- خط ِ تیره -

آپلود عکس

انقلاب و آزادی، جمعیت زیاد دیده اند، خون های ریخته شده، مشت های گره کرده، فریادهای به آسمان رسیده، انقلاب به ثمر نشسته، جشن های آزادی، فتنه های بی ثمر. میدانید مرد بار آمده اند و در کشاکش روزهای سخت، گذران عمر کرده اند. اگر خوب نگاه کنید در و دیوارهای قدیمی اش، حرف ها میزنند. پنجره هاش، دیدنی ها دیده اند. اما آن روز بهارستان با همه بزرگی اش، مبهوت بود. این را فقط آن هایی که آن روز ساعت ها منتظر ایستادند، میفهمند. بعد از سال ها برگشته بودند. وعده ی دیدارمان، بهارستان بود. به آب داده بودیمشان اما از خاک تحویلشان گرفتیم. با درد، قطره قطره جمع شدیم. قطره قطره، دریا شدیم، تا در امواج متلاطم دل هایمان به آغوششان بکشیم. با دست های بسته شان قطره قطره جمعمان کردند، دریایمان کردند و در آن دریا خوش خرامیدند. آن روز همه را دعوت کرده بودند و یادمان آوردند که بهاهای زیادی هست تا دوباره قطره قطره در کنار هم دریا باشم و خودمان را به سراب های ِ پشت ِ لبخندهای دشمنانمان نفروشیم. از آن روز بهارستان، توانست به خاطر یادآوری دریا شدن به ملت، فخر بفروشد به خیابان های انقلاب دیده و آزادی چشیده. 


+ یادتان می آید؟ پیامی آورده بودند..

| ز. عین |

حاشیه بر متن  (۲)

۲۸ خرداد ۹۵ ، ۱۲:۰۰ سید محمد رضی زاده
با دستِ بسته بود ولی دست بسته نه...
کاش ب یک روز محدود نمی بود .. یادشان و پیامی ک آورده بودند
| ز- عین |
کاش ما محدود نباشیم..

ارسال حاشیه

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">