- خط ِ تیره -

آپلود عکس

کاش میشد بعد بازگشت از زیارت ها، چند دقیقه ی بهشتی اش را بریزی گوشه ی جیبت برای وقت هایی که سرمای روزگار دمارت را درمی آورد. آن وقت پشت کنی به دنیا و ما فیها سرخوشانه دست بری پر شالت و آن دقایق را ولو اندک دوباره زندگی کنی، نفس بکشی، اشک بریزی، تماشا کنی. 

حضرت پدر دلم بی قرار حرمتان شده. همه ی آن لحظات رویا گونه ی حریم تان را، همان آرامش را که سر بگذارم بر روی شانه ی رفیقم و برای چندمین بار مرور کنیم اینجا همه چیز آشناست، انگار بارها و بارها آمده ایم، بعد مبهوت به در و دیوار زل بزنیم، دست بکشیم به کاشی ها به دیوارها به فرش های حرمت. این بغض لعنتی آنجا که نبود نگاهت خوبمان کرده بود، نه که نگاهت اینجا نباشد ها، نه! ولی آنجا انگار در گرمای آغوش پدرانه ات به خواب رفته بودیم و مست از انگورهای ضریحت میخندیدیم و کاری میکردیم یادمان برود باید برگردیم. مثل روز آخر. دستکش هایم را در حرم گم کردم، سرخوش از خنکای حرم شروع کردم به خندیدن و در گوش این و آن گفتن که "آقا ازم لباس گرفته، لباس مومن چیه؟!" و بعد بیشتر و بیشتر خندیدن. کاش خودم را در حرمت گم کرده بودم آن وقت میتوانستم تا قیام قیامت بخندم. پیداتر از گمشده در حریم تو کیست؟



| ز. عین |

حاشیه بر متن  (۲)

نجف شهر ِِ رویایی ِِ من... 
میاد اون روزی که بیام و برای همیشه پیشت بمونم...
کاش در هر خانه نجف داشتیم

+ان شا الله وادی سلام جا داشته باشیم 
| ز- عین |
کاش..

ارسال حاشیه

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">