- خط ِ تیره -

آپلود عکس

 

 

 

تهران / ترمینال غرب /  ...

ســـــفرت به خیـــر امــّــا ...

×× انگــــــــــاری تا پای ِ اتوبوس بغضـــ  ی در آغوشــ ت نشکند ، نمیفهمی که مسافــــر ِ کربلایی ××

 

***

هم چنان در خاک ایران / ایلام / غروب آفتاب

ح س ی ن (علیه السلام) آرام ِ جــــانــــ م ...

مداح میکروفون را به دست گرفته و در اتوبوس میخواند ؛ انگاری بخواهد آماده ات کند برای سفرت . می خواند :

 

...« حسین ،  آرام ِ جانـــ م

حسین ،  روح و روانـــ م »...

 

[سرم را به شیشه اتوبوس گذاشته ام و آرام گریه می کنم ]

شاید دل ِ او بی تاب تر از من یکی است که می گوید :

« حواست هست ، داریم میریم کــــربلا ها ... »

[میخواهـــ م سرم را به شیشه اتوبوس بکوبــ م ]

 

***

مهران / نقطه صفر ِ مرزی

کــــربلا ، کـــــربلا مــا داریــ م می آییـــ م ... [ کجایند مردان ِ بی ادعا ؟!.. ]

مهر خروج خورده بر پاسپورتم. گیت را رد می کنم و می رسم به جایی که متعلق به هیچ حکومتی نیست که هی پرچم کشورم را نگاه میکنم و پرچم کشور عراق را .قدم برداشتن برایم سخت شده انگاری ، پایم خاک عراق را که حس میکند ، غم زیادی همه وجودم را می گیرد.مادر شهید که در کاروانت باشد بهتر شاید بفهمی چه می گویم .با نفرت تمام آن افسران عراقی را نگاه میکنم.چقدر جوان های این مملکت پر پر شدند تا یک امروزی هم چون منی برای زیارت عتبات راهی شوم و حتی یک وجب از خاک کشورمان را هم نداده باشیم.هی سعی میکردم خودم را آرام کنم که اینگونه نباشم. نفرتم را بیشتر کردند وقتی که 400 ایرانی را حدود 5ساعت نگه داشتند که 2000عراقی را که مرزبانی ایران راهی عراقشان میکرد را مهر دخول بزنند !! حالا من خودم را هم بزنم به در و دیوار و اینقدر شماره مرزبانی را بگیرم که شما خودتان به دست خودمان دارید تحقیرمان میکنید فایده ای ندارد.آن رفتارها ، کثیفی بیش از حد همه و همه باعث میشد که یک ثانیه هم نمانم آنجا اگر اگرمُــــهر ِ مِـــهر ولایت بر قلبم نبود ...

 

***

نجف الاشرف / حوالی ِ حرم ِ مولا

خانــــــــــــه ی ِ پــــــــــــدری ...

خستگی راه میرود با اولین نگاه به گنبد و بارگاهش و دلت غنج می رود که چقدر راه هتل به حرم نزدیک است . می دانی بیشتر کِی عشق می کنی ؟؟ کلید اتاق را در قفل بچرخانی ، در را باز کنی ، ساک را زمین نگذاشته ، حتی اصلا غبار سفر را از رویت نگرفته باشی ، پرده اتاق را کنار بزنی و همان جا بشینی از منظره ای که میبینی . می فهمی لحظاتی که حرم هم نیستی از این پنجره با این طلایی ها با این نورها چقدر حرف می توانی بزنی زیرا این پنجره مشرف است به خانه ی پدری ... 

###

بیا اینجا به من بگو بنشینی برای بار اول رو به روی ایوان ِ طلایش و کسی برایت روضه مادر بخواند .چه حالی می شوی ؟!... یاد حرف ِ حاج منصور میفتم که ذکرش در حرم مولا شده بود ... خیلی مَـــــــردی [جلو چشمش زدن؟؟ اگر جوابی هم داری ن گ و]

###

برایش پیامک می زنم "" کی گفته امام رضا غریبه...آقامون علی غریبه..."" و  من که اینجا در گرمای ِ آغوش ِ مهر ِ پدری ام نمی فهمم چه آتشی به پا میکنم در دل ِ کربلایی ِ کربلا نرفته اش ... [حلال کن عزیزترین ...]

###

اصلا انگاری غریب بودن در خیل عظیم مسلمانان هم در این خاندان ارثی باشد بالاخره رضایش هم به پدر می رود دیگر و من چندباری از نجف راهی حرم سلطان می شود که اشتباهی در بین این سلام دادن هایم به پدر ... السلام علیک یا علی ابن ابی طالب ... السلام علیک یاعلی ... گفته ام السلام علیک یاعلی ابن موسی الرضا و بد جوری بغضم شکسته است... به پدر گفتم ماها که از مُلک سلطان میاییم بدجوری دلمون بند ِ دل ِ رضای ِ شماست ... آخر اسم او هم علی است... نکند غریبی را از شما به ارث برده اول مظلوم ِ عالم ؟!...

###

دستم به ضریح که می رسد،غیر یاابانا... هیچ دیگر نمی توانم بگویم . اصلا فرزند هرچقدر هم بد ، پدر که از آغوشش محرومش نمیکند ؟؟ اگر من را نجف راه دادند و یاابانا گفتم یعنی کافی است فقط بغضت را برایش برده باشی تا پرپرش کنی دیگر حرفی هم اگر نزدی او می خواند تمام شرمندگی ات را ... پدر است دیگر...

 

***

کوفه / مسجد کوفه

مـــا اهل ِ کــــوفه نیستیم ؟!...

×× اذان ِ مغربیست و نماز ِ کامل خواندن را تمرین میکنــــ م برای زیر ِ حائر ِ ... ××

###

هزار رکعت دوگانه تحیت هم برای این مسجد کم است ، پیامبر را از افلاک به خاک کشانده برای خواندن نماز در زمینی به مبارکی ِ اینجا . فکر میکردم در اینجا خیلی دلـــ م حالش اورژانسی شود اما نشد زمینش آسمانی بود خیلی حرف داشت از درد های بزرگ. از غربت بزرگ مردی به مظلومیت علی تا پیامی که پیک حسین نتوانست برساند به او. اصلا انگاری صدای مسلم  به التماس می آمد و فرو می نشست بر گوشم که : « به حسین بگویید به کوفه نیاید..»، یک جور هایی خانه مادریست وقتی نمازت را شکسته نمیخوانی اما خودت با دیدن محراب شکسته می شوی.

###

فاصله خانه تا مسجد را رفتم و آمدم زمینش هموار بود[این فاصله چه در مدینه باشد و زمان مادر و چه در کوفه و شب ضربت خوردن حال مولایمان نگفتنیستُ هر دوبار برای ِ رسیدن به بانویش چنین شده است ] ، شما می دانید چه خبری دادند به فاتح خیبر که این فاصله کوتاه را چندباری زمین خورد ؟!...

 

***

نجف / مسجد سهله

مهدیــــــا ، متی ترانا و نرا ک ؟! ...

صبح جمعه مسجد سهله بودیم .از خیلی ها شنیده بودم که شبش خیلی قشنگ تر است .فرقی برایم ندارد همین برای من بس که بدانم جایی بند بند کاشی هایش ، یا حتی غبار نشسته بر زمینش نفس مولایم را همچون گنجی عرشی در دل نهاده است. آن وقت است که میخواهم بمیرم برای این نابینایی و ناشنوایی ام که نشانه ی ِ دل ِ در پای مانده ام است و این بی لیاقتی می ماند و سر ِ من و ستون مقام صاحب الزمان ... 

***

نجف / مسجد حنانه

سَــــری به نیــــزه ...

××از غم ِ سری که مهمانـ ش بوده ستون هایش خم می شوند. همان فلسفه نام مسجد برایـــ م کافی ست... ××

 

***

.

.

.

کربـــــلا ... /کربـــــلا... /کربـــــلا ...

اینجا نینـــوا ، اعـــوذ بلله من الکرب و البلاء ...

می دانی آن جا باشی و نفهمی که کجا آمده ای سخت است !!

من یکی کم به صورتم نزدم که حواسم را جمع کنم که آهای – ز ه ر ا – این جا کربلاست

این جا نینـــواست،خاکـــ م به دهان اینجا بود که پسر ِ فاطــــمه را ...

می دانی مبهوتت میکنند که اگر بفهمی که کجایی

 اگر بفهمی اگر...

.

.

.

***

کربـــــلا / قتلگاه

تــــو گوئــــی جان ِ زینب ، در همین جا بـــر لــــب آمـــد ...

حالا بنشین و هزاری هم با خودت بگو من یکی قتلگاه برو نیستم ، اصلا ً ما را چه به قتلگاه ، همان روضه هایش مارا بس!! اما بعدش رئیس کاروان که خیلی شیک برنامه ها را دارد ردیف میکند می گوید بعد از اولین نماز صبح همگی رو به روی قتلگاه... میفهمی خیلی هم دست تو نیست که باید چه کنی ، در کربلا باید دلت را بگیری کف دستت و بسم الله !! برای ذبح آماده اش کنی.از دوستان همان نور قرمز را شنیده ام و بیشتر نه . قطعا فرق میکند با تصورات ذهنی ام . از کنارش داشتم رد می شدم فقط یک نگاه کردم و خدارا شکر که مردانه است . حتی به سمت پنجره اش که زنانه هم بود نرفتم .البته قدم هایم سست شد وقتی آن آقا ایستاده بود رو به پنجره قتلگاه آرام داشت برای خودش میخواند «او می نشست و من می نشستم او روی ِ... » قدم هایم را تند تر کردم که نشنوم بقیه اش را و رفتم جلوتر ایستادم . برگشتم به پشت سرم نگاه کنم ، یکی از خانوم های کاروان ، خوشحال دارد مرا صدا میکند که – ز ه ر ا – بیا قتلگاه زنانه شد...

###

آن سحر گذشت و خیلی جدی بر سر موضعم بودم.[ بیست و چهار ساعت نشده پایم رسیده کربلا و هنوز بهت زده ام بی آیم و یک راست بروم قتلگاه ؟!... نه!!! ...] ظهرش بعد نماز و زیارت مثل کودکی هایم دنبال مادرم راه افتادم که ببینم کجا می رود که باشم اگر کاری داشت . سمت قتلگاه که میرفت خدا خدا میکردم زنانه نباشد اصلا آنجا کاری نداشته باشد . شاید می خواهد برود رو به روی ایوان طلا.ایستاد رو به روی قتلگاه و نگاهم کرد و گفت : « حبیب »... رفت داخل . و من نگاهم همه اش به آن نور قرمز بود .حالا تو فکر کن کاروانی هم آنجا باشد و روضه علی اصغر بخواند . توانی می ماند قدم از قدم برداری ؟!...

###

روضه علی اصغر کار خودش را میکند. همان جا کنار چارچوب ِ در همه توانم تحلیل می رود که نه راه پس داشته باشم نه راه پیش. نگاهم به آن چراغ قرمز می افتد . یاد روضه های حاج سعید می افتم. آنجایی که انگاری مادری آمده است بر بالین ِ پسر . « بنی ... قتلوک ؟... ذبحوک؟... »

 

***

کربـــــلا / خیمه گاه

عمو نیومد به حرم تا که برایت آب بیاره ...

××خیمه عمو را که برافراشته میبینی دلت قرص می شود ، هنوز جرئت دست درازی نکرده است دشمن. ولی بعد ِ عمو ... راوی می گوید نگاه ارباب از قتلگاه به خیمه گاه بوده است... [ ... ] ××

 

***

کربـــــلا / تل زینبیه

زنــی محــو  ِ تماشاست ز بالای ِ بلندی ...

×× بالای پله هایش بایست ، چشم هایت را ببیند ، حالا روضه هایی که همه عمرت شنیده ای را مرور کن ، همین!! ××

 

***

کربـــــلا / بین الحرمین

یه خیــــابـــــون ِ بهشتــــــی ...

بین الحرمین را شب آخر فهمیدم . ذله اش کردم از بس از حرم ارباب و کنار شش گوشه بی تاب می شدم و می رفتم در حرم علمدار. روبه روی ایوان طلای عمو، دلـــ م تنگ نوشته ایوان طلای ارباب می شد.شبیه دیوانه ها شده بودم . آن خانوم هم وطن حال مرا نفهمید ، که اگر می فهمید گوشی تلفنش را نمیداد دست من که عکس بگیرم از او . از او و گنبد ارباب ، بعد هم از او گنبد علمدار . و نمیفهمید که عکس هایش برای این خراب می شود که من او را در صفحه گوشی نگاه نمیکردم ، چشمم به گنبد بود نه به مرتب بودن یا نبودن ِ چادر او ...

 

***

کربـــــلا / حرم عباس ابن علی

دلــــ م عبـــــاس دارد ، غــــــــم ندارد ...

×× رسیدی به حرمش گریه هایت ، دلتنگی هایت ، بغض هایت قربان صدقه هایت که تمام شد ، بنشین و عمیق نفس بکش و ذکر یاکاشف الکرب بگیر ، ببین چه میکند با دلت ! ××

###

در سفرهای زیارتی یکی از محبوب ترین کارهایم این است که بنشینم و تنهایی زیارت نامه بخوانم ، قسمت های باب میلم را دو  سه باری تکرار کنم ، یا حتی به برای تاکید بیشتر به فارسی نیز دخیل بندم کلمات را برای کسب معرفت ِ بیشتر . خلاصه دوست دارم با آن کتاب دعایم بنشینم و عشق بازی کنم . در این سفر [ که قطعا ً این اتفاق سببی بود برای کسب فیض من] به برکت وجود نازنین مادرم و آن مادر شهید که باید زیارت نامه را برایشان میخواندم ، خیلی از اماکن مقدسه نشد آن طور که دوست تر میداشتم دعاها را بخوانم اما ...تنها جایی که «تنها» برای اولین بار وارد شدم حرم حضرت عباس بود ، میدانم آقای دلـــ م که میدانستی نمیتوانم جلو شکستنم را در مقابل شما در حضور دیگران بگیرم . آقایی کردی دوباره در حقم... [ اینکه من چطور رفتم حرم علمدار بماند برای روزی که توان گفتنش را داشتم ]

###

هرجا کم می آوردم در مقابل ابهت امام ، پناه می آوردم به حرم سقا ، حکمت آرامش بعدش چه بود را نمیدانم ، انگاری باید هر دفعه عباس راهی ام میکرد پیش برادرش امامش. مثل روز آخر . پایین پا ، یک قسمتی را درست کرده اند برای نماز خانم ها ، من ایستاده بودم و زیارت نامه میخوانم ، دیدم خادم های حرم ، خانوم ها را بلند کردند که این قسمت را تمیز کنند و جارو بزنند . بلند شدم ، عربی و فارسی می خواست حالیم کند که بروم ، توجهی بهش نکردم و همین که دید دارم مهر های روی فرش مانده و کتاب دعاها را به جایشان میبرم دیگر حرفی نزد ، دستمال هایی که ریخته بود هم با دست جمع کردم و درون کیسه ریختم ، دیدم سمت جارو برقی که می رود دویدم که از دستش بگیرم ، نداد . هر طوری بود منظورم را رساندم که میخواهم جارو بزنم . گوشش بدهکار نبود. [ آخه روز آخر بود ، اون که همیشه هست ، آخه چرا نمیذاره منم جارو کنم ، بغضم نمیذاشت بیشتر حرف بزنم] همه تمنایم را به چشم هایم ریختم به شش گوشه نگاه کردم و بار دیگر ازش خواهش کردم و اون زن عرب هم با قاطعیت گفت نه!!!! کم کم دور شدم... [ بغض] دیگه اینکه چطوری خودمو از کنار شش گوشه رسوندم به حرم عمو رو یادم نمیاد ، پایم را که به داخل حرمش گذاشتم ، آرام گفتم: « حداقل یه جارو زدن رو که بلد بودم ... »[ بغضم اونجا شکست... ]

 

***

کربـــــلا / حرم حـ سـ یـ ن ابن علی

هیـــچ دانــی بر دلـــــ م جا کرده ای // عرش ِ حق ، شش گـــوشه برپـــا کـــرده ای ...

 

×× شش دانگ دلــــ ت یک جا خالی می شود با اولین نگاه به شش گوشه ... ××

###

شب ِ وداع ، ایوان طلا ِ ارباب ، روضه علی اکبر ...

شب ِ وداع ، بستن قسمت مردانه ی حرم ، زنانه شدن ِ بالای سر [ ... ]

شب ِ وداع ، بالای سر ، من و شش گوشه ، من و [ ... ]

 

***

 

سامرا و کاظمین اضافه می شود !! کربلا هم تکمیل ...

 

| ز. عین |

حاشیه بر متن  (۴۴)

۲۶ مهر ۹۰ ، ۰۱:۰۹ سرباز گمنام
یک سوال دارم مگر ما دل نداریم ای خدا؟
یا مگر جا تنگ بود از بهر ما در کربلا؟......
۲۶ مهر ۹۰ ، ۰۱:۳۳ سرباز گمنام
از من به تو . . .

در کربلا از عاشقی مگو...

که رسوا می شوی. . .
نمیتوانم همه اش را بخوانم...
به قول خودت دارم تحلیل میروم........................................
بانو همه را خواندم
اما
یا کاشف الکربش را خوب تر آمدی
یادآوریست دیگر...چه خوب ذکری
آخ که چقدر ضجه بزنم با این ذکر....
14آبان تا 21 آبان انشالله عازمم
پنجشنبه ی قبل سفر کی میشود نمیدانم....چشم وادی وائل میزبانتان ست.
کاظمین نوشته یعنی جانانه نوشته
بانو گوارای وجودت
به علی اصفر قسم که علی اصغر فرزند رویاهام هم بغض داره این شبها
من زیارت نامه خوندنم رو با چشم دل میخواهم ارباب به حرمت تن بدون سرت
چه بد روزگاریست پشت میکنند به حرم ارباب و میگویند عکس بگیر
آهای زوار کوی نجف و سرزمین حسین
به آقای ما پشت نکنید
چه فرقی دارد که مثل کوفیان به امیرنجف پشت کنید یا برگردید و پشت به ضریحشان عکس بگیرید.بی حرمتی ورژن جدیدش است
اصلا اگر من بودم بر میگشتم رو به حرم و با افتخار میگفتم حالا عکس بگیرید که بعد ها بماند برای نسل بعدمان که شیعیانشان رو به حرم عکس میگیرند تا بگویند ما آبرویمان به توست ارباب...ما وجه سیه رویمان به توست مولا
صبح تو ماشین مرور میکردم تا محل کار
:
من شیون و زاری ام تا کجا میرسد؟اصلا آبرو داری جلوی همسفران و چه کنم؟
کسی چه میداند وائل این شبها تا صبح جقدر لابه کرده به آسمان و فلک که زودتر سپری شو....من مسافرم....بی قرارم
دفعه قبل زودتر از دم ضریح جدا میشدم که نوبت به بقیه هم برسد اما اینبار محال است
جنازه ام را دیگران میبرند بیرون
منو دل کندن ازدلبر محاله....دلم با دل برم در شور و حاله
ببین آقا به این خوبی ی ی ی .....
مولاجان میدانید؟ شیعه ی شما بودن سخت است … خیلی سخت … کمکمان کنید که شامی صفت و کوفی صفت نباشیم.

...
[...]
میدانی وقتی با کاروانی بروی که نه روحانی دارد نه مداح

چه به روز دل ات می اید

وقتی کسی نباشد حالی ات کند کجا امده ای...

سخت نیست رفیق؟
تصور کن بروی کربلا و تمام مدت حتی یک روضه هم خوانده نشود..

تشنه بروی تشنه برگردی...
شافی خیلی بدبخت رفت کربلا
بدبختتر برگشت..
دعا کن یک بار دیگر...
لااقل یک روضه..
فقط یک روضه......
به خدا یک روضه....
این سرباز های عراقی را که میدیدیم...
و ان امریکایی ها را....
اینجا بود که سخت محتاج پسر نهم ح س ی ن میشدیم....

نجف
سحر
غبار
کوچه خاکی
باران
غم
غربــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــت

این تمام نجف من است
نه دیگر بقیه اش را که میخوانم...

نمینویسم چیزی

بگذار بمیرم به حال خودم..
۲۶ مهر ۹۰ ، ۱۴:۱۲ سید محمدرضا
فاصله خانه تا مسجد را رفتم و آمدم زمینش هموار بود ، شما می دانید چه خبری دادند به فاتح خیبر که این فاصله کوتاه را چندباری زمین خورد ؟!...

آنجا بوی مادر نداشت!
مادر می خواهی و رمز زمین خوردن؟
اینجا نبود!
مدینه است خانه ای که صدالابواب بود الا بابه
از خانه زهرا تا مضجع رسول فاصله کمتر از اینجاست
آنجا بود که غم مادر
پای فاتح خیبر را پیچاند و پیچاند تا حسابی خاکی شود ابوتراب!
| ز- عین |
پای فاتح خیبر را پیچاند و پیچاند تا حسابی خاکی شود ابوتراب!
۲۶ مهر ۹۰ ، ۱۴:۱۴ سید محمدرضا
از غم ِ سری که مهمانـ ش بوده ستون هایش خم می شوند. همان فلسفه نام مسجد برایـــ م کافی ست...

ستون ها نبودند
مگر ما مرده ایم؟
جای هزار حنانه؛ حنانه می شویم!!!
| ز- عین |
جای هزار حنانه؛ حنانه می شویم!!!
۲۶ مهر ۹۰ ، ۱۴:۱۷ سید محمدرضا
می گویی حسین
نمی فهمم!
می گویی ق ت ل گ ا ه
خودم را به نفهمی می زنم!!!

کاش روضه ای نبود...
۲۶ مهر ۹۰ ، ۱۴:۲۶ هیئت سایبری الرحمن
حروف ع‌ا‌ش‌ورا
از امشب میهمان می شویم چهل شب پای سفره علم و دل الرحمن
اجابت کنید دعوت این صاحب‌خانه دست به پهلو را
۲۶ مهر ۹۰ ، ۱۴:۲۸ سید محمدرضا
یعنی نمی شود کنار مضجع مست مادر شد و روضه نخواند؟؟؟

پستچی کربلا پیدا می کنم ذوق میکنم!

اما وائل؛

هرچه می گردم چیزی ندارم که اربعین با پست سفارشی مسافر کربلا پست کنم؟!!

بود و نبودم جامانده...

وای الان فهمیدم حال زینب را در مسیر شام!!!

ای ساربان آهسته ران...

وجود زینب پخش بیابان است!!!

خاک منحوس کربلا تربت شد از ...

زبان قلمم لال...

الاجساد المقطعات یعنی چه؟
فکر می کنم قسمتی که اشاره داشتید به زمین خوردن حضرت علی (علیه السلام)در مورد شهادت حضرت زهرا(س) باشه ؛مگه شهادتشون در کوفه بود؟! یا مدینه؟
می دانی کربلایی...
طاقت ندارم بخوانم!
این پنجره مشرف است به خانه ی پدری ...
.
.
.
آه...
این جا را بند بند باید خواند...
نفس است دیگر..
بند میشود...
بند میآید...
آه...

السلام علیک یا اباعبدالله...

سرت...سلامت بانو...
کربلایی شدی...

یک کربلا برد....حالا راحت تر گریه کن...
خوش بحال دلت ..
خوش بحال نصیبی که بردی ..
و خوش بحال تو که نصیب بردی !
یادش بخیر ها انگار حالا رنگ عوض میکند و دلتنگی ها فرق می کند و
دلبر واقعی می شود برایت ..
عاشقی ات مبارک !
۲۶ مهر ۹۰ ، ۲۲:۴۴ دختر آسمانی
من شش گوشه ی خوزستان را رفته َم
اما ..
شش گوشه ی ِ کربلا را ندیده ام.


می داند ساکن ِ کربلا اینجا دلی تنگ است ..

شاید اشک. شاید بغض ..
دیگر هیچ!

..


سلام زائر ِ کربلا.
در حسرت دیدار تو آواره ترینم
کربلا کوته ترین راه است تا درگاه دوست
با که گویم این ره کوتاه را گم کرده ام
.
.
.
کربلا خسته شدم امروز و فردا نکن..جونمو میدم توهم با دلم بد تا نکن
از دیروز که سفرنامه نوشته ای ، خواندنش را گذاشتم برای یک وقتی که حالم خوب باشد ، یا شاید هم بد ..
و حالا همه اش را خواندم ، با روضه هایی که تا حالا شنیده بودم
ز ه ر ا ! خرابم کرده اینجا ، کربلا یم خواهد دلم
.
.
حسین ع
یک کربلا ببر
نبری گریه می کنم ..
.

فلسفه ی حنانه را بگو .. نمی دانم
۲۸ مهر ۹۰ ، ۱۱:۳۷ سید محمدرضا
دیشب جمعمان جمع بود
همه پروانه های بی دل جمع بودند در مجلس اختتامیه کربلا!
گفتم مهدی اختتامیه کیلویی چند؟
افتتاحیه است اینجا!
خلاصه کلی دلمان بهانه گرفت برای 6 گوشه
دعا کردیم سالی حداقل 3 بار مسافر شویم...
.............

رحم کن به دل من که راهم ندادند


...
۲۹ مهر ۹۰ ، ۱۱:۴۴ مات نگاهت شدم ای...
سلام ز ه ر ا

اشک در چشمانم حلقه زد و خیلی جلوی بغضم را گرفتم که اشکم سرازیر نشود...

اخر اینجا محرم کم است...

ح س ی ن
س ا ق ی

دلم تنگ است....
...........چه مستی ست ندانم که رو به ما آورد...
که بد ساقی و این باده از کجا آورد.....


.................................................

.................

............................................................................

.........................................

آآآآآآآاه .....
سلام
یه مطلب جدید نوشتم
شما دعوتی که بخونی ، اما زود قضاوت نکن
شاید شما هم .............
منتظرم چشم به راهم نگذار
شاید..........................
۲۹ مهر ۹۰ ، ۱۶:۵۷ هیئت سایبری الرحمن
حروف ع‌اش‌ورا
گاه فکر می کنی اگر همراه پدرش در صفین جنگیدی، دیگر نیاز نیست با حسین سر دهی در کربلا!
گاه فکر می کنی حروف ع‌اش‌ورا تمامی دارد!
گاه چه اشتباه فکر می کنی!
دلم هوای کربلا داره عجیب!!

××××××××××××××××××××××××××××××××××

معلم میدانست فاصله ها چه به روزمان می آورد که به خط فاصله میگفت: خط تیره!!
۳۰ مهر ۹۰ ، ۰۰:۱۰ ترتیل آیات
سلام

زیارت قبول ....

آسمانش را دیدی ؟

...
۰۱ آبان ۹۰ ، ۱۱:۵۲ دلتنگ کربلا
سلام

این همه ی آنچیزی که دیدید نبود نه؟!!!
کامل نخواندم اما حس کردم شما هم نتوتنستید بنویسید آنچه که در ددل دارید....
اما همین هم قدم به قدم سفرم را تداعی کرد برایم...
کربلا نصیبتان.......
ازتون میخوام تو مسابقه وبلاگ نویسی ما شرکت کنین
به بهانه یادواره شهید مرحمت بالازاده...ما بهش میگیم شهید فهمیده آذربایجان
اطلاعات بیشتر رو تو وبلاگم گذاشتم.
هروقت به قتلگاه رسیدم پایم را کج کردم سریع رفتم ........والان به قتلگاه میرسم
چشمانم را می بندم.....می بندم...
دیگر توان خوندنش را ندارم.....
هرگزهیچ کاری را جز برای خدا مکن! ...
هر روز صفحه وبتو باز می کنم ... اما نمی تونم بخونم !!!

چند خط می خونم و صفحه رو می بندم !
.
خنده م میگیره به خودم که اصرار و پیامک و... که زهرا بنویس // اما الان دلی نیست که یاریم کند برای خواندن ...
.
۰۴ آبان ۹۰ ، ۱۹:۳۶ هیئت سایبری الرحمن
و اگر نگفتم اشف صدر الحسین نه این که فکر کنی سینه ام آرام است از دانستن آرامش سینه ات حسین جان ؛ نه ،این طور نیست که اگر این طور بود دیگر حرارت قتلت در قلوب ما چه بود ؟
فردا در شب شهادت حضرت امام جواد شیرینی لبخند پدرش رضا در وبلاگ لولاک گرد می آییم تا با هم بسوزیم ... وعده دیدار ساعت ۱۰ شب ،۵شنبه ،۵ آبان در وبلاگ لولاک(lowlak.blogfa.com)
...
از ششم آبان که بشماری تا عاشورای ارباب می شود چهل روز . . .

همت کن و برای ختم جمعی زیارت عاشورا همراهمان باش
با هم بودن زودتر به اجابت می رساندمان
همراه شو و یاران را هم همراه بیاور
۰۵ آبان ۹۰ ، ۱۸:۴۸ غریبـــــــــــــــــ تر از اویس
قبله ما حرم توست حسین
چشم ما بر کرم توست حسین
کیمیایی که کند مس را زر
خاک زیر قدم توست حسین


خوش به حالتون
التماس دعا
سلام
حلالمون کنید همین
یا زهرا سلام الله علیها
۰۷ آبان ۹۰ ، ۱۰:۴۲ سید محمدرضا
کربلا نرفتن سخت است

کربلا رفتن سخت تر!

تا نرفته ای شوق رفتن داری

تا رفتی شوقِ مُردن!

کربلا رفته ها می دانند؛

بعد از کربلا، روضه حسین؛

حکمِ زهر دارد برای دلِ اوراق شده زائر!

آخر اینجا؛

دیگر عبّاس نیست؛

تا آرام شوی در حریم امنش...

راستی کربلایی بغض شکست یا هنوز با حزن کلنجار می روی!
بوی عاشورا می رسد بر مشام جان!
امام رضا ندیده؛ عاشورا ببینی گمانم دوام نخواهی آورد!!!
۰۹ آبان ۹۰ ، ۲۲:۰۸ سید پابرهنه
سلام
آنچه در کربلا می شنوی را تنها با خدا توانی گفت.
التماس دعا(فقط عاقبت بخیری)
یا زهرا(س)

ارسال حاشیه

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">