهم جارو بزنم . گوشش بدهکار نبود. [ آخه روز آخر بود ، اون که همیشه هست ، آخه چرا نمیذاره منم جارو کنم ، بغضم نمیذاشت بیشتر حرف بزنم] همه تمنایم را به چشم هایم ریختم به شش گوشه نگاه کردم و بار دیگر ازش خواهش کردم و اون زن عرب هم با قاطعیت گفت نه!!!! کم کم دور شدم... [ بغض] دیگه اینکه چطوری خودمو از کنار شش گوشه رسوندم به حرم عمو رو یادم نمیاد ، پایم را که به داخل حرمش گذاشتم ، آرام گفتم: « حداقل یه جارو زدن رو که بلد بودم ... »[ بغضم اونجا شکست... ]
***
کربـــــلا / حرم حـ سـ یـ ن ابن علی
هیـــچ دانــی بر دلـــــ م جا کرده ای // عرش ِ حق ، شش گـــوشه برپـــا کـــرده ای ...
×× شش دانگ دلــــ ت یک جا خالی می شود با اولین نگاه به شش گوشه ... ××
###
شب ِ وداع ، ایوان طلا ِ ارباب ، روضه علی اکبر ...
شب ِ وداع ، بستن قسمت مردانه ی حرم ، زنانه شدن ِ بالای سر [ ... ]
شب ِ وداع ، بالای سر ، من و شش گوشه ، من و [ ... ]
***
سامرا و کاظمین اضافه می شود !! کربلا هم تکمیل ...
یا مگر جا تنگ بود از بهر ما در کربلا؟......