- خط ِ تیره -

آپلود عکس

 

بسم رب الـحـ سـ یـ ن

ارباب لبخند ِ مـــــهرشان ، توقیع فرمود حـــواله مان را ...

خدایــــَ م بخواهد زائر کـــربــــلایـــ َم ، فعلا ًهمین !

 

 

نشسته ام در صحن انقلاب، همان جای همیشگی ام. روی آن پله هایی که مشرف است به گنبد و ایوان و پنجره اش. عشق میکنم با این گنبد. رقص این پرچم سبز رنگ دلــــ م را میبرد تا کربلا. به آن جا که پرچمش هنوز سرخ رنگ است و به رسم عرب یعنی ... یعنی می آید منتقم !

گنبد و پرچمش دلــــ م را هوایی می کند و من با هر قطره اشکم حرف میزنم با امامـــَ م. رویم باز شده است از مهربانی اش. چشم در چشم گنبد میگویم: « آقا - ز ه ر ا - را می بخشی که خوبی هایتان را از یاد می برد؟ سال پیش که روز میلادم راهی مشهدت شدم. بهترین هدیه زندگیم بود از دستانت، که مرا خوانده بودی به نزد خویش. آقا یادت هست؟ نشسته بودم همین جا. زار میزدم و فقط یک چیز میخواستم. کــــربلا ! »

حالا در اولین سفر بعد آن مشهد ، آمده ام نشسته ام و می گویم: «بزرگی را در حق ِ من ِ روسیاه تمام کرده ای امامـــ م. آمدم برای  تشکر و طلب حلالیت ، آقا پــــرو بالـــــ م میدهی ؟ »

 

*****

 

خیلی فکر کردم . هیچ جور حساب و کتاب هایم جواب نمی داد. از هر طرف که برای حلـــ ش میرفتم ، نمیرسید به زیارت کربلا !! تاریخ سفر که قطعی شد . زبانــــ م بند آمد ... این سفر برای شروعش فقط عــشق میخواهد و عنایت ِ جوانمردی که قولــ ش قول است حتی برای ِ من ... و آن مرد کسی نیست جز عبـــاس ابن علــــی ، بـــرادر ِ عـشق... آقای ِ دلــــ م...

دقیقا ً یک سال ِ قبل ، در تاریخی که انشاالله راهی ام به دیارش، در سالنامه ام نوشته ام : « و امروز فقط خدا بود و دگــــر هیچ نبود !... »

صبح آن روز که برای رفتن به دانشگاه آماده می شدم ، خودم را در آئینه برانداز کردم . مانتو و شلوار و مقنعه ، همه چیز مثل همیشه بود، چادرم را سرم کردم در آئینه به خودم لبخند زدم، از زیر قرآن رد شدم  و رفتم ...

یک روز قبل از آن روز، وقتی تصمیمم را به پدر و مادرم اطلاع دادم . بابا پیشانی ام را بوسید و لبخند ِ رضایت را در چشم های مادرم  دیدم.

چند روز قبل از آن روز، وقتی دستم را بر روی قبر شهید گمنام گذاشته بودم و آقای دلـــ م را صدا میزدم و قسمش میدادم به چادر ِ خاکی مادرش که کمکـــ م کند در این تصمیم، فقط از ذهنـــ م گذشت که کربلایـــ م را از تو میخواهـــ م ...

حالا روز سفرم دقیقا روزیست که یک سال از آن روز می گذرد، یک سال از روزی که تاج ِ بندگی ِ بر سرم، نذر ِ غیرت ِ نگاه علمـــدار شده است، یک سال گذشته است از روزی که  «فقط خدا بود و دگر هیچ نبود» و چقدر من مصمم تر شده ام برای ادامه راهـــ م ، وقتی این چنین مهر تائید زدی بر کارم ، وقتی که – ز ه ر ا – را معرفت کُش می کنی ، که میخواهـــ م معرفت به ولایت را هم از دستان آسمانی خودت بگیرم که اگر رخصت دهی جان ناقابلم را پیشکش کنم در این عشق بازی برای آن روزی که منتقم می آید برای آن پرچم سرخی که هنوز برافراشته نگاه داشته شده است... معرفتم میدهی علمـــدار ؟!... که میترسم از روزی که در پس ِ این دل دل زدن ها ، آقایــ م پیغام بفرستد که - ز ه ر ا - را بگویید بیاید کارش دارم! و من نباشد آن چه که باید باشم ... معرفتم میدهی علمدار؟!...

 

*****

 

این روزهایم همه اش می شود بغض!! می شود حیرت!! از دست های ِ خالی ام می ترسم.

دلــــ م می خواهد در بین الحرمین زمین بخورم. بشوم نفس المهموم... بشوم دمع السجوم... آه پشت آه ... و بـــاران بـــاران و بـــاران...

دلـــ م میخواهد در حرم آقایــ م عباس ... دلــــ م... آقایــ م... مگر حرفی هم می توانم بزنم ؟!... کاش تمام شوم آن جا ...

دلــــ م میخواهد روبه روی ایوان نجف بشینم و کسی برایــ م روضه مادر بخواند ...

دلـــ م میخواهد به کاظمین که رسیدم سلام آقایـــ م رضا را به پدر و پسرش برسانم ...

دلــــ م میخواهد در مسجد سهله برای مرض ِ گوش و چشمم درمان بخواهم که شاید شفا بگیرد تا بتوانم بشنوم صدایش و رویت کنم رخ چون ماهش را .... تصدق علینا یاایها العزیز ...

 

*****

 

مجنونین الحـ سـ یـ ن یادتان می آید آن روزی را که از درد فریاد کشیدم که  آهـــای ...«ک ر ب ل ا»... رفته ها ! بیابید ...حالا بیایید بگوئید چه کنم  تا آن روز موعود که حالـــ م نگفتنی ست ...

.

.

.

.

««  سر با حـ سـ یـ ن پیمان باختن بسته است و خون با حـ سـ یـ ن پیمان ریختن »»

 

پــ . نــ :

تنها ده روز مانده است تا جنون

ای اجل مهلت بده ، دلـــــ م در دیدن شش گوشه تاب ندارد

۱۳۹۰/۰۶/۲۶ 

 

 

| ز. عین |

حاشیه بر متن  (۸۸)

[...]

آه َم از پشت آه ..
یاد نامه ام ، من جمکران خواستم و تو کربلا ..
.
و خب هیچ کجا برای من کرب و بلا نمی شود ..
یاد من بیفت ، یاد منی که مثل تو شده بودم ، منی که نوشتم و رفتم ، تویی که نوشته ای و می روی ..
زهرا..
.
رفیقان می روند نوبت به نوبت ..
خدایا ! نوبتم کی خواهد آمد

ای کاش این غزل و غمش ابتدا نداشت
جغرافیا برای زمین کربلا نداشت
این شعر داغ زد به دلم تا نوشته شد
این بیت ها مرا به چه رنجی که وا نداشت
فرمان رسیده بود کماندار را و بعد
تیر از کمان رها شد و طفلی که نا نداشت
قصد پسر نمود و به قلب پدر نشست
تیری که قدر یک سر سوزن خطا نداشت
اکنون حسین مانده که دیگر به پیکرش
جایی برای بوسه ی شمشیرها نداشت
بر سینه اش نشست و خنجر کشید و ... نه!
دیگر غزل تحمل این صحنه را نداشت
این جنگ و سرنوشت غریبش چه آشناست
قرآن دوباره جز به سر نیزه جا نداشت
تنها سه سال آه سه سال عمر کرده بود
اما کسی به سن کمش اعتنا نداشت
با چشمهای کوچک خود دید آنچه را
گرگ درنده هم به شکارش روا نداشت
پایان گرفت جنگ و به آخر رسید ... نه!
این قصه از شروع خودش انتها نداشت

محمد رفیعی
.
.
.
...
قبل از رفتنم ، می گفت زهیر!
رفتی آنجا ، فقط نگاه کن ...
.
حالا تو هم رفتی آنجا، فقط نگاه کن ...
نگاه ِ خاک ِ پاهایت که چطور کشیده می شود در حرم شاه نجف ...
که بی حس است ...
نگاه کن غربت ِ جگر سوز سامرا را ...
نگاه کن صحن پدر و پسر ضامن را ...
نگاه کن فاصله ی از حرم تا حرم را ...
از حرم تا [...] را ...
نگاه کن زینب را که چطور می دود ...
نگاه کن لبان خشک طفلان را ...
نگاه کن مستی ساقی کربلا را ...
نگاه کن بیرق ح س ی ن را که می رقصد و هوش از سرت می برد ...
نگاه کن عشق را ...
نگاه کن خیمه های بی شاه را ...
نگاه کن که کربلا دشت ِ دشت است ...
کوچه ندارد ...
نگاه کن علی بزرگ ِ دل ارباب را ...
نگاه کن همه ی روضه هایی که یک عمر برایشان اشک ریختی ....
نگاه کن ...
نگاه کن اسبان ِ زین شده و آماده را ...
نگاه کن سرخی آسمان را...
نگاه کن باغستان سیب و گلستان یاس را ...
نگاه کن زهرا ...
فقط نگاه کن ...
.
به رقص بیرق ارباب ... به اشک هایت رد حرم سقا ... به همه ی کلمن های نارنجی ِ پرآب بین الحرمین ... به عطش ، به تشنگی ، به ضریح ، به ح س ی ن ... به عشق ...نگاه کن زهرا ...
فقط نگاه ...
.
.
.
طفلی دلک ـم ...
امشب دوباره عزادار ِ فراق شد ...

مست شود عالمی از نفسش تا ابد...هر که فقط جرعه ای زد ز سبوی حسین(ع)...



فقط سکوت و اشک به مناسبت خبری که نوشتی... و غبطه به احوال چشمهایت که به زودی چه چیزها که نمی بینند......

....
نجف چه داستانی دارد ...نمیدانم..همین که به نخلستان های ورودی میرسی...

دلت روضه ی فاطمیه میخواهد...
دلـــ م میخواهد در حرم آقایــ م عباس ... دلــــ م... آقایــ م... مگر حرفی هم می توانم بزنم ؟!... کاش تمام شوم آن جا ...



شاه شمشاد قدان/ خسرو شیرین دهنان/که به مژگان شکند/ تیغ همه صف شکنان

.....

....

...

واای..ورودی حرم منورش نوشته اند : من المؤمنین رجال صدقوا ما عاهدوا الله علیه فمنهم من قضى نحبه ومنهم من ینتظر وما بدلوا تبدیلا...

این آیه ی شریفه را که دیدی...یاد من هم باش...
غلط املایی را بی خیال شو

می دانی زه را نطقم کور شده است این چند وقت ...می ایم
خیره خیره می شوم به زائر می روم

کم دارم چیزی ....
دلم ریخت ....
سنگین شده ریه هایم تا نصفه پر می شود برای نفس کشیدنم


تمام تمرکزم جمع می شود برای قورت دادن آب دهانم ...


می فهمی
چی دردی است ؟؟؟
نه نمی فهمی ...دست وپایم را برای برای تو نوشتن گم کردم ...

بیا
کاسه ای فیروزه ای بیاور
اشک های پر غمم را بدرقه راهت کنم

حرف ها دارم


سلام زائر
سلام

خوشا به حال شما...
در سرزمینی که خاکش لیاقت یافت تا دل بنی آدم از آن سرشته شود دعا کنید برای عاشقانش.
بخواهید ـــــــــــ بخواهد

التماس دعا
برای من هم دعا می کنید کربلا بروم؟

یا کاشف الکرب عن وجه الحـ س ی ن (علیه السلام)، اکشف کربی بحق اخیک الحـ س ی ن (علیه السلام)...
.
.
.
دروغ چرا زهرا جان
تا آمدم کلامی از متنت را بخوانم نگاهم گره خورد به خطوط سبز و سرخ ابتدای نوشته!
دیگر چشمم ندید ادامه‌ی نگارش‌ت را
.
.
.
.
من یک مسافر دیگر هم داشتم..
چند روز پیش مرا با یک دل خراب گذاشت و رفت!
تو شدی دومی! تو هم بی‌قراری ما را نادیده خواهی گرفت
و له می‌شوم زیر چمدانی که انگشت‌های‌ت احاطه کردن‌ش..

زهرا جان..
نجف کربلا.. کوفه! همه جا.. بین الحرمین جوری دیگری یادم کن
به جدم موسی بن جعفر، سلام برسان! بگو منتظر دعوتت هستم!!!

قبل کربلا
1. خصائص شیخ شوشتری
2. کامل الزیارت قسمتهای زیارت کربلا و..
3. ................
4. حالا که تا دیار تو ما را نمی برند
ما قلبمان شکست حرم را بیاورید..
از دیشب چند بار خوندم این پست رو...
گفتم که بدونین!


آتش است...
سوختن...

ز ه را ......

لال شدم.....
بغض است که یکی یکی می شکند در گلویم....
دعایم کن رفیق...

اصلا حسین جنس غمش فرق می کند
این راه عشق پیچ و خمش فرق می کند
مرا هم دعا کن...ز ه ر ا

زهرا
فقط اشک می ریزم
نفسم بند آمد حرف هایم مانده تو گلوم نفسم بالا نمیاد
زهرا زهرا زهرازهرا زهرا زهرازهرا زهرا زهرازهرا زهرا زهرازهرا زهرا زهرا
زهرا
به ارباب....اونجا....
آخ.........

یا ایهالعزیز مسنا واهلناالضر و جئنا ببضاعته مزجاه واوف لناالکیل و تصدق علینا ان الله یجزی المتصدقین.
سلام زایر امام حسین . دیدی گفتم امام رضا کربلایت امضا کرده . اگه رفتی یادت باشه اول برو حرم حضرت عباس اجازه بگیر و بعد برو حرم امام حسین .توبین الحرمین صدتا لعن و صدتا سلام زیارت عاشورا را بخون تا برسی به حرم .یادت باشه امام زمان را دعاکن و اینو بدان زیر قبه امام حسین هر دعایی کنی مستجاب میشه
ایوان نجف عجب صفایی دارد
وابستـه ســــری تا بـه ثـــــریا به علی

مدیون همه ی عشق سرا پا به علی

گر کفـــــر نمی بود چنین می گفتـــم

لا حـــــــــول ولا قــــــــــــوه الا به علی

اگه رفتی ایوان نجف یادت باشه سری به پسرامام اقا مصطفی هم بزن .ازطرف من نایب الزیاره باش .خیلی دلتنگ کربلام
اگر رفتی
به اربابم بگو
آتش فراقش
خاکسترم کرد ...

خواستم بگویم
آنجا که رسیدی و نگاهت به شش گوشه که افتاد
به ارباب بگو
یک نفر هم بود
که مثل
ز ه ر ا
شافی
زائر
زهیر
وائل
ساقی
.
.
.
مجنون حسین نبود
اصلا آنقدرها عاشق هم نبود

فقط بگو
یک نفر بود که وقتی اسم ارباب می آمد
تمام دلش میشد سکوت و سکوت و سکوت ...

به حرم ساقی که رسیدی
بگو یک نفر بود
که اصلا شما را نمی شناخت
اما ذکر یک ماهه رمضانش
-به قول زهیر-
شد یا کاشف الکرب ...

.
.
.
حرف هایم را بین اشک هایم جستجو کن
همین
فقط همین

هر جا که رسیدی
به صاحبش بگو
این بار فقط آمدم نگاه کنم
بطلب دفعه ی بعد بیایم زیارت
که فقط همین کار را می توانی بکنی
باور کن
چنان مبهوت می شوی
چنان لال می شوی
که شاید
وقتی برگشتی
که ان شاالله بر نگردی
مثل ِ من
یادت برود چه دیده ای!
آن وقت است که تازه حال و روزت می شود
مثل کسی که خواب ِ خوشی دیده
می داند که خواب خوشی دیده
اما
یادش نیست که چه دیده ...
دعا می کنم
نباشی مثل ِ من
نشوی مثل ِ من
ان شاالله
.
.
التماس ِ دعا

۲۷ شهریور ۹۰ ، ۱۵:۳۸ دلتنگ کربلا
سلام ز ه ر ا

دوباره دلم آتش گرفته
خاموشی ندارد این دل سوخته انگار
من گفتم :بسوزان هر طریقی میپسندی که آتش از تو و خاکستر از من

اما خاکسترم هم دارد میسوزد از فراق

من توان ندارم یعنی کسی نیستم که بگویم چه کنید شما...
فقط آمدم بگویم حتی یک بار هم که بروی نمک گیر میشوی...
نه! نمک گیرت میکنند...
فقط به قدم به قدم سفرتان خوب نگاه کنید و به یاد بسپارید ...
شاید در همان لحظه متوجه کرم ارباب نشوید
اما بعد...
رفتید و برگشتید محرم مواظب دلتان باشید...شکننده بود ... بعد از کربلا...فکر کنم بیدل باشید...
شما را به جان صاحب اسمتان
شما را به جان مولا که بی قرار ایوان طلایش هستم
شما را به جان زینب
شما را به جان ح س ی ن
یادم کنید

به آقا بگویید که دیگر طاقتی نمانده...میدانم هر بار که غربال میکنند بهترین ها را مبرند...اما بگویید
....................................................................................

با سلام. وبلاگ وزین و پرمحتوایی دارید.موفق باشید.
مزار حسین کعبه عاشقان است .عاشقان براى زیارت حسین علیه السلام دست از پا نمى شناسند. زیارت مزار حسین را به عنوان یک تکلیف شرعى و چه بسا واجب در برخى موارد مطرح است، چون نام یاد حسین فراموش نشود.
در روایات آمده است هر کس حسین را زیارت کنه گناهان گذشته و آینده اش بخشیده مى شه، من زار قبر الحسین علیه السلام عارفا بحقه غفر الله له ما تقدم من ذنبه و ما تاخر.
دعا می کنم هرچه زودتر به زیارت آن حضرت نائل بشوی و اگر هم نشد انشائالله به صوابش برسید . لازم نیست لزوما در کنار قبر مشهد حضرت باشید. از راه دور هم زیارت ممکن است که در روایت مى فرماید اگر نمى توانى به کربلا بروى از راه دور به طرف مزار حسین رو کن و به حضرت سلام کن ، همین زیارت است .
همین که به طرف مزار و مشهد حضرت رو کنى و بگویى السلام علیک یا ابا عبد الله السلام علیک و رحمه الله و برکاته زیارت به حساب مى آید.
التماس دعا
سرم خاک کف پای حسین است
دلم مجنون صحرای حسین است
بهشت ارزانی خوبان عالم
بهشت من ، تماشای حسین است ...

.
.
.

کار ِ این روزهایم شده
بیایم اینجا
حسرت بخورم
بغض کنم

.
.

کل دنیارو بگردی
هیچ جا کربلانمیشه
یه طرف حسین زهرا
به طرف سقاس همیشه
اونا که رفتن می دونن
تو مقام کف العباس
هر کی می رسه میخونه
اینجا جای دست سقاست
نکنه آقا بمیرم
برم و روتو نبینم
برا لحظه ای چشاتو
یه نظر از دور نبینم
تو منو از بچگی هام
میون هییت نشوندی
من و از همون کوچیکیم
سینه زن بارم آوردی
نکنه یک وقت آقا جون
یه طوری شه از تو دورشم
نشه آقا با گناهم
ار تو من یک آن جدا شم!

معرفت
معرفت
معرفت
اگر با معرفت نروی وقتی برگشتی فقط می ماند
حسرت
حسرت
حسرت

در این ده روز کاری بکن برای دلت... تا بیش تر بداند و بفهمد
آنجا که رفتی حواست باشد پلک نزنی!

مبادا ثانیه ای از دستت برود...
یک قول هم بده بانو

در غربت سامرا
و عظمت نجف

یاد کن این بیچاره را...
۲۷ شهریور ۹۰ ، ۲۳:۱۴ مات نگاهت شدم ای ...
هر کجا میروم...
هر خانه ای قدم میذارم...
هر عشق سرایی که راهم کج میشود به سویش زائر است...
دفعه اول که اتفاقی به اینجا آمدم زادر بودین و حالا هم...

چه بگویم...
فقط دعا کنید گ م ن ا م را که تا ندیده ام نمیرم...
ببینم و بمیرم...

بین الحرمین...
حرم ع ب ا س یادم کنید...
دعایم کنید حتما...
۲۸ شهریور ۹۰ ، ۰۰:۱۴ مات نگاهت شدم ای ...
اللهم الرزقنا معرفه الح س ی ن (ع)

۲۸ شهریور ۹۰ ، ۰۰:۳۵ دلتنگ کربلا
رفتم تل زینبه...
گشتم...
می خواستم ببینم بانو چه دیده...
تا کجا دیده...
چه کسی را دیده...
یادم نیست چه دیدم...
کوچه پس کوچه ها گذراندیم تا به تل رسیدیم...
راه تا حرم ارباب...
تا گ و د ا ل نزدیک بود با نگاه اما...

من میگویم جای مردن داشت تل...اما آرامم کردند...کرم ارباب به دلهای مهمانانش تسلا میدهد انگار...ز ه ر ا...دعا میخواهم...دعا...
مقام علی اکبر و علی اصغر هم هست...اما کمر شکن است ...بی قرارم عجیب...صحنه ها جلوی چشمم میگذرند و لحظه ای آرامم نمیگذارند...دعایم کن...
ببخش که طولانی نوشتم...بی تابی را نمیدانم چه چاره کنم...

سلامٍ علی قلب زینب الصبور ...
۲۸ شهریور ۹۰ ، ۱۱:۰۱ دلتنگ کربلا
دلتنگی ها که گفتن ندارد
رفتم برگشتم
به قول خودت نشستم...
گریه شدم...
آه شدم...
دل شکسته شدم...
بی تاب شدم...
حتی مردم...
ز ه ر ا_ زار زدم
اما هر کس از کنارم گذشت گفت دیوانه بس است...راستش را بگویم از دیوانه اش ناراحت نمیشدم...خوشحال هم بودم که که دیوانه شده ام...اما اینکه به دیوانه بگویند بس کن دیوانه تر میشود...ز ه ر ا_ طاقتت را بالا ببر برای شنیدن حرفای کسانی که نمیفهمندت...برای خنده هاشان...
گفتم خنده...یاد بازار شام افتادم...یاد هلهله...یاد ...
اما این خنده ها کجا که گاهی با گریه عجین میشد و خنده های مردم شام...!
امان از دل زینب...
میدانی از ک ر ب ل ا که برگردی تا مدتی روضه خوان خوبی هستی...
من گفتم از کربلا و گریه کردم روزهای اول جدایی...بعد از من هرکه رفت و آمد گفت واقعا گریه نه مردن داشت قدم به قدم کربلا...
نمیدانم چرا اما خوب طاقت آوردم...کاش نمی آوردم...
دروغ است میگویند دوری و دوستی...دستت به شش گوشه رسید رهایش نکن ز ه ر ا...رهایش نکن...اگر کسی به تو گفت ح س ی ن را فریاد نزن...توجه نکن...تا می توانی داد بزن...زار بزن...برگردی جایی برای شکستن بغض نیست...جا برای فریاد نداری اینجا...باید با گریه های نیمه شبت ...بعد از کربلا حیف است اینجا مردن...
دعا میخواهم ز ه ر ا_
تقصیر خودتان شد...گفتید بگویم...ماههاست حرفایم در دلم پرسه میزنند و راهی به بیرون پیدا نمیکنند...روزنه ای بود خط تیره ی شما...هرکسی رفت با حال هوای بی قرار نرفت از اطرافیانم که درک کند دلتنگی هایم را...نگفتم به کسی...
دعا می خواهم...
کربلا...
ز ه ر ا...سامرا سامرا سامرا...
سامرا غریب است ...مثل بقیع...سامرا را دریاب...

سلام

برایت تعریف کردم از کربلایم. تمام آنجاها که پشت در بودم ...
یادت بود دعایم کن
http://www.4shared.com/video/oqP7o8c4/_online.html
التماس دعا
نشسته ام به شوق اذن دخول
بگو نتکانند پادری ها را ...

زهرا من هنوز هیچی نمی تونم بهت بگم هیچی آنقدر که ....زهرا.....
.
.
فقط خواستم پیام ره-گذر را بهت بدهم
گفت:حرفی ندارم بجز اشک...
گفت پس تو را هم طلبید ارباب...
گفت:آن پستت را از یاد نخواهم برد:آهای کربلا رفته ها بیایید...
گفت خوشحالم خیلی...

...چه میکنی این روزها با ما نازنین زهرا...

چه مینویسی عزیز دل...

طوفان به پا کرده ای....

بالای همان گودال که هیچ گودالی چنین رفیع ندیده ایم... با زر نوشته اند :


السلام علی الراس المرفوع...

....
......

.......

فکر میکنم محتشم کاشانی همانجا را دید و گفت :

ناگاه چشم دختر زهرا در آن میان

بر پیکر شریف امام زمان فتاد

پس با زبان پر گله آن بضعه ی رسول

رو در مدینه کرد که یا ایها الرسول...

این کشته ی فتاده به هامون حسین توست...

این صید دست و پا زده در خون حسین توست...

این ماهی فتاده برون از میان آب...

زخم از ستاره بر تنش افزون حسین توست...

.................................................


آآخخخ! خاموش محتشم! خاموش محتشم که دل سنگ آب شد...

۲۸ شهریور ۹۰ ، ۱۵:۱۶ دلتنگ کربلا
ز ه ر ا_
دارم میمیرم اینجا...

ببخش که مزاحم شما میشوم...دارم دق میکنم دیگر بخدا...

ز ه ر ا به ارباب بگو رقص پرچم سرخش از جلوی چشمانم محو نمیشود
بگو یکبار بردی و مُردم...
اما رو سیاهیم مانده هنوز...
بگو به روسیاهی ام نگاه نکنند مثل آن سری که دعوتم کردند...
بگو قول میدهم آمدم اینبار آرامتر گریه کنم...آرامتر فریاد بزنم...بگو ولی بیایم بمیرم آنجا...
۲۸ شهریور ۹۰ ، ۱۵:۲۵ دلتنگ کربلا
ز ه ر ا

اینها که میگویم حرف دلم است که حالا عقده ها دارد گوییا باز هم میل کربلا دارد این دل دیوانه...


از دلم تا لبه ایوان شما راهی نیست

نیم جانیست در این فاصله تقدیم شما

**********************
حدیث عشق تو دیوانه کرده عالم را
به خون نشانده دل دودمان آدم را

غم تو موهبت کبریاست در دل من
نمیدهم به سرور بهشت این غم را

غبار ماتم تو آبرو به من بخشید
به عالمی ندهم این غبار ماتم را

به نیم قطره ی اشک محبتت ندهم
اگر دهند به دستم تمام عالم را

به یمن گریه برای تو روز محشر هم
خموش میکنم از اشک خود جهنم را

اگر بناست دمی بی تو بگذرد عمرم
هزار بار بمیرم نبینم آن دم را

منو جدا شدن از کوی تو خدا نکند
خدا هر آنچه کند از تو أم جدا نکند...

**********************
بی عمر زنده ام و این عجب مدار
روز فراق را که نهد در شمار عمر...
**********************
از در خویش اماما به بهشتم مفرست

که سر کوی تو از کون و مکان ما را بس...

**********************
ارباب:

هزار خرقه عوض کرد روزگار و هنوز

حدیث پیرهن کهنه ی تو پا برجاست....

**********************
عاقبت این عشق هلاکم کند


در گذر کوی تو خاکم کند...

**********************
۲۸ شهریور ۹۰ ، ۱۵:۲۵ دلتنگ کربلا
حدیث داغ جدایی نمی توان گفتن



که هر که میشنود ، شعله وار میسوزد



**********************

ببخش که پر حرفی میکنم...

بسوزان هر طریقی میپسندی



که آتش از تو و خاکستر از من...



**********************



دلم به حال دلم سوخت بس که هر شب و روز



گرفته این دل غرق به خون بهانه ی تو...



**********************



هوای کوی تو از سر نمیرود آری



غریب را دل سرگشته با وطن باشد...



**********************



از من اکنون طلب صبر و دل و هوش مدار



کان تحمل که تو دیدی همه بر باد آمد





**********************



بس که دل تشنه ی دیدار حرمخانه ی توست



حسرت کوی شفا بخش تو بیمارم کرد...





**********************



از خدا خواسته ام تا که شوم بیمارت



بس که داروی شفا خانه ی تو شیرین است....





**********************



سنگ تو را به سینه زدن عزت من است



نوکر همیشه تکیه به ارباب میکند...



**********************



میخانه دگر جای من بی سر و پا نیست؟!



بگذار که پشت در میخانه بمیرم...





**********************



سوختم باران بزن شاید تو خاموشم کنی



شاید امشب سوزش این زخمها را کم کنی



آه باران من سراپای وجودم آتش است



پس بزن باران بزن شاید تو خاموشم کنی....
دل من گم شده گر پیدا شد



بسپارید امانات حسین



و اگر از تپش افتاد دلم



ببریدش به ملاقات حسین



از حسین خواسته ام تا شاید



بگذارد که غلامش بشوم



همه گفتند محال است ولی



دلخوشم من به محالات حسین

دلخوشم من به محالات حسین

دلخوشم من به محالات حسین

۲۸ شهریور ۹۰ ، ۱۵:۳۳ دلتنگ کربلا
نه روزی تحملم کن...بعد دیگر ...

ز ه ر ا
دعا کن همه دلهایی را که بی تاب حرم یار هستند
در حسرت دیدار می سوزند
دعا کن چشمانی را که انتظار روشن شدن به دیدار گنبد طلای عباس هستند

ملتمس دعاتون
دعایم کن خانومی، که سخت محتاجم

سفر بسلامت

۲۹ شهریور ۹۰ ، ۰۰:۰۴ دلتنگ کربلا
نشد...آمدم بگویم کمر شکن است حرم سقا
اما بخدا اشک هم خشک میشود در حرمش...
بعضی گفتند از عظمت سقاست...
بعضی گفتند از ادب عباس است....
بعضی گفتند از دل سرد خودت بود...
بعضی گفتند هیبت اباالفضل است...
خلاصه اشکهایت را باید نگه داری در حرم عباس ...بغضت را باید نگه داری...خیابان بین الحرمین را بگذرانی...به حرم ارباب که رسیدی................................

.........................................................................................

...........................................................................................
هی می آیم اینجا
هی میخوانم
هی اشک
هی بغض
حرفی نیست...
دلم روشن بود که کربلایی میشوی...
حرفی نیست...
.
.
.
.
.
.
.
...
کربلایی
زهرا
گفتی پنجره فولاد
یاد شب جمعه ی گذشته افتادم که بودی و نبودی
عجیب بود...
.
.
.
.
....
.
.
..

چه میکشی زهرا
این روزها...
زهرا
آخ
آخ...
دلــــ م میخواهد روبه روی ایوان نجف بشینم
و کسی برایــ م روضه
ما
در
بخواند ..
سلام.
شب جمعه تو کربلا سلام همه ما رو به امام زمانمون برسون. بگو امینم قاطی ما شده. اینم بخرید. بگو نباید قاطی میشد. ولی حالا که شده اینم.......................

سلام
به زائر حرم حسین باید غبطه خورد؛خوش به حالت...
فکری به حال روزهای برگشت هم بکن...
دیوانگی و جنون برای ان روزهاست...

راستی نازنین زهرا...مسجد کوفه را یادم رفت بگویم...

امروزی ها می گویند : تنها صداست که میماند...

انگار کشف کرده اند که دیوار ها تا هزاران سال صوت را در خود نگه میدارند...

مسجد کوفه چه تکبیر ها که نشنیده...چه خطبه ها که نشنیده...چه مناجات ها...

آنجا گوش کن عزیز دلم...

حیف که فرصت مسجد کوفه کوتاه است...حیف...

سلام ما را به جناب مسلم و هانی و مختار هم برسان...
۲۹ شهریور ۹۰ ، ۱۰:۴۲ تنهاترین ستاره شب
خیلی التماس دعا دارم...از طرف ما هم نائب الزیاره باشید


دعای فراوانم کنید وقتی رفتید...
چه اسم قشنگی "خط تیـــــره"...
داشتم به این فکر می کردم که وقتی بچه بودم خواهرم بهم املا می گفت و بین کلمه ها می گفت خط تیـــــــــره!!! منم همه اش اعتراض می کردم که اشتباه می گی! معلممون به این میگه خط فاصلـــــــه!!!
حالا که دقت می کنم می بینم هر دو یکیه! فاصله خیلی سختی میاره...
ولی الان فاصله ی من تا حرم تا کربلا به رنگ همون مداد قرمز بچگی هامه...سرخ...رنگ پرچمش... پرچمی که یه روز تو ی مشهد الرضا رفتم زیرش و ازش خواستم این دستایی که خورد به پرچمش هیچ وقت گناه نکنه، فقط همین...
حالا دیگه می دونم اگه همون راهی رو برم که این خط سرخ بهم نشون میده اگه گناهامو.... اون وقت می تونم این فاصله رو بردارم... میدونم سرت شلوغه ولی دعام کن ز ه ر ا دعا کن که محتاجم به کرم ارباب...
سلام
اشک بار خواندم...بارانی می نویسم...
اگر تا حال اطمینانی برای قلبم نبود حالا دیگر مطمئنم نه چشمانم و نه قلبم لیاقت حرمو ارباب را ندارند...
نوشتند به بها دهند بهشت را نه به بهانه...
در ما که بهایی نیست بهانه ای هم برایمان یافت می نشود...
زهرای عزیز در کرب و بلای ح س ی ن تنها رو به حرم بهجای من حضرت جان و دل را سلام بده...
السلام علیک یا قتیل العبرات...
التماس دعا دوستدار اربابم...

امسال از اول سال چنان زمین خوردم که بلندشدنم لااقل "عصا" میخواهد،من رو چه به اینکه دستم را بگیرند...بیش از حد آلوده ام.
"جنس حرف هایتان" اشکی نصیبم می کند به یاد گذشته،اما نه "خود حرفهایتان"،از بس که دور کردم خودم را.
یادش به خیر روزهایی بود که ...
" اللهم العن اول ظالم ظلم حق محمد و ال محمد و اخر تابع له علی ذلک"خدا لعنت کنه آنهایی را که برای تک تک جوونای مملکت نقشه کشیدن و میلیاردها میلیارد خرج می کنند تا به هدفشان برسند.
اهل دلی بهم گفت:نترس!بذا خرج کنن، ما هم امام حسین(ع) داریم...
آری،مرابسوزان،
بیشتر بسوزان،محو کن،دوباره زنده ام گردان و باز مرا بسوزان
و خاکسترم را به باد بسپار...
باز هم...
باز هم...
باز هم...
.
.
.
صلی الله علیک یا ارباب...
.
.
ز ه ر ا
دیوانه کرده ای همه را
من ساقی شافی
همه ی بچه های هیئت را بیقرار کرده ای...
.
.
.
عجیب نتظر شب جمعه هستیم...
...

اشک امانم نمی دهد حرفهایم رابزنم
صفحه ی مانیتور را به سختی می توانم بخوانم
کاش می توانستم از پشت صفر و یک های مجازی می دویدم خودم را پرت می کردم در آغوشت، سر بر شانه ات گریه می کردم

کربلا نرفته ای و شوق رفتن داری
اینروز ها را خوب به خاطر بسپار

کاش لااقل می توانستم حرفی، پیغامی می دادم برای ارباب تا به دستش برسانی

...
...
...
بگو دیگر طاقتم طاق شده، بگو صبر تا کی، فراق تا کی؟؟؟
تا کی باید...
...

کتاب همه جا همین جاست را اگر به دستت رسید بخوان اگر نه پی وبلاگ شاهد بیاورم را بگیر

وقتی برگشتی خوب می فهمی اش

هی می آیم و می خوانم این دست و دل نوشته ها را ..
خسته م یشوم از خودم ، از تمام روزهایم ، روزهایی که مرا هنوز هم که هنوز است نرسانده اند به تو ، به کربلا ..
خدایا ، دستم بگیر و برسان ، مثل زهرا ، مثل تمام رفیقان ..
بانو دعا دعا دعا ...
سلام این بنده ی بد را به جدش برسان
.
.
.
نمـی دونـم مـی تونم ازت بـخوام یـا نه ؟!
نمـی دونم اگـه ازت بخـوام قبول می کـنی یا نه ؟!
نـمی دونم اگـه قبول کنی یـادت می مونه یا نه ؟!
.
.
.
.
اما مطمئنم اگه بـدونی این روزا چقدر دلـم زیارت می خواد و سبک شدن ، چقدر دلم می خواد غریبی مثل ِ تو حتی برای ِ لحظه ای ی ِ غریبه رو از یادش بگذزونه حـتما " دعـآم می کنی !!!!
.
.
.
.
حـالا دعـام می کنی ؟
۲۹ شهریور ۹۰ ، ۲۳:۲۷ دلتنگ کربلا
ز ه ر ا
اینبار بگویم برایت از خیمه گاه...

خیمه گاه بود و....
خیمه ی عمه زینب و ارباب حسین کنار هم بود...خیمه قاسم...خیمه ی قبیله بنی هاشم همه کنار هم بودند اما...
تنها کسی که از بنی هاشم خیمه اش فاصله داشت عباس بود...رفتی خوب نگاه کن به جای جای خیمه گاه..قدم به قدمش متبرک است به قدومشان...

پاسدار خیمه های ارباب...همین بود که وقتی سایه ای دید ایستاد و با تمام صلابتش گفت کیستی و وقتی متوجه شد که خواهرش زینب است زانوانش لرزید...
همیشه زانوانش را محکم نگه میداشت که خواهر از محمل پا بر زمین نگذارد...
وای آغوش عباس علمدار عجب پناهگاهی بود برای رقیه بانو...
اما وقتی ح س ی ن با قد خمیده از علقمه برگشت...عمود خیمه را که کشید...یعنی خیمه صاحب ...
داد بزنم ز ه ر ا....اینجا اجازه فریاد دارم آیا؟؟؟؟
واااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااای
حسین
ارباب چه کشیدی وقتی عمود خیمه را ....
صلی الله علیک یااباعبدالله...
اادخل؟...
آخر اینجا چه خبر است؟! هنوز شب جمعه...شب زیارتی؟...چی؟!زائر شدی های بانو؟...بالاخره آن همه سوختن هایت تو را ساخت؟...
باز هم چشمم افتاد...
که دارند مینویسند....توی کاغذ...
آه...
امشب بدجور شانه هایم را تکاندی... اما..
اما از حرف هایی نه از جنس مابقی!...مرا که میشناسی؟شاید هم نه!...چون من همان "پشت در"نشین هیئت هستم...
قرار هم بود از پشت در.. الآن هم از زیر در میاندازمش توی حیسنیه....
اینبار را نمیدانم! اینکه توی اسم ها مرا چه بنویسی؟...
"آه..."یا "گم کرده نام"...
اصلا بیا منت گذار بانو جان بر این آه... بی کسی
بیا وقتی اسم ها را مینویسی جای یک اسم را پایین تر از همه...پایین ترین نام...جایش را خالی بگذار...
فقط رفتی
بگو شرمنده و روسیاه بود آنقدر که...
"آه..."

بعد ازآمدنت
برایت خواهم نوشت"
ز ه ر ا!بین الحرمین یا وجود داشت؟!آخر مگر نه اینکه بین عاشق و معشوق...عشق و عاشق...امام و ماموم...فاصله ای نیست؟!

راستی! بیا قبل از رفتنت
نامت را درست تر بنویس! به قول زهیر کربلا همه اش دشت است!کوچه ندارد که!تو اینگونه نام
ما
در
را.....
"آه..."

سر راهی یک آه...من برای تو زائر بانو!:
من نرفته ام...که نه!مرا نخوانده است ... نطلبیده ست... ولی صوت استاد پناهیان را شب آخر رمضان شنیدم که میگفتند:
رفتن به
(...)کراهت دارد!...
نروی ها !!!!.........................................
"آه..."

دعا کن بانو!... شش گوشه... بین الحرمین... اولین سجده هایت را برای آقا و الرحمن ی ها هم دعا کن....
دعا کن....
دعا کن.............
"آه..."
ای جانم...
نترس ز ه ر ا..
۳۰ شهریور ۹۰ ، ۰۷:۵۳ سرباز گمنام
سلام بزرگوار
شبی ساکت و دلگیر خودم بودم وقلبی که ز غم بسته به زنجیر و
هنگام اذان بود که پیچید در آفاق یکی نغمه تکبیر نوشتند،
که هنگام اذان دست به دامان خدا باش ومشغول دعا باش
وگفتم به خدابین دعایم که دلتنگ اذان حرم کرببلایم
اللهم الرزقنا کربلا...
اللهم الرزقنا کربلا...
اللهم الرزقنا زیارت الحسین فی الدنیا....

ما رو هم دعا بفرمائید اگر ممکن است
یا حق
۳۰ شهریور ۹۰ ، ۰۷:۵۴ یه روزی. یه جایی. یه کسی
خوشا به احوالت که میزبانی
خوشا به دلت که زائری
رفتی .... رسیدی
ما در جا مانده ها را دعا کن ....
۳۰ شهریور ۹۰ ، ۱۴:۱۷ دلتنگ کربلا
http://2-7.blogfa.com/
ز ه ر ا به حتی بیشتر برو...
آنوقت در کربلا بیشتر...
خوش به حالت اینجا دوستانت می آیند حواست را جمع میکنند...آنجا که بروی تا نگاه کنی یاد حرفهایشان می افتی بیشتر فکر میکنی و بیشتر پی میبری به آنچه که برایش سفر کرده ای...
۳۰ شهریور ۹۰ ، ۱۴:۳۱ دلتنگ کربلا
آمدم برایت از سامرا بگویم...
سامرا که رفتی به در و دیوار حرمین خوب نگاه کن...
خانه ی امام حی ما است...امام زمانمان...اما.........آه باید کشید از غربتش...رفتی سامرا نگاه کن شاید تو ببینی امام زمان را که برای زیارت پدرشان آمده اند....رفتی خوب نگاه کن به من هم بگو ضریح داشت حرم دو امام معصومی که پدر و پدر بزرگ امامی هستند که منتظر ظهورش هستیم...رفتی برگشتی برایم بگو گنبدهای خراب را ساخته اند یا....رفتی آمدی بگو حرمین هنوز در دست مأمورین سنی است یا شیعیان رسیدگی کرده اند به حرمین...رفتی آمدی بگو حرم را آب و جارو کرده بودند....رفتی آمدی بگو جلوه ای از حرم امام رئوف را دیدی در سامرا و کاظمین...
من که بودم مردم از اینها که نبودند در حرم...چیزی که نبود ضریح بود و چیزی که بود تخته چوبهایی که اطراف مزار شریف امامانمان گذاشته بودند...چیزی که نبود گنبد طلایی بود و چیزی که بود گنبد های خراب و خاکی...
چیزی که نبود دل سنگ بود و چیزی که بود دل تنگ که دائم زمزمه میکرد یا امام رضا قربان غریبی ات آقا ...امام هادی و امام حسن عسکری در خانه ی خودشان و ....
بگویم ز ه ر ا...از سرداب...از محلی که اممان از نظرها غایب شد و 1142سال است که غایب است و منتظر است که ما برگردیم......هر دل سنگی آب میشد از غربتشان
ز ه ر ا ببخش که لحظه لحظه دلتنگی هایم بیشتر میشود و اینجا شده دلستانم تا بگویم برای کسی که عازم دیار یار است...دعا میخواهم....
نرفتن یه درده رفتن هزار درد
ایشالله بزار برین و برگردین اونوقت متوجه میشین عرضم رو
ائنحا که آدم میره که نمیزارن مجنون شه
اونجا مست میشی و خونت داغه چیزی نمیفهمی
دردش رو موقع برگشتن می فهمی
حداقل واسه من و کسایی که میشناسم اینجور بوده
قبل از سفر روزه فراموش نشود...
التماس دعا
منم زیر این بیرق اشک ریختیم..ولی امیدی به دیدن روضه ها ندارم..هیچ وخ
من گریه کردم به خاطر کمی آب ودون دنیام...همین
یکی منو پاک کنه از صفحه هستی
۳۰ شهریور ۹۰ ، ۲۲:۱۰ سید محمدرضا
نمی دانم چرا اسم کربلا می آید تا پایم را در حرمش نگذارم هیچ چیز را باور نمی کنم!
قرار است جمعه 9.30 سوار اتوبوس شوم
اتوبوس که راهیه کربلاست!
سخن اینست؛ نمی دانم دلم راهیه کجاست؟
اسم حسین می آید غزل خوان میشود دلم میان روضه بین الحرمین
خوب که تقلی کردم
تازه یادم می آید باید ساکت شوم
و نگاه کنم...
جدی جدی شب جمعه هفته آینده در حرم حسینم؟!!!
السلام علیک یا اباعبدالله الح س ی ن علیه السلام

التماس دعا...

راستی راه کربلا از کجا میگذرد؟...
گفته بودی
یک کربلا ببر!
نبری
گریه میکنم...

.
.
هنوز هم گریه میکنی؟!
ایندفعه چرا؟
آه...
شه دین در حرم زینب خود مهمان است.........
این آمد...
سلام. برای سلامتی زائر اربابم ح س ی ن...
با این نامه ها و سلام ها فکر کنم طوماری خدمت ارباب ببری!
دلم نازک است، زود هوایی می شود و این روزها چه حال و هوایی دارد...
دلم خیلی پر است ز ه ر ا خیلی پر!خجالت می کشم از آقا چیزی بخواهم یعنی تصمیم گرفته ام جز خودش هیچ نخواهم تنها معرفت به خودش را ارزانی ام کند برایم کافی است و می دانم این چیز کمی نیست... مدتهاست با خودش صفا می کنم نه با شفا و معجزه اش...
این تصمیم سوغات مشهد است روزی که هیچ نخواستم و او همه چیز را که در دلم بود داد، جز یکی که حکمتی داشت... رئوف است دیگر... امام است...امام...
اما این بار فرق می کند، فرق می کند!
اسم لیلا را در کاغذت بنویس، لطفا...اسم خودم نیست..محتاج است...محتاج...
توانستی این نام را در نجف هم ببر...
اعتماد می کنم به کاغذت هم نام مادر... بده کاغذ را مهرش کند... شاید ارباب....آخر روسیاهم....پیش عمو عباس ببر... نوکرش را خوب می شناسد حتی به اسم... فقط مهرش کن ز ه ر ا مهرش کن...
خدا پشت و پناهت باشد و ارباب خریدارت ز ه را
۳۱ شهریور ۹۰ ، ۰۰:۰۴ سید محمدرضا
مدینه و کربلا و نجف را که با کاظمین و سامرا جمع کنی؛ یک مشهد الرضا هم بدهی تنگش و همه را از کلنا نور واحدم کم کنی؛ باقیمانده می شود مهدی!

ای قطعه گم شده ای که از پر پرواز کمی!

خودت رخصتمان دادی برای کربلایی شدن

پس خودت هم حسینیمان کن بابا!

۳۱ شهریور ۹۰ ، ۰۰:۰۴ سید محمدرضا
زهیر گفت رفتی کربلا سکوت کن و فقط نگاه کن!

خوش مرام؛

دلت خوش است؟

کو نگاهی که حسین، در حریم کوچکش بگنجد؟

کو سکوتی که در ورای ناگفتنی هایش معنا شود؟

راستی

تک تک این ثانیه های انتظار را، تا جمعه 9.30 صبح می شمارم!

کاهش لحظات وصلت هم به اندازه این ثانیه های التهاب و بخیل؛ طولانی شوند!

خواب که به چشمم نمی رود!

ساده بگویم

دلهره دارم!

شوق هم شاید!

ترس هم هست!

گفته اند زیارتت با لباس خاکی و چهره پریشان استحباب دارد؛ دل چرک هم میخری؟
۳۱ شهریور ۹۰ ، ۰۰:۴۴ سید محمدرضا
دیوانگی برای تو هم عالمی دارد...

جنونی للحسین؛ دلیل علی عقلی...

باقیش بماند برای دیدن...

زیاد لاف زدیم...

یا علی
من فعلا با رویایش زندگی می کنم.. اما خیال رفتن ندارم.
چون ..
اشک/
والسلام
بر روی جلد دفتر شعرم نوشته ام
نابرده رنج گنج داده به من حضرت حسین "علیه السلام"
۳۱ شهریور ۹۰ ، ۱۱:۵۰ دلتنگ کربلا
شما را قسم به ح س ی ن
فکری به حال دل پریشان من کنید....
بخدا دیگر طاقتم تمام شده...
ز ه ر ا ....
من میتوانم حالت را درک کنم...
اما شما هنوز دلتنگی بعدش را...
جمع که میشدیم برای رفتن...لحظه ای بود که دیگر برنمیگردد...
فقط یکبار است که برای اولین بار میروی...فقط یک بار برای اولین بار میروی...قدر بدان لحظه لحظه اش را...
۳۱ شهریور ۹۰ ، ۱۲:۴۵ سید محمدرضا
کلی نماز قضا جمع کرده ام برای 4 رکعتی های شکسته ام در کربلا!!!

عاقبت می ترسم به حکم «المر یحشر ما یحب» دلم با تو محشور شود

و بی کلاه بماند سر خویشتن من و اعمال سیاهم؛

در جهنم فراقت!
السلام علیک یااباعبدالله ...

کربلا...
کرب و بلا...

ای شه کرب و بلا............ شه کرب و بلا
شه کرب و بلا................. علمدار ح س ی ن علیه السلام
....
التماس دعا...
نمیدانستم سر زدنم جرقه اتش گرفتنم است...
اینجاکاش لحظه هایت به سالی بگذرد..که عطشت هزار برابر گردد.. آنجاهم..
انجاهم لحظه هایت به سالی بگذرد تا عطش برنگردی..
من عطشناک امدم..خیلی دلم میسوزد وقتی یاد تل میافتم...
من نتوانستم وارد تل شوم..یعنی جرات نکردم وارد شوم..تل خیلی سخت بود قتلگاهش هم..آنجاهم جرات نکردم بروم..
به انهایی هم که واردش شدند حسرت گره زدم...
نگاهم دست به دامان تک تک لحظاتت..میبریش؟؟؟
یادش بخیر
ده روز مونده بود...
یادش بخیر
دل هره داشتی
دل هره داشتیم...

دلش را که جا گذاشتی
جا گذاشتیم....

یادش بخیر
اشک

وقتی برمی گشتیم
روضه میخواندند..
میگفت... تو نمیتوانی دل بکنی.. تو که آقا را ندیده ای...
ببین دخترهای ارباب چه کشیدند.... با تازیانه هم دل نمیکندند......

با تازیانه هم دل نمیکندند
یادش بخیر
ده روز مونده بود
دهه ای بود برای خودش
شب آخر این دهه عاشورایی بود برای خودش...
والسلامش عین سلام بود...
سلامش عین والسلامش

رباب علی دارد
شیر ندارد


شیر دارد
علی ندارد


والسلامش
عین سلام است...

ارسال حاشیه

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">