- خط ِ تیره -

آپلود عکس


« الو سلام . رسیدی دانشگاه ؟» « آره همین الان رسیدم» « پس واستا جلو در دانشکده منم بیام باهم بریم خیلی دیرشده»

از ماشین پیاده میشم و بدو میرم که برسم بهش.میبینمش بالای پله های دانشکده وایستاده.ده دقیقه دیر رسیدیم و احتمال راه ندادن استاد خیلی بالاست. پله هارو دوتا یکی میکنم تا برسم بهش ، یهو میخکوب میشم به اعلامیه فوت یکی از بچه های دانشگاه. مرتضی مقیمی . یه پسر جوون.«وای زهرا.. این پسره .. مرده .. من این ترم باهاش ی کلاس دارم .. » هیچ حرف دیگه ای نمیتونم بزنم. دوستم دستمو میگیره و به سمت کلاس میریم . مکث من پای اعلامیه تاخیرمونو بیشتر کرده و استاد راهمون نمیده تو کلاس. آروم تر پله های دانشگاه رو میام پایین. دوباره وایمیستم و اعلامیه رو میخونم .ختمش تاسوعا بوده.ینی هفته پیش. حالا فردا همون کلاسی ِ که مشترک بود. دوهفته پیش سر کلاس بود و حالا ...

دوستش تعریف کرده بود که « سکته قلبی کرده و درجا تموم. آخرین باری که دانشگاه دیدمش میدونید آخرین حرفم بهش چی بود ؟! مرتضی میبینمت ... » ولی دیگه ندیدتش ...

می بینمت ؟! ...

 

 


+ ما أنزَلَ المَوتَ حَقَّ مَنزِلَتِهِ مَن عَدَّ غَدا مِن أجَلِهِ

کسى‏که فردا را از عمر خود به شمار آورد ، مرگ را در جایگاه شایسته‏اش قرار نداده‏است .

الکافی : 3 / 259 / 30 منتخب میزان الحکمة : 520

 

+ تعجب می‌کنم از کسانی که مرگ را فراموش می‌کنند در حالی که هر روز می‌بینند کسانی به کام مرگ فرو می‌روند. *

(نهج‌البلاغه ص1145 ح121)


+ امشب خبر ِ فوت یه کودک یک ساله رو هم شنیدم ... آماده ام ؟!...

+  بعدا ً نوشت : از اونجایی که کامنت اولیه خودم هم برای این پست ثبت نشده حدس میزنم شاید کامنت بعضی از دوستان  ثبت نشده باشه ... تقصیر بلاگفاست نه من ... : )



| ز. عین |

حاشیه بر متن  (۲۰)

۱۳ آذر ۹۱ ، ۱۰:۴۸ حسین سعدی
آه..
مرگ...

خیلی دور خیلی نزدیک!
مرگ اگر مرد است گو نزد من آی/ تا در آغوشش بگیرم تنگ تنگ
...
..
.
یا زینب
حدیث اولت تنم را لرزاند ....
واقعا خیلی بده اینجور خبرا...آدم فقط شوکه میشه ..بعد تا چند ساعت تو حاله عجیبی میمیونی و بعد دوباره همه چی مثله روز اولش میشه...
خدا نکنه دوباره یادمون بره که واقعا موندنی نیستیم...
بعله ...

به قول شاعر : چو شد زهر ، عادت ، مضرت نبخشد
به مرگ آشنا کن به تدریج جان را ...
| عَجِبْتُ لِمَنْ نَسِیَ المَوْتَ وَ هُوَ یَری مَنْ یَموتُ |
کل نفس ذائقة الموت

تمام خودها چشنده مرگ هستند
آنچه آمدنی است نزدیک است

all self is taster of death
what is coming is near
خدا بیامرزتش
تا مرگ تو دو قدمی برامون بای بای نکنه باورمون نمیشه :|
بمیر قبل از اینکه تو را بمیرانند..............

خیلی نزدیکه...................خیــــــــــــــــــــــــــــــلی....
۱۵ آذر ۹۱ ، ۱۴:۰۳ ارحم الرحماء
حیات ِ مجدد در عالمی جدید!

خدایا سربلندمان کن در این حیات و آن حیات ...
این نامه هاونوشته های من انعکاس بلافصل یک روح ناراحت است و بنابراین نه میتوانند برشخصیت کسی بیفزایند و نه به شخصیت کسی لطمه بزنند.دیگر هیچ
سلام ملیکم....

رمز عبور مخصوص چه کسانی است آیا؟ :|:))
و چه نزدیک است . . .
اولین کلامم
موقع باز شدن اینجا
:
جااااانممممممم
جانم به سر در خانه ات.....

دعا رفیق روزهای بی رفیقی...
هیییییییییییییییییییییییییی....
خدا رحمتشون کنه....
از یکی شنیدم می گفت
برای ادم شدن ما این همه کتاب و کل قران لازم نیست
همین یه آیه کفایت می کنه برا این دنیا و اون دنیات
فمن یعمل مثقال ذره خیر ....


ای کاش باورمون می شد
نکیر منکر حق

سلامــ
...
خداحافظ رفیق ها قبل از در آغوش کشیدنمان می آیند ..
بسم الله
سلام
بعد از مدت ها سری زدم به این جا...
تغییرات قالبی داشتین و به سلامتی و مبارک باشه...
موفق باشید . . . . خانم.
حالا فوت کرده خدا رحمتش کنه
شما چه نسبتی باهاش داشتین که با اسم کوچیک صداش می کردید و گفتید: مرتضی می بینمت؟


| ز- عین |

""دوستش تعریف کرده بود که ..."" واضح بود دوباره بخونید متوجه میشید که نقل قول بوده !!

به این نظرای اینجوری نمیدونم باید چی گفت ! خدا عاقبتمون رو به خیر کنه :)

ارسال حاشیه

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">