(قسمتی از یک نوشته ی بلند برای فرزندم ... فرزندانم... )
و بدان!
در وسط معرکه و کارزار است که دلت را می توانی محک بزنی. برکنار ماندن و نگاه کردن تو را متقی نمیکند. تا مادامی که در التهاب ِ رفتن و ماندن، گفتن و نگفتن، خواستن و نخواستن دست و پا میزنی، نمیتوانی خود را بسنجی. نمیفهمی مرد میدان عمل هستی یا نه. شور ِ رفتن، التهاب خواستن و شوق ِ گفتن است که عیار تو را نشان می دهد.
و بدان!
در پس این شور و شوق و التهاب است که یک به یک به چاله های روح ت و دست انداز های ایمانت پی میبری، بی دغدغگی از بی غیرتی ست. پس از من به نصیحت قبول کن که بروی، بخواهی و بجنگی در معرکه تا بتوانی ضعف روح و بی حالی ایمانت را جبران کنی که اگر نکنی، اگر خود را به کارزار نرسانی به خیال پاک بودن و پاکباز ماندن، عمر را به هدر میدهی و جوانی ات را بر باد ...
دست ِ دلم برایت میلرزدبرای مادر گفتن َ تبرای ِ جسم َ تبرای ایمان َ تبرای ِ بودن َ تمن مادر بودن را به ارث برده ام ...