بیست و پنج سالگی ام
فدای بیست و پنج ساله ی شهیدت..
أَلسَّلامُ عَلَیْک َ وَ عَلى أَبْنآئِکَ الْمُسْتَشْهَدینَ
+سی مهر هزار و سیصد نود و چهار هجری شمسی مصادف با هشتم محرم هزار و چهارصد و سی و هفت هجری قمری
بیست و پنج سالگی ام
فدای بیست و پنج ساله ی شهیدت..
أَلسَّلامُ عَلَیْک َ وَ عَلى أَبْنآئِکَ الْمُسْتَشْهَدینَ
+سی مهر هزار و سیصد نود و چهار هجری شمسی مصادف با هشتم محرم هزار و چهارصد و سی و هفت هجری قمری
من
به فدای ِ
تو و فرزندان شهیدت
مثلا کوچکترینشان؛ علی اصغر -علیه السلام-
+عنوان از زیارت ناحیه مقدسه
پله پله
تا ملاقات خدا
با حسین -علیه السلام-
- با دوستداران حسین -علیه السلام- -
عزیز ِ دل ِ مادر، تو از جانب خدا محترم شمرده شده ای. تو، من و همه ی ما. خدا بنایش را بر تکریم بنده اش گذاشته. حتی اگر بنده ای از بندگانش پای بندگی اش را کج بگذارد، کسی حق ندارد نگاه ِ چپ به او بیندازد. کسی حق ندارد پرده ی آبرویش را بدرد و انگشت نمای خلقش کند. به کسی چه جز خدا؟! حنی اگر بنده اش گناه کار ترین هم باشد بی تاب می شود برای جواب دادن و در اغوش گرفتنش وقتی با عجز بخواندش که " ای خدای پا کج گذاشتگان" . او می پوشاند لنگی پای ِ بنده اش را...
حالا با خدایی چنین کریم و بزرگوار دور از انصاف است که عده ای نان خدا را میخورند اما قطره ای شباهت به بیکرانگی دریای کرامتش ندارند. در باورم نیست عده ای که میتوانند در حق بندگان خدا چیزی از درشتی و تحقیر و اهانت - حتی در زمان عصبانیت و محق بودن، حتی با ژست های دین پندارانه - کم نگذارند، بتوانند در خلوتشان با خدا راضیا برضایک باشند یا زود و دیر شدن اجابت خواسته هایشان در درگاه خدا به درشتی با بزرگ خالقمان نکشاندشان!!
تمام خواسته ی من از تو این است، اگر مجال این بود که تذکرشان دهی به تمرین کرامت با خلق که بی ارتباط نیست با کرنش کردن در برابر خالق، که تذکرشان دهی و اگر نبود طوری ازشان دوری کنی که بوی ِ ناخوشایند سرکشی شان شامه ی مومنانه ات را آزار ندهد. اگر خواسته یا ناخواسته با افرادی از ایشان نشست و برخاست کردی، در خلوتت برایشان دعا کن و عذرخواه خدا و کرامتی که هدیه ات کرده باش، برای آن وقت هایی که میتوانستی با کرامت و عزت مشغولش باشی و یا وقتت را با افراد کریم و تکریم کننده بگذرانی و حالا صرف این بی اخلاقی ها شده،
جان دلم، باید باشی تا کنار هم «عبس» را مزه مزه کنیم تا بدانی خدا چقدر دوست نمیدارد بنده ای را که با خلقش رفتار درستی ندارد. اگر با این افراد نشست و برخاست نداشته باشی دل من آرام تر است. خدا خودش گفته که گویا دل های آن ها مرده است و سزاوارند به مرگ.
+دلم برای مادرانه نوشتن خیلی تنگ شده بود...
+ بعدا ً نوشت: دو عزیز هستند که نظراتشان برای ِ اینجا همیشه خصوصی است :) مجال دیگری ندارم برای جبران لطفشان. اگر اینجا را میخوانید که میدانم میخوانید. خواستم بگویم دعاگو هستم و شرمنده محبتتان ...
توت خشک ها را گذاشت روی لباس ها و در ِ چمدان را بست. این چند روز لبخند از روی ِ لب هایش محو نشده بود. بعد از شصت و پنج سال عمر، دوتا آرزوی باقی مانده اش از دنیا قرار بود محقق شوند. یکی اینکه محمد، پسر ته تغاری شان را بفرستند خانه ی بخت. و دیگری اینکه برود زیارت خانه ی خدا. قرار بله برون را گذاشته بودند عید غدیر. که دلشان قنج برود از حاجی آقا و حاجیه خانم های بچه و نوه هایشان و این آخری را هم سر و سامان بدهند. آرزوی دیگری نداشت.در تمام این ساله ها وقتی زندگی بهشان فشار می آورد و ابروهای مردش برای حساب و کتاب زندگی توی هم میرفت. برایش چای میریخت، مینشست کنارش و جوری که غصه پنهان پشت ِ جمله اش را نفهمد، میگفت: -آقا اسماعیل فیش های حج... و هنوز جمله اش تمام نشده جواب می شنید: - حرفشم نزن، اون مهریه ی ِ تو ِ . حالا با مرور چهل و پنج سال زندگی مشترک می دید که هیچ وقت، نگذاشته آب در دلش تکان بخورد. سرش را بالا آورد و به چهره شوهرش که غرق خواندن کتاب بود نگاه کرد. و جوری که تاکیدش بر حاجی جمله اش باشد گفت: -حاج اسماعیل، توت خشک هاتونم گذاشتم برای چایی خوردنتون. لبخند کل صورت مردش را پوشانده بود. : -ممنون حاجیه خانم. و هر دو زدند زیر خنده. قرار بود باهم برگردند. نمیدانست. نمیدانست که حج شوهرش حجة الوداع است.
+ وَمَن یُهَاجِرْ فِی سَبِیلِ اللّهِ یَجِدْ فِی الأَرْضِ مُرَاغَمًا کَثِیرًا وَسَعَةً وَمَن یَخْرُجْ مِن بَیْتِهِ مُهَاجِرًا إِلَى اللّهِ وَرَسُولِهِ ثُمَّ یُدْرِکْهُ الْمَوْتُ فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلى اللّهِ وَکَانَ اللّهُ غَفُورًا رَّحِیمًا. (مصحف شریف | سوره نساء | نشانه صد)
پ.ن: تسلیت به تمام خانواده هایی که پارچه نوشت های خیرمقدمشان، سیاه پوش شد.