- خط ِ تیره -

آپلود عکس

سر شیفت مرا گذاشته بود در مسیر ورود به سمت ضریح. بعد از من یک خادم عراقی بود. انگار کسی راه را بند آورده باشد. نگاهم به خادم بعدی بود تا بفهمم مشکل از کجاست. کلافه سربلند کرد انگار دنبال یکی از ما پنج نفر باشد، چشممان که بهم گره خورد گل از گلش شکفت. اشاره کرد نزدیکشان بروم. نزدیکِ او و آن زائر ایرانی. رسیدم بهشان. گفتم: مادر جان به من بگو من ایرانی ام مشکلت چیه. گفت: ننه این زبونِ من رو نمیفهمه، دو ساعت دارم میپرسم این چاهِ حضرت علی کجاست؟ وا رفتم. باید چه میگفتم. از همان شبی که در نخلستان های کوفه، خطی جلوی پای میثم کشید و گفت جلوتر نیاید. تا بیمِ میثم از جانِ حضرت و تخطی کردن از فرمانش و دیدن چاهی که محرم راز شده. غیر از همین چند خط که به او گفته چیزی نمیدانیم: ای میثم! در سینه عقده‌هایی است که وقتی سینه‌ام از آن تنگ می‌شود با دست زمین را گود می‌کنم و اسرار خود را برای آن بازگو می‌کنم...

| ز. عین |

حاشیه بر متن  (۰)

هیچ حاشیه ای هنوز نگاشته نشده است

ارسال حاشیه

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">