هوا گرم شده. اردی بهشت و این همه گرما! نوبر است. دوباره فصل بی خوابی های شبانه ی من هم شروع شده. چراغ را خاموش میکنم که مثلا میخواهم بخوابم. تا چراغ را خاموش میکنم پرده را از جلوی پنجره کنار میکشم. چادر نماز را میکشم رویم. همین که چشم هایم را میبندم سرو صداهای توی سرم بلند میشود. "نماز صبحت میره ها"، "تو که بخواب نیستی پاشو ادا درنیار". چشم هایم را باز میکنم،ساعت گوشی چهار را نشان میدهد. دوباره که چشم هایم را میبندم. نسیمی می آید و صورت گر گرفته ام را نوازش میکند. آنقدر مهربان که دلم نمی آید چشم هایم را باز نکنم.
.
چشم هایم را باز میکنم. نسیم پر چادر ِ خیس از گریه ی وداعم را کنار زده. غرق طلایی های ایوان طلایش میشوم. غرق ِ بی کرانگی مهربانی اش که با نسیمی صورتم را نوازش کرد. حالا چطور دل بکنم؟
.
چطور دل بکنم از این سطرها "زیارت امیرالمومنین که افضل اعمال این شب است..."
.
چشم هایم را باز میکنم.السلام علیک یا امین الله فی ارضه... نسیمی دوباره صورتم را نوازش میکند.