- خط ِ تیره -

آپلود عکس

دو خاطره‌ی پررنگ از نوشتن در روزهای کودکی‌ام در خاطرم مانده است. خاطره اول برای سالی ست که تازه با کلمه آشنا شده بودم. با نوشتن. مثلا یک متن ادبی ای نوشته بودم. متن چه بود؟ مینویسم برایتان:«آرام باش؛ به تپش قلبت گوش بده؛ چقدر آرامش بخش است و زیبا». خنده که ندارد. دارد؟ خب کلاس اول دبستان بودم و فکر میکردم خیلی نوشته ی پدر و مادر‌داری نوشته ام. البته که به سبب ته تغاری بودن مصون نماندم از خنده های خواهرها و برادرم در موقعیت هایی که:«زهرا به تپش قلبت گوش بده».

بین مامان و بابا نشسته بودم. صندلیِ عقبِ ماشینِ دوستِ بابا. از سفر برمیگشتیم. همه توی ماشین بادام زمینی میخوردند. بادام زمینی با پوست سفتش. از بوی بادام زمینی و حرکت ماشین حالت تهوع داشتم. دومی اش همینجا شکل گرفت. توی این کاغذهای کوچکی که با چسب قرمز از یک طرف بهم چسبانده بودندشان و انگار به تف بند بودند، با آن حالت تهوع و حرکت ماشین با دست‌خوردگی‌های فراوان مینوشتم و صفحات راشماره میزدم. از چه؟ میگویم برایتان. آن‌جا که بودیم، کنار رودخانه پر از زباله بود. حالا اینکه چرا آنجا با آن حال من داشتم از لزوم نریختن زباله در طبیعت از خودم تز میدادم را خاطرم نیست. اما نوشتمش و انداختمش داخل کیفم. چند روز بعد که مامان اتاقم را مرتب میکرده. آن شش کاغذ را پیدا میکند. حتما کلی قربانِ ته‌تغاری اش هم رفته. بعد آن ها را میدهد به بابا. بابا هم میدهد به فلان دوستش که توی مجله راه زندگی بود. نوشته ام را چاپ کردند و برای این که به خوانندگانِ محترم‌شان ثابت کننده که اینها دست نوشته های دخترک هفت ساله‌ایست، کاغذهای من را هم اسکن کرده بودند و کنار متن تایپی گذاشته بودند. یعنی میخواهم بگویم اینقدر دغدغه‌مند و جدی نوشته بودمش. این اتفاق برای من ِ آن روزها خیلی مهم بود، برای منی که رسیده بودم به جایگاه خواهر بزرگترم که آن روزها در زن روز مطلب مینوشت. وای که چقد پز دادم با آن مطلب چاپی که به اسم خودم بود توی مدرسه.نمیدانم که چرا آن مجله را دیگر ندارم. اما مهم حال خوبی ست که از این خاطرم بر دلم نشسته. خوش ذوقی مامان و بابا بود و دلگرمم کرد به معجزه ی نوشتن.

بزرگتر هم که شدم کم و بیش نوشتم. سر صف هم میخواندم. جایزه هم میبردم. شیرین ترین نوشته و جایزه ای که بردم برمیگردد به هفت سال ِ پیش. ماه مبارک سال اول دانشجویی ام طرح ضیافت دانشگاه تهران میرفتم و آخرهای دوره یک مسابقه ای گذاشتند با عنوانِ نامه ای به شهید گمنام. نوشته ام برنده شد و یک کتاب جایزه گرفتم. آن نامه جز مطالب اول همین وبلاگ هم آمده و خوشایند ترین حس دنیا را دارم وقتی هنوز هم خیلی ها با سرچ به آن پست میرسند و برایم نظر میگذارند. برکتِ جاری است که هنوز بعد از هفت سال برایم ادامه دارد. بیست ساله بودم که وبلاگ دار شدم. اینجا که نه اوایل بلاگفا بودیم. من با نوشتن توی این وبلاگ بزرگ شدم.  برای نوشتن هایم، خیلی مطالعه میکردم. روزگاری بود آن روزهای ناب ِوبلاگ نویسی. من را اینطوری نگاه نکنید یک زمانی به اسم وبلاگم شناخته شده بودم. خطِ‌تیره. بعدتر شدم ز-عین ِ اینستاگرام و خط تیره کم رنگ شد. اما خوشحالم که بی رنگش نکردم و خانه ی اول و آخرم همین جاست. یک بار به عزیزی که از همین وبلاگ میشناختمش و چند وقتی بود که در اینستاگرام نوشته هایش را منتشر میکرد. گفتم چرا همانجا نه؟ گفت یاد گرفته است که برنگردد به چیزهایی که ازشان گذشته. حرفِ حقی زد. حتی حالا هم در اینستاگرام نمینویسد و کانال تلگرامی دارد. اما من نه، من اهل این جا به جایی های عظیم نیستم. گمانم از آن آدم هایی ام که عشق اولشان هیچ وقت از خاطرشان پاک نمیشود. که اگر اینطور نبود کورسوی خط تیره را هم مثل تمام هم دوره ای های وبلاگ نویسم رها کرده بودم و رفته بودم. اینجا شاید آن مخاطب لازم را نداشته باشد. اصلا مگر هنوز هم کسی هست که وبلاگ بخواند. من که دقیقا نمیفهمم این آمار بازدیده کننده های اینجا از چیست اما اگر هنوز کسی هست که وبلاگ میخواند. قدمش بر سر چشم. من میخواهم دوباره با کلمات آشتی کنم. دوباره میخواهم بنویسم. و چه جایی بهتر از خط تیره برای شروع دوباره ام. بسم الله..


| ز. عین |

حاشیه بر متن  (۳)

۱۳ خرداد ۹۶ ، ۰۱:۴۸ پلڪــــ شیشـہ اے
لبخند. خانم خط تیره جان می خوانیمتان اگر بنویسید. اصلا وبلاگ چیز دیگری ست. :)
| ز- عین |
خوبه.. خوبه که هستین.. منت میذارید که میخونید.. خوش به حالم :)
سلام
خوش اومدی
«آرام باش؛ به تپش قلبت گوش بده؛ چقدر آرامش بخش است و زیبا»
به نظر من حرف عمیقی است. البته صدای قلب من یه وقتایی آرامش بخشه و یه وقتایی نه
| ز- عین |
سلام... نمیدونی که چقدر حس خوبیه که میدونم تو هنوز اینجا رو میخونی.. خدا حفظت کنه.. عاقبت بخیرشی 

سلام زهرای عزیز

من که باهر بار به روز بودن وبلاگتون کلی خوشحال میشم


| ز- عین |
سلام... ممنونم از شما

ارسال حاشیه

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">