میدانیم باید یک کاری کنیم اما چه؟ نمیدانیم. تا تو نیایی وضع همین است. هر اتفاقی که میفتد دوباره یادمان می اندازد که ما بدون تو هیچیم، کاربلد نیستیم، بی صاحبیم. این قصه برای امروز و دیروز نیست، از همین مثل فردایی که غربت شیعه را وارث میشوی و کوه کوه درد را امانت دار، ما در راه ماندگان امام ندیده بی ظهورت دست و پایمان را گم میکنیم. از همان روزهایی که مردم امام حاضری در مقابلِ چشمانشان بود و آن سراسر نور تو را وعده میداد برای مردمان آخرالزمان، چشم بشریت منتظر روزی است تا بیایی و بهار شود، عدالت بشود نقل و نبات محفل ها و صف های نانوایی و نشست های مردم در تاکسی و اتوبوس. جای جنگ و کشتن و قتل عام عده ای بی گناه به جرم اینکه فقط بویی از شما برده اند و اندک آبرویی به حرمت شما پیش خدا دارند، برادری و دوستی بین مردم صالح و وارث دار زمین موج بزند. قوت بدن هایمان بیشتر شود و توان حقیقی تفکرمان بروز کند. آخ که اگر بیایی دنیا چه گلستانی میشود.
بغضِ ما آخرالزمانی ها را فقط خدا میفهمد که وقتی روایت های زمان حیات پدران طاهرت را میخوانیم که رسول خدا -ص- را دیدم که... علی ابن ابی طالب در رکوع بود که... صدای دختر رسول خدا از پشت پرده ی مسجد النبی به خطبه بلند بود... حسن ابن علی پرسید: در شهر این غریبی؟... خیلی کمتریم از آن نامسلمان های به ظاهر مسلمانی که خون به جگرِ پدرهایتان میکردند که نمیبینیمت؟ ما بی تو در این برهوتِ دنیا غریبیم و بغض دار، بیا.