درود بر کسانی که از پـــاکی شان دوستی آغــــاز می شود ؛
با صداقتــ ــشان دوستی ادامه می یابد ؛
و به واسطه ی وفــایشان دوستی پایانی نـدارد ...
« امام حسین (علیه السلام) »
نشسته بودیم تو امامزاده صالح ، حرفای این چندوقت که تو دلم سنگینی میکرد رو سبک میکردم. دوست تر داشتم که اگر تائیدم نمی کند ، لااقل اینجوری جلوی رویم نیاستد که کارم اشتباه است. آخر سر ِ همه حرفا ها گفت : « رفیقت نیستم اگه این حرف ها رو بهت نزنم » . دختر خیلی رفیقی ...
~~~~~
مستاصلم . فکر میکنم هیچ کس و هیچ چیزی الان حرفمم رو نمیفهمه . اس ام اس میدم بهش :
- زهرا
- جانم ؟
انگاری همه بغضم را خوانده باشد که میگوید :
- میان جمعی و تنها شده ای باز // انقدر که در پیرهنت نیز غریبی ؟؟
میدانم خیلی نباید توضیح بدهم که بفهمد چه دردی گرفته ام باز . از همان مرض هایی که چرا ندارد و انگار تنها زهراست که در دنیا میفهمدش . دختر ، خیلی رفیقی ...
~~~~~
آنقدر طولش داد تا خودم فهمیدم . ( یادت میاد گریه هامو پای ِ تلفن ؟) آخر میترسید خبر دوباره راهی شدنش به کربلا را به من ِ کربلا نرفته بدهد . دختر ، خیلی رفیقی ...
~~~~~
و روایت هایی دیگری از رفاقت که توفیقشان در نگفتن است ...
دختر ، خیلی رفیقی ...
.
.
.
بهانه این پست ، کارتی است که در نمایشگاه کتاب دادی به دستم . کارت عروسی ات یگانه رفیق . و من میدانم که 28 اردی بهشت حتما اشک ِ رفاقتم را در پشت دوربین نخواهی دید آن وقتی که به تو و اویت می گویم آماده اید و چیلیک ...
قاب گرفته می شود برایتان در دوربین و برایم در ذهن این اولین های زندگی مشترکت .
زندگیتان خدایی ، بختتان خوش و عاقبتتان به خیر . باهم و برای ِ هم بمانید ...
+ نکته نوشت :
و زندگی آدمی چه طور می شود
اگر رفیقی نداشته باشد در زندگی اش
به سبک ِ رفاقت های ِ کتاب های امیر خانی ؟! ...
+ شب ِ عروسی نوشت :
زهرا امشب نگاهت که میکردم کیف میکردم ... خیلی عزیزی برام ... گ ر ی ه ...
عاشقان شمعند و ما پروانه ایم//بی دلان گنجند و ما ویرانه ایم
برنگردد روی ما جز سوی یار// در هوای دوستان دیوانه ایم