- خط ِ تیره -

آپلود عکس

(قسمتی از یک نوشته ی بلند برای فرزندم ... فرزندانم... )


میوه ی ِ دلم، کاش بودی. کاش بودی تا دستان ِ ظریف و چشمان ِ دنیا ندیده ات را میبوسیدم و مست ِ بوی ِ بهشتی گیسوانت، نوازشت میکردم و برایت قصه ها میگفتم. قصه از تمام  راه هایی که رفتم و بی راهه بود. از تمام درهایی که زدم و آغوش باز و دست مهربانی به انتظارم ننشسته بود. برای ت از قصه بی رحمی ِ دنیا میگفتم. عزیزکم، میدانم که تلخ است، میدانم که دلگیر است اما باید که بسان ِ پازهری در جانت بنشیند برای ِ زهر ریزی های ِ این عروس خوش خط و خال. باید بدانی مادرت تاب ِ درد کشیدن تو را در پس بی راهه رفتن  ندارد. باید بگویمت تا فردا روزی، نبینم عمق چشمان ِ شیشه ای ات بیشتر و بیشتر شده. 


منتظرم تا خوابِ ناز به چشم هایت بیاید تا آهسته تر در گوشت نجوا کنم، که مادرت اشتباه زیاده داشته، درد ِ بی تجربگی زیاد کشیده، که اگر گه گاه یادش نمیرفت که همه چیز دست اوست و باد به غبغب نمی انداخت تا به خیال ِ خام ِ خودش امورش را تدبیر کند، کمتر درد میکشید، کمتر زمین میخورد، و بیشتر بندگی میکرد، جان دلم، دست تقدیرت به دست اوست، غم، خوشی، سلامتی، بیماری، عافیت ... همه و همه را به اندازه ی ِ وسعت جانت نصیبت میکند و پله پله میرساندت به خیر به خودش.


پاره ی ِ تنم، راضی باش به رضایت ِ بزرگ یگانه ای که اگر نباشد هیچ نداریم، راضی باش... 


| ز. عین |

حاشیه بر متن  (۶)

۱۶ شهریور ۹۳ ، ۱۷:۲۲ | خانم ِ ز. عین |
با همه تدبیر خویش ما سپر انداختیم |  روی به دیوار صبر چشم به تقدیرِ او

- سعدی - 
در سال ۱۳۴۸ وارد نیروی هوایی شدم . در بدو ورود می بایستی یک سری آموزشها را در نیروی هوایی می دیدیم که از آن جمله آموزش زبان انگلیسی بود.این کلاس ها شروع آشنایی چندین ساله ی من با عباس بابایی بود...
ایشان شخصیت خاصی داشتند واز همه متمایز بودند. در آن دوران بیشتر استادان زن بودند از جمله استاد کلاس زبان که یک زن آمریکایی بود.
این استاد زبان برای اینکه فرهنگ مبتذل غرب را رواج دهد،به دانشجویان پیشنهاد شرم آوری داد که، اگر کسی امتحان پایان ترم را ۲۰ بگیرد من یک شب با او خواهم بود. بعد از اعلام نمرات عباس ازهمه نمره اش بیشتر بود او امتحان را ۱۹ گرفته بود. من برگه او را که دیدم تعجب کردم زیرا او یک کلمه ساده را غلط نوشته بود .
و آن استاد هم به عباس گفت: تو عمدأ این کلمه را غلط نوشته ای تا با من نباشی. آنجا بود که من به عظمت روحی عباس پی بردم. ایشان با این کار درس تقوا و عفت و بزرگواری را به دیگران آموخت...


راوی:((عظیم دربند سری))یکی از دوستان قدیمی شهید بابایی.
آره
درست گفتید
همه ی مشکل ما از اونجایی شروع میشه که
یه چیزی رو میخایم از خدا
اما خودمون شروع میکنیم با همین عقل دوزاری دنبال برآورده کردنش رفتن
دنبال راس و ریس کردنش
جدای از اینکه گند میزنیم و آخرش همه راست ها مج می شوند و ریس ها، معوج؛
حتا نظر آن صاحب نظر را هم بر میگردانیم که شاید بگوید: تویی و تدبیرت؛ منم و تقدیرم...
| ز- عین |
همه ی ِ مشکل ما ... 
۲۰ شهریور ۹۳ ، ۱۰:۴۴ پلڪــــ شیشـہ اے
که اگر گه گاه یادش نمیرفت که همه چیز دست اوست و باد به غبغب نمی انداخت تا به خیال ِ خام ِ خودش امورش را تدبیر کند، کمتر درد میکشید، کمتر زمین میخورد، و بیشتر بندگی میکرد

khatetire.blog.ir | خانم ِ ز - عین |

مثل همیشه به دل نشست!
ان شاءالله که به لطف خدا همیشه یادمون باشه و به خودمون متذکر بشیم
| ز- عین |
مثل همیشه لطف دارید بانو :) | ان شاء الله... در و دیوار متذکرمان میشوند اگر که خدا بخواهد و ما ببینیم 
راستی چرا وبلاگ شما نمیشه نظر گذاشت؟
روســــیـآهــم...

سلام
تازه شدیم
torbat128.ir
سلام مادرمهربان لذت بردم از مادرانه های زیباتون. محتاج راهنمایی و دعاهای ناب و مادرانه تون هستم بسیار.
پایدار و رستگار باشید.
| ز- عین |
سلام
ی لبخند بزرگ ... هنوز مادر بودن م بالفعل نشده بانو ... باید درس پس بدم فعلا :)
و کیفور شدم که به نام مادرانه ها لینک شدم در وبلاگتون :)

ارسال حاشیه

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">