از دیشب که با صدای بابا پای تلفن بیدار شدم که: "شما سریع تر برو خونه، رسیدی به من خبر بده، تو راهم باهم در تماسیم." و بعدتر چشم های چهارتا شده و موهای آشفته ی خواهرم که نگاهم کرد و گفت: ترکیه کودتا شده. تا او برسد خانه و خیالمان کمی راحت شود. اینکه با دلنگرانی گزارش اسکایپی #مجید_اخوان را که خودش را به دل ِ حادثه سپرده بود از شبکه خبر دیدیم؛ مردمی که جلوی تانک ها میخوابیدند، صدای تیر و درگیری، صدای جنگنده های هوایی.
از دیشب که نگرانی مان فراتر از مرز های جغرافیایی تا مرز ِ قلبِ تپنده ی پاره ی تنمان، کیلومترها دورتر از وطن رفت و خواب به چشممان نیامد، به یادتان هستم. که مردم ِ ایران و سوریه و یمن و کشمیر و عراق و فلسطین و لبنان و ترکیه و فرانسه برایت فرقی ندارد؛ همه ی مظلومان عالم برایت عزیز هستند. که قلبت برای همه ما میتپد، که نگرانمان هستی. چون صاحب ِ ما تویی، صاحب این زمان تویی و ما بی حکومت تو در این برهوت ِ دنیا یتیمیم، زودتر بیا.