- خط ِ تیره -

آپلود عکس

آن روزها بیشترین سوالی که از ما پرسیده میشد این بود: "ببخشید شما چطور خادم شدین؟" جواب واضحی برایش نداشتیم. اما خب باید هم با خوشرویی تمام و هم جوری که تقریبا جواب قانع کننده ای به نظر بیاید، جواب میدادیم حتی اگر کسی فقط یک دقیقه قبل تر این سوال را از ما پرسیده بود، حتی اگر خیلی خسته بودیم، حتی اگر فشار جمعیت خیلی زیاد بود. "خانوم ببخشید شما چطور..." سوالش واضح بود هر شیفت چندین بار به این سوال جواب میدادم، از سر راه کشیدمش کنارِ خودم که راه خروجی کنار ضریح بسته نشود. در ادامه ی سوالش گفت: "آخه من خودم خادم حرم امام رضام.." گفتن این جمله همان و حاضر جوابی من همان! بی ملاحظه گفتم: "امام رضا که سخت میگیرن، دیگه امیرالمومنین راهمون دادن.." جمله کامل از دهانم خارج نشده بود که فهمیدم خراب کردم. جواب های معمولی که به بقیه میدادم را در ادامه به آن خانم گفتم و راهی اش کردم. بعد با بغض نگاه کردم به ضریح امیرالمومنین اما با رونوشتی به امام رضا توی دلم گفتم: "غلط کردم.." من همین چند روز قبل سفرم بعد از عاشورا در حرم امام رضا اجازه گرفته و راهی شده بودم.

آقای رئوفم بعد از آن محرم که خدمتتان رسیدم و در سفر گذر ازبیست و هفت سالگی که شب تولدم مهمان پسرتان در کاظمین بودم و شش ماه بعدترش هم در نیمه ی بیست و هشت سالگی دوباره روزی ام شد و پسرتان را زیارت کردم اما هنوز نتوانسته ام بیایم و بار این دوبار زیارت کربلای جدتان را در حرمتان زمین بگذارم. هنوز نتوانسته ام بیایم و تشکر کنم. شما خودتان هم میدانید آن جواب تلخ از دلشکستگیم از شرایط دشوار خدمت در حرمتان بود اگرنه... باری نبوده که دلم هوایتان را کرده باشد و خودم را برای آن جمله که نصفه و نیمه از دهانم خارج شد سرزنش نکنم. نگویید که این دوری به خاطر آن بی ملاحظگی ام بوده.. پدرها که دلشان از دخترهایشان -حتی بی ملاحظه ترین شان- نمیگیرد. میگیرد؟

| ز. عین |

حاشیه بر متن  (۰)

هیچ حاشیه ای هنوز نگاشته نشده است

ارسال حاشیه

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">