- خط ِ تیره -

آپلود عکس

۴ مطلب در شهریور ۱۳۹۱ ثبت شده است


یک سال ِ پیش  - یک سال ِ قمری ِ پیش –  درست همین ساعت ها رسیدیم نجف . [ فلاش بَک:بعد ِ زیارت نشسته ام کنار پنجره و گنبد طلایی اش مهمان چشمانم شده ... یاابانا ... بابا ...] . بابا اسمس داده بود بعد از ظهری : « روز ِ دختر مبارک انشالله حضرت ِ زینب شفیعتان باشد .» باید دختر باشی که بدانی بعضی وقت ها نیازمند بودن ِ پدرت هستی . خودمو لوس میکنم . : « ممنون باباجون . زودی بیاین کادوی مارو بدین :دی . بابا یادتونه پارسال یک همچین شبی رسیدیم نجف ... » [فلاش بَک: گیر دادم به مامان بابا که من کادوی ِ روز ِ دختر میخام . هردوشون میگن چی از این بهتر بهت بدیم که الان اومدی این سفر؟! (واقعا چه چیزی بهتر از اون سفرم) ...] نشستم دارم نوشته های بابا رو تایپ می کنم . بعد اون اسمس که انگار خودم میدونستم ، مصمم ترم و البته با بغض ِ بیشتر . بابا نوشته است : « .. و شاید هم اصلا ً نتوان نامی بر آن نهاد بلکه بازبینی ِ تاریخ ، شاهد همیشگی بلی گویان عالم الست است که اگر بر پیمان خود خون نداده اند ، خون دل خوردن حداقل غرامت دلداگی شان است... » خون ِ دل میخوری ، خون دل میخوری ، خون دل میخوری ...من به فدای ِ دلت ... فقط کاری که از دستم بر می آید این است که الهی عظم البلاء را بلندتر بخوانم پر اشک تر بخوانم . تازگی ها بیشتر میفهمم که قبلا چقدر الکی میخوندم این دعا رو . چقدر آمدنش را نیاز داریم که بابا می گوید پیروزی ِ حق نزدیک است. [  فلاش بَک: حرم ِ امیر المومنین انگاری که میدانم درست ترین جاست که باید برایش دعا کنم انگاری که میدانم این مرد میداند همه آنهایی که این سال ها در دلم انباشته شده است . تو دلم به آقا میگم شما که خوب میفهمید که اگر یک مردی ... ] بابا زنگ زده . تا صداشو میشنوم ، صدام از بغض میلرزه خیلی سخت کنترلش میکنم ولی دوست داشتم با همه حرفای بابا و توصیه هاش به صبوری گریه کنم . آخرم خودش میخندونتم . و دیگر میدانم خون دل خوردن حداقل غرامت دلداگی شان است... راستی داشتم میگفتم یک سال ِ پیش  - یک سال ِ قمری ِ پیش –  درست همین ساعت ها رسیدیم نجف ...

 

 

+ امام جعفر صادق ، رئیس مکتبمان فرموده است :

خداوند حرمی دارد که مکه‌است .پیامبر حرمی دارد و آن مدینه‌است و حضرت علی حرمی دارد و آن کوفه‌است و قم کوفه کوچک است که از ۸ درب بهشت سه درب آن به قم باز می‌شود - زنی از فرزندان من در قم از دنیا می‌رود که اسمش فاطمه دختر موسی است و به شفاعت او همه شیعیان من وارد بهشت می‌شوند . | اللهم ارزقنا ... |

| بحار ج ۴۸ صفحه ۳۰7 |

+علی ابن موسی الرضا ، انیس دل هایمان فرموده اند :

 هرکس نتواند به زیارت من بیاید، برادرم را در ری یا خواهرم را درقم زیارت کند که ثواب زیارت مرا در می‌یابد .

| زبدة التصانیف، ج ۶، ص ۱۵۹، به نقل از کریمه اهل بیت، ص3 |

 

+ میلاد ِ بانوی ِ شهر قم و همشیره ی ِ امام رضامون و روز دختر مبارک : )

+ خیلی التماس دعا ...



| ز. عین |



بسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ

 به نام ِ خداوند گسترده مهر ِ مهربان

 

یُرِیدُونَ لِیُطْفِؤُوا نُورَ اللَّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَاللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَلَوْ کَرِهَ الْکَافِرُونَ

| مصحف شریف – سوره صف- آیه ۸|

 

مى‏ خواهند نـــور ِ خـــدا را با دهان‏هاى خود خاموش کنند

ولى خــدا کامل‏ کننده‏ ى نـــور خویش است

هر چند کافران خوش نداشته باشند ...

 

صدق الله العلی العظیم

راست گفت خداوند بلند مرتبه

 

 

 

رونوشت به :

 Sam Bacile ، Terry Jones، محسن نامجو ، شاهین نجفی ،

و همه آن هایی که خیال باطل برشان داشته است ..

 

 

امام صادق (ع) فرمودند :

فَإِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى لَمْ یَخْلُقْ خَلْقاً أَنْجَسَ مِنَ الْکَلْبِ وَ إِنَّ النَّاصِبَ لَنَا أَهْلَ الْبَیْتِ لَأَنْجَسُ مِنْهُ

خداوند تبارک و تعالی مخلوقی نجس تر از سگ خلق نکرده و ناصبی ما اهل بیت از سگ نجس تر است

| وسائل‏الشیعة ج 1 ص 220 ح 11|

 

 

قال رَسولُ الله |صلّی الله علیه و اله و سلّم|

آفرین بر مردمی که جهاد کوچکتر را به پایان بردند و جهاد اکبر بر عهده ی آنان باقی مانده است.

پرسیدند :« ای رسول خدا ! جهاد اکبر کدام است؟»

فرمود:«جهاد با نفس»

منبع : | بحارالانوار،ج۶٧/ص۶۵،حدیث|

 

| ز. عین |


[ اشهد ان علی ولی الله ]

اینجا اردوی جهادی دانشگاه تهران ، صدای مـــرا از کردستان میشنوید ...

اذان می گویند

زمان ِ دلگیری است

اذان هایی که از گلدسته های این دیار به آسمان میرود

شهادت نمی دهند به ولایت مولایمان علی (علیه السلام) ...

 

[ لایوم کیومک یا اباعیدالله ]

اینجا اردوی جهادی دانشگاه تهران ، صدای مـــرا از کردستان میشنوید ...

هر روز از 14 روز طرح به اسم یکی از معصومین است  و امروز پنجمین روز از طرح است و به اسم اباعبدالله. شاید همه این هایی که میگویم اتفاقی بیش نبوده باشد و ربطش به آن چه دوست داشتنی ما بود نامربوط ولی ساده نمیتوان از کنار این قضایا گذشت .

در روز چهارم ، روز کریم ِ اهل ِ بیت وفور نعمت بود . چه در محل اسکان و غذاهایی که سفرمان را رنگین کرد و چه آسمان خدا که بی منت بارید و بارید و بارید و روزهای  گرم شهریور کردستان را برای ِ ما راحت تر کرد .

از شب ِ روز پنجم آب آشامیدنی ِ گروه تموم شد.عصر که بچه ها از اعزام به روستاهای مختلف برگشتن همه تشنه لب بودن .تو همون وضعیت بچه ها بود که علت نام گذاری "حسین" پسر ماموستا رو فهمیدیم . تا اون روز نمیدونستیم حسین پسر ِ ماموستاست. همون ماموستایی که روز ِ ورودمون به شریف آباد سخن رانی و خوش آمدگویی انقلابی کرد از ولایت گفت و از " امام خامنه ای " و متبرک میدانست ماهایی را که از پیش آقا به آن جا رفته ایم . حتی تر نمیدانستیم چرا یک سنی اسم پسرش را حسین می گذارد و اسم خودش علی است ...

از روز ِ اولی که فاطمه از آموزش بچه های خردسال اومد . اونقدر حسین حسین گفت که همه ماها مشتاق دیدنش شدیم . روزی که زینب ، حسین رو دید ، گفت فقط بهتون بگم که « حسین ِ فاطمه .. حسین ِ » یک پسر بچه ی ریز نقش 5 ساله که لباس کردی پوشیده بوده با کفش های مردونه . چشم ها و موهای روشنی داره ...

توی روز ِ ارباب روز پنجم ... خواهر ِ حسین که در گروه آموزش نوجوان دسته بندی شده بود جریان نام گذاری اسم برادرش رو تعریف کرده بود. گفته بود که مادرشون از سادات هستن. زمان ِ بارداری ِ حسین فکر میکردند که دختر هست بچشون و نامش را نارنج انتخاب کرده بودند . تا روزی که از خواب بیدار می شوند و مثل ابر بهار گریه میکردند. در خواب حضرت زهرا رو دیده بودن که بهشون گفته بوده بچت پسره اسمش رو بذار حسن و یا حسین . اون بانو لبخند امام حسین رو میبینن و اسم حسین رو انتخاب میکنن. بعد از خوابشون میرن شهر و تعیین جنسیت بهشون میگه که بله بچتون پسر ِ ... یعنی همین حسین آقایی که ما دیدیم یعنی همون حسینی که جریان نام گذاریش در عصر روز پنجم اشک هممون رو درآورد ... هنوز آب نداریم ...

و حال امروز اینجا کردستان ، اینجا کربلا ...اینجا عاشوراست ... لایوم کیومک یا اباعیدالله

 

[الا ان یشا الله ...]

اینجا اردوی جهادی دانشگاه تهران ، صدای مـــرا از کردستان میشنوید ...

فعالیت من توی ِ گروه هنری بود . یه روز به علت مسائل امنیتی یکی از مدارس گروه خانوم ها اعزام نشد . هنوزم کار بود پیش بچه های پشتیبانی ولی خب اعزام نشدن و تو محل اسکان موندن خیلی دلم رو به درد آورده بود . فکر موندن تو روزهای دیگه هم اذیتم میکرد ... بعد نماز جماعت ظهر قرآن رو باز کردم :

« و هرگز در مورد کاری که آهنگ آن را داری مگو قظعا فردا آن را انجام میدهم.مگر اینکه به همراه آن بگویی اگر خدا بخواهد . و چنانچه آن را فراموش کردی. پروردگارت را با این وصف که همه امور به دست اوست و جز به اراده او کاری انجام نمیگیرد ، یاد کن و بگو : امید است که پروردگارم مرا به چیزی که از یاد او پس از فراموشی ، به هدایت نزدیک تر است( به ذکر همیشگی خود) هدایت کند » (کهف – 23و24 )

سکوت می کنم ، آرام میشوم . مگر ان شالله نگفته بودم !؟... از فردا بیشتر ِ بیشتر به نیت هایم دقت میکنم .. فقط و فقط رضایتت و تقرب به تو ... من که هیچی نیستم خدا ... فقط خودت ...

 

[]

اینجا اردوی جهادی دانشگاه تهران ، صدای مـــرا از کردستان میشنوید ...

همون روزی بود که اعزام نداشتم. تو محل اسکان بودم که صدای شهرزاد از پشت پنجره اومد. کلاس بچه های شریف آباد چون ما تو مدرسشون اسکان داشتیم تو حیاط برگذار میشد . شبا زمان ِ جلسات بچه های کادر ِ آموزش از طرح درساشون خبر داشتم و تجربه هاشون که در اختیار هم میذاشتن. ولی کنجکاو شدم که بشنوم چه حرفایی بین بچه ها و مربیشون رد و بدل میشه . حرفایی با محوریت قرآن و پیامبرمون و مسائل اعتقادی و اخلاقی . شهرزاد داشت از حجاب برای ِ بچه های نوجوانش حرف میزد . حرفش رو اینطور شروع کرد که وقتی ما کاری رو میکنیم که یه آدم بزرگ بهمون گفته باشه اینقدر بعدش بهمون محبت میکنه که ما شرمنده میشیم حتی به خاطر کوچیکی کارمون و محبت عظیم اون آدم و جریان چادر خودش رو براشون گفت . بعد یه مثال دیگه زد که جیگرم خون شد . گفت : « مثلا بچه ها ببینید یه آدم خوبی زمان ِ پیامبر بود که یه غلام داشت ، یه روز اون غلامش بهش گل هدیه میده . اون آدم خوب به غلامش میگه تو آزادی میتونی بری ...» شاید برای اینکه حساسیت ایجاد نشه و تاکید اصلی ما که باید بر مسائل وحدت حرف بزنیم ،نگفته بود نوه پیامبر ...نگفته بود حضرت ِ حسن ... نگفته بود امام حسن ... نگفت کریم ِ اهل بیت ... کسی تو اتاق نبود ، از غربت بغضم ترکید ...

 

[اَللّـهُمَّ اِنّی اُجَدِّدُ لَهُ فی صَبیحَةِ یَوْمی هذا وَ ما عِشْتُ مِنْ اَیّامی عَهْداً وَ عَقْداً وَ بَیْعَةً لَهُ فی عُنُقی ]

اینجا اردوی جهادی دانشگاه تهران ، صدای مـــرا از کردستان میشنوید ...

جمعه روز ِ آخر طرح بود و به نام ِ نامی ِ امام زمان . هیچ کدوم از گروه های آموزش ، درمان ، دندانپزشکی ، دامپزشکی ، پژوهش و .. اعزام نداشتن . فقط گروه هنری . اونم چون روستای محل اسکان بودیم و به روستای دیگه ای نباید میرفتیم و سریع میشد وسائلا رو جمع کنیم و بفرستیم . کار بچه های هنری توی ِ 4 تا روستا انجام شده بود . یکی از دیوار های مدرسه شریف آباد مونده بود .

بعد نماز صبح شروع به کار کردیم چون باید تا ساعت 10 تموم میشد کارمون و هم اینکه دیوار رو به آفتاب بود و گرما نمیذاشت بچه ها کار کنن. اول که اومدیم به شوخی خنده گذروندیم تا خواب از سرمون بپره و خستگی و کم خوابیدنای این مدت. سرحال شده بودیم دیگه . کم کم طلوع فجر رو دیدیم و بچه ها دعای عهد گذاشتن. اون عهد صبح جمعه روی ارتفاع یک و نیم متری از زمین بالای اون بشکه گازوئیل وقتی که داشتم یه قسمت بالایی از کار رو رنگ میزدم دلچسب ترین عهدی بود که با امامم بستم . مخصوصا وقتی که اسم حضرتش اومد و همه رو به قبله سلام دادیم ... دشت که از اون ارتفاع انگار زیر پاهام بود با انوار خورشید نورانی تر شده بود ...

 

 

[ ... ]

اینجا اردوی جهادی دانشگاه تهران ، صدای مـــرا از کردستان میشنوید ...

کردستان و ما ادراک کردستان...

شاید روستاهای دیوان دره ی کردستان خیلی محرومیت معیشیتی نداشته باشن . نه اینکه نباشه نسبت به جاهای دیگه ای که در کشور هست و محروم تر هستن. اما فقر فرهنگی بیداد میکرد. اکثریت روستاها حتی صعب العبور ترین روستاها هم تلویزیون جمهوری اسلامی رو نمیگرفتن. فقط و فقط ماهواره و شبکه های ضد انقلاب . ینی از میلیاردها میلیارد درآمد صدا و سیما از تبلیغات ، قسمت کوچیکش سهم ِ این مردمان غرب کشور مرزیمان که افکار و عقایدشان مورد آماج حملات دشمن هست ، نباید باشه ؟! ماها تاثیر کار اولیاء الله خدا رو دیدم تو کردستان . از مسیح کردستان شهید بروجردی تا چمران ها و ... آقایون مسئول کی میخوان به خودتون بیاید ؟!... قضیه کردستان یه معامله دو دوتا چهارتاست. دشمن داره رو اونجا کار میکنه ولی ما ... وقتی بچه نوجون اون روستا از مربی آموزش میپرسه چجوری میشه عضو بسیج شد منم میخوام بسیجی بشم یعنی اینکه تا حالا ندیده این روحیه رو ! یعنی کار کمه . غیر یه گروه 200 نفره ی دانشجو تو دو هفته از سال باید مسئولین کار کنن و نه فقط کار ِ عمرانی . مردم خونگرم و مهمان نواز کردستان رو نباید تنها گذاشت در اون هجمه ی بی امان ... نباید ... و ما ادراک کردستان ؟!...

 

 

+ * زنده باد کردستان ...

+ دلم تنگ ِ دعاهایی که با بچه ها میخوندیم الهی عظم البلاء های بعد نماز جماعتا / دعای کمیلی که خوندیم / دعای توسلی که روزای اول خوندیم و صدای بچه ها رو تا آسمون برد / دلم تنگ ِ برای روحیه خوب ِ بچه ها / کمک کردن به هم / خنده ها ، گریه ها / دلم تنگ ِ / راستی چرا تهران اینقدر بغض داره این روزها برام ...

 

+ عکس هایی از اردو در خبرگزاری ها و یادواره شهدا که سردار نقدی اومده بودن / (+) / (+) / (+) / (+) / (+)

 

+انشالله عکس حسین هم میذارم .. : ) البته توی یکی از عکس های خبرگزاری ها بود 



| ز. عین |

 

" دورت بگردم "

برایــ َ م وقتی معنا شد ؛

که پـــرواز EP 587 ِ  /تهران- مشهد/  حرمـَ ــت را طواف کرد ...



 

+ فرصتی نشد که بیام و به وب دوستان سر بزنم ... اما به شدت! دعاگو بودم در حریم امن ِ رضوی : )

+دو هفته ای نیستم و به نت دسترسی ندارم ؛ حلال کنید /یاعلــــی.علیه السلام/  دعا .... 



| ز. عین |