آدمی در زندگی ــَش به جایی می رسد
که دل می بُرد از همه ی ِ همان معدود انسان هایی که پناه ِ تنهایی ـَش می شدند !!
ºO•
قسم به اذان ِ غروب ِ روز ِ سوم
قسم به سحرهایی که بوی ِ ناب ِ قربت و اجابت می دادند
قسم به آن والا معتکفی که نبض ِ زمان ـمان را به دستـانش سپرده ای
و قسم به صورتی ِ گلبرگ های شمعدانی پشت پنجره ام
- که بعد از بازگشت از خانه ـَت ریه هایم پر از هوای تازگی شان شد -
بیا و سخت در آغوش بگیر این لرزان ِ نحیفی را که اول ِ راه بازگشت به سوی ِ توست
بیا و جان تازه بده به دلی که برده ای به نگاهی
اینجا یک نفر دارد از بی قراری جان می دهد
و "تـو" تنها نیاز ِ دل ِ دردمند ـَش هستی ...
ºO•
چو گفتمـ ـَش که دلــم نگاه دارچه گفت
ز ِدست بنده چه خیزد خـدا نگه دارد .. **
قصاری ست از امام ِ ششم حضرت صادق –علیه السلام- *
حافظ**