- خط ِ تیره -

آپلود عکس

تقدیم به موج وبلاگی « ابد والله ما ننسی خمینی... »

.

.

.

من، یک جوان نسل سومی وقتی آمدم که دیگر نبودید. که شاید از همه حسرت های زندگی ام این باشد که چرا زودتر نبودم که یکبار بتوانم چشم هایتان را سیر نگاه کنم. که میشد از آن چشم ها عصاره ی اشدا علی الکفار و رحما بینهم را چشید. بزرگتر که شدم در مواقع حساس حلاوت حرف های آقا آتش دل های ما را خاموش میکرد اما هنوز یک جای کار میلنگید. من هنوز سرچشمه را نداشتم. من حضورتان را درک نکرده بودم که هیچ، حتی نشناخته بودمتان. نفهمیده بودم چطور شد که جوان های نسل قبل را عاشق و شیدا کرده بودید. ما نسل جوان ِ جنگ نچشیده ی انفلاب ندیده، قدر دان نعمت ولایتی که شما سر راهمان گذاشتید نیستیم اگر که نفهمیم چطور و به چه سختی دو نسل قبل ما، لای گلوله و خون در افشانی های شما را به گوش هم میرساندند. و حالا ما با یک کلیک در خامنه ای دات آی آر، منت میگزاریم سر اهل عالم که ما اهل ِ ولایتی م و گوش به فرمان رهبر.

اینکه منت بر سرم گذاشته شد و با صحیفه شما آشنا شدم را هرچه بر درگاه خدا سپاس بگذارم، کم بوده است. که کم میاوردم میان واژگانی که روح الله خمینی را برایم ترسیم میکرد. در عین آرامش، صلابتتان؛ در عین سکونِ کلمات،شورتان؛ منقلبم میکرد. و وقتی مینشستم پای حرف بابا که بهتر بفهمم آن روزها را که شما بوده اید و آن ها چشیده اند. وقتی چشم هایش برق میزد از هیجان آن روزها، از شما گفتن و از اینکه چه کرده اید، بیشتر میفهمیدم جذبه ی ولایتتان را، و نفوذ کلام ِ تان را که ولی زمان شان بودید. وقتی بابا همان جوان ِ بیست ساله میشد و برام میگفت از آن روزها، میفهمیدم که جفای ِ بزرگیست نشناختن و قدر ندانستن ِ ما جوانان عافیت طلب بعد انقلاب، که حیف میکنیم و قدر نمیدانیم سید علی را. هرچه بیشتر بر شما عاشق شدم با دانستن آن روزهای سخت، عشقم بر حضرت آقا هم بیشتر شد و وظیفه را بر گردنم سنگین تر حس کردم.

حالا بار امانت شما به دوش همین نسل جنگ نچشیده ی انقلاب ندیده است. که اگرچه شما را ندیده اما دل در گرو راهتان نهاده و همگام با جانشین خلفتان ان شا الله پیش می رود تا همان وعده الهی را تحقق ببخشد که شما نزدیک دانستیدش... دعای مان کنید حضرت روح الله که بار امانتتان را سالم به مقصد برسانیم ... دعایمان کنید ...

.

.

.

صاحبان گهواره ها نقش بی بدلیلی در تاریخ دارند!  درست از زمانی که گهواره ی موسی را به نیل سپردند تا در مسیر تاریخ نقش کاخ  فرعون زمان را بر آب کند تا به دشت بی آب کربلا برسد و  قطره های خون سرباز درون گهواره ی حسین علیه السلام کنکره های عرش را متبرک کند و نیل حادثه همچنان جاری باشد تا آنجا که سربازان خمینی از گهواره ها برخاستند و طاغوت زمان را زیر قدم هایشان در کوچه ها و خیابان های شهر به پستوی بدنامی فرستادند! در خاطر تاریخ هست که سربازان روح الله  با بازوان خسته برگشته از جنگ چطور مستانه پیکر بی جان حضرت جان را تا جوار فرزندان خلفش تا نزدیکی های عرش بدرقه کردند...حالا در بیست و پنج سالگی عروج ملکوتی خمینی کبیر چشم ها بازهم به سمت صاحبان گهواره هاست!!  تا صاحبان رشید امروزشان باقدم های استوار خود باز هم چشم تاریخ را شاهد بگیرد که جوانان امروزعاشقانه تر بی آنکه پیر مراد را ببینند مرید اویند. و بر همان عهدی که پدرانشان بستند،هستند.

 

و عده ی ما پیاده روی دلدادگان رو ح الله

حرکت از خیابان حرم حضرت عبدالعظیم حسنی به سمت مرقد مطهر امام روح الله

زمان 14 خرداد بعد از نماز صبح

و زمین زیر گام های فرزندان روح الله به یاد خواهد آورد که وقت مهیا شدن برای ظهور است....



چشم انتظار قلم هایتان پیش از قدم هایتان برای شرکت در موج وبلاگی « ابد والله ما ننسی خمینی... » هستیم ...


دیگر فرزندان روح الله : 

حضرت دل | بازتاب نفس صبحدمان | متفاوت |حواریون ذاهب | عرق سرد | ما همه رهسپاریم |ارحم الرحماء |




بازتاب موج وبلاگی و مراسم پیاده روی دلدادگان روح الله در :

تسنیم | فارس | نسیمعنقاء نیوز | شبکه اطلاع رسانی دانا حرف تو |مرصاد |








| ز. عین |

حاشیه بر متن  (۱۱)

جفای ِ بزرگیست نشناختن و قدر ندانستن ِ ما جوانان عافیت طلب بعد انقلاب، که حیف میکنیم و قدر نمیدانیم سید علی را...
حالا که فکر میکنم خیلی جفا کارم...
خیلی عالی بود
در پناه حق


| ز- عین |
نه آبجی ان شا الله که نیستیم ... از این به بعد بیشترم حواسمونو جمع میکنیم | عالی امام بود :) | یاحق 
انقلاب که شد ما همسن الان شماها بودیم اما واقعیت رابخواهید تولد واقعی ما همان موقع بود بودن وشدن را بانفسهای او تجربه کردیم واسه همین زودبزرگ شدیم خیلی زود شانه هایمان بار سنگین برزمین مانده نسل قبلی بلکه چندنسل قبل را روشانه هایش حس کرد هرچه زمین میخوردیم دوباره بلند میشدیم  خستگی نداشتیم یازده ساله بودیم یتیم شدیم امابه لطف خداغباریتیمی با آمدن آقا برسرمان ننشست تاریخ میخواد مارا پیر ببینه اماکورخونده مااکسیر حیات راازدست امام چشیدیم رمزحیات راخوب یادگرفته ایم شما قراربود پشت سرما بیایید اماخداوکیلی از ماجلوزدید علی یارتان 14 خرداد همدیگررا سرقرارمان پای صحبت آقاوبابیعتی دوباره باخمینی میبینیم
| ز- عین |

سلام بابا جانـــم ، سلام قهرمان زندگی من 
لبخند بزرگ روی لب هام و حلقه اشکی که با خوندن این کامنتتون روی صورت نقش بسته و امیدی که تو دلم بیشتر شده رو نمی تونم نشون بدم اینجا .. 

من  اکسیر حیات ولایت را قدم به قدم از شما آموختم، شما به من یاد دادید عاشقانه زندگی کردن و محکم قدم برداشتن برای این راه را،
کنار شما فهمیدم که نترسم و سرم را بالا بگیرم حتی اگر همه بترسند و جاخالی بدهند ...  
یادم دادید که برای حق و ولایت باید از جان و مال و همه دوست داشتنی ها گذشت
.
خدا سایه شما را برسرم حفظ کند که حق داشتنتان را خوب به جا نیاوردم 
ان شا الله بیعتی دوباره کنار هم ، با امید آمدن همان وعده ی موعود ..

شنیده ام که زمانی غزل غزل حافظ / نشان خال لبت را به این و آن میداد..


عالی بود زهرا جانم!..
"روح خدا" در قلم ت بدمد مادام..


| ز- عین |
چ شعری ... | ممنون عزیزم | ان شا الله .. ان شا الله ...
۱۲ خرداد ۹۳ ، ۱۳:۴۳ جوان انقلابی
سلام

نظر شما چیست؟

دعوت به مطالعه از وبلاگ حقیر :)

یاعلی مدد
می‌دانید. خیلی با خودم کل‌انجار رفتم که این حرف را نزنم. ولی خب انگار باید بزنم! همان‌موقع که خواندم این نوشته را، جز شعار چیزی ندیدم. شعار. شعار. شعار.
| ز- عین |
کجاش شعار بود اخوی ؟
:)

شعار مال وقتی ِ که کسی نچشیده باشه چیزی رو و بگه اونو . از کجا میدونید از امام ولو به قطره ای نچشیده م ؟
شعار مال وقتی ِ که کسی حرفی بزنه و رو خودش مصداق عینی نداشته باشه. چقدر منو میشناسید که بگید نداره ؟


آخرم اینکه بدا به حال ِ صاحب این قلم که حتی برای یک نفر هم بوی ِ شعار بده،حرفاش
البته این پست اگه مصنوعی هم بود همه حرفاش باز شعار نبود، 
یعنی مصداق شعار همچین جایی نیست، یا شما روشن نگفتید یا بنده متوجه نشدم :)
بیش‌تر منظورم از شعار همان مصنوعی بودن بود. بالاخره شما یک نثر ادبی نوشته‌اید. آدمی که یک‌بار می‌خواند، با دل‌ و جان‌ش می‌تواند حس کند دیگر. این‌که چه‌قدر شعاری‌ست یا شعوری. نمی‌شناسم‌تان. ندیدم‌تان. خبر هم ندارم ازتان. اما من از اثر آدم‌ها به خودشان می‌رسم. نه از خودشان به اثرشان. یک مشت جملات احساسی را ردیف کردن برای من جز شعار مفهوم دیگری ندارد. البته تأکید می‌کنم؛ برای من. من، چنان که هرکس می‌شناسد، آدم معلوم‌الحالی هستم، و وضعیت درستی ندارم! :) با تشکر. :)
| ز- عین |
حقیقتا معتقدم در مسائل اعتقادی-دینی اگر شعوری نباشه، شوری هم بوجود نمیاد، اگر هم باشه خیلی زودگذر هست
پس احساسات(شور) تو این جور مسائل، از یک شعوری میاد
اگه حس شما همینجور شعاری بوده باشه نسبت به همه نوشته های بنده، پس میتونم خداروشکر کنم که چون تعریفامون فرق میکنه اینجوریه :)
ولی خب متاسف شدم که همچین حسی به شما منتقل شده 
:)
سلام
روزتون مبارک...
 رسول اکرم صلى الله علیه و آله :

مَن تَعَلَّمَ فى شَبابِهِ کانَ بِمَنزِلَةِ الوَشمِ فِى الحَجَرِ وَ مَن تَعَلَّمَ وَ هُوَ کَبیرٌ کانَ بِمَنزِلَةِ الکِتابِ عَلى وَجهِ الماءِ؛

 هر کس در جوانى اش بیاموزد، آموخته اش مانند نقش بر سنگ است و هر کس در بزرگ سالى بیاموزد، مانند نوشتن بر روى آب است.

نوادر راوند ص18

| ز- عین |
سلام و سپاس
۲۳ خرداد ۹۳ ، ۲۰:۵۲ دبستانی دیروز
سالهاست 
در دلم بهاری
در انتظار شکفتن است!
.
.
.
اللهم عجل لولیک الفرج [گل]
چه قدر از آدم هایی که نظر خودشان را همیشه دارند لبریز و خوشحالم...
ممنون برای اعتقاداتی که بهشون مومنی.
| ز- عین |
:)
ممنون آقایی که مارا مومن کرد ... 
ماهم از حضور شما ازنجا خوشحال تریم اصلا :) 

ما که دیر رسیدیم به موج
قلمتان همینطور انقلابى بماند ان شاءالله...


راستى
خط اول آبى رنگ فکر کنم کلمه ى بى بدیل یک لام اضافه دارد
چون املاى کلمات یک جورهایى زیاد تو چشمم مى آید گفتم شاید شما هم مهم باشد برایتان :)

| ز- عین |
سلامت باشید فاطمه بانو

ممنون ممنون اصلاح شد :)

ارسال حاشیه

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">