- خط ِ تیره -

آپلود عکس

 

دوباره می گویمــَ ت علمـــ ــدار

می خواهــــ م بشوم عباسی ترین – ز ه ر ا –

دستگیری ام می کنی ؟!...

 

این بیرق ِ علمـــــدار ِ ...هنوز رو زمین نیفتاده ... 

 

من ِ خاک بر سر، منی که این روزها دیگر زائر الحـ سـ یـ ن هم محسوب نمی شوم. من!! علمدار می شنوی من!! لال مونی گرفته بودم. این کربلایی تازه برگشته نگذاشت.بس ک زنگ زدم و خاموش بود.بس که زنگ زدم و برنداشت. فهمیدم ، من ِ بی لیاقت، دیگر زائر نیستم. فهمیدم این دنیا و روزمرگی هاش سفت یقه م را چسبیده. فهمیدم ... فهمیدم بیچارگی ام را ...

یادت می آید یل ِ ام البنین، آن روزی را که گفتم زهرایی شدن از من و کار ِ عباسی کردن از تو. گفتم میراث مادر را پاس داشتن از من، کربلایی شدنم از تو. یادت می آید امید ِ دل ِ کودکان حسین. یادت می آید عطشم را ؟!.. یادت می آید روزهایی را که من ِ کم ترین بنا رو گذاشتم به ناله کردن. که حواست هست؟ قرارمون پس چی شد؟ منو انگاری نمیبینی؟ خوب گذاشتید بی حیایی کنم و بعد لالـــ م کردی، همون روزی که تاریخ سفر و فهمیدم. وای که چقدر گله ات را کردم پیش خواهر... اما من یکی یادم نبود تو دستت را میدهی اما قولت قول است... یادم رفته بود تو عباس ابن علی ای... یادم رفته بود تو پاسبان خیام حسینی... محرم حسینی... همه کس حسینی...

همین ها مرا کشت، وقتی پایم به کربلا رسید.آنجا تا برسم به حرمت مُردم اما نفس میکشیدم. مُردم اما می دیدم. مُردم اما پاهایم به سختی مرا می کشید به سمتت. آنجا عنایت و بزرگی از تو بود و حقارت و کوچکی از من.آنجا مردن از من بود و زنده کردن از تو.آنجا نفس کم آوردن از من بود . نفس دادن با تو. آنجا بودن از تو بود و نبودن از من. میخواستم نیست شوم. بمیرم و چشم در چشم نگویم السلام علیک یا عباس... خوب مرا کشتی به پای عشق ِ حسینت...

خوب مرا کشتی همان روزهای قبل سفر را میگویم. روزهایی که توصیه های رفقا زیاد میرسید بهم ... زائر کربلا هر چیزی رو گوش نمیده هر حرفی رو نمیزنه هر منظره ای رو نمیبینه ...زائر حسین با وضو باش همیشه... و من ترسو که پای مقتل و ناحیه برو نبودم نشستم به مقتل خواندن... به خواندن و خواندن و خواندن... سخت میگذشت.عطشم از همیشه بیشتر... دلم از همیشه ترسان تر که من دست خالی برم بگم چی.. برم بگم برا چی راهم دادین... یادته آقای دلـــ م؟؟.. همون موقع هابود که خواب دیدم ... من ِ کربلا ندیده خواب دیدم اومدم کربلا و حرم شما... من و کربلا... من و حرم سقا... من و کلیداری ِ ... ای خداااااااااااااااااااااا... یه موقع هایی آدم هوارم بزنه فایده نداره... هی با خودم میگفتم من رو چه به رفتن به کربلا... من و چه به حرم علمدار... من و ... خوب مرا کشتی به پای عشقت برادر ِ عشق ...

از هتل تا باب القبه حرم حضرت ِ عشق ، پنج دقیقه بیشتر راه نبود. اما برایم بی ادبی بود که یک راست بروم به حرم ارباب و از شما اذن نگیرم. اگر از باب القبله نمیرفتم از سمت چپ می رفتم ک یک پیچی بود و بعد از آن پیچ، گنبد و گلدسته های حرم ت معلوم می شد... یعنی همه عشقم بود آن لحظه که سلام بدهم.که اجازه بگیرم. که برسم به بین الحرمین. بیایم تا آن وسط ها. هی دو طرف را نگاه کنم.مردد شوم. دل بدهم. جان بدهم.به طرفین سلام بدهم. و همان جا کسب اجازه کنم برای کنار شش گوشه... و بعد از آن جا بیایم و دوباره عاشق شوم کنار ضریحت... جان بگیرم برای دوباره رفتن به پایین شش گوشه...

میدانی علمدار در این روزهایی که بوی محرم پیچیده است در کوچه و پس کوچه های شهرمان... این روزهایی که شاید فرقم با یک سال قمری قبل ترش همان سفر کربلایم باشد... خیلی می ترسم .دلهره دارم برای این محرم.حالم شبیه آن پیچیست که می آمدمش و میدانستم به قدم چهارم نرسیده گنبدت را می بینم. اما حال این روزهایم این است که انگاری این پیچ تمام نمی شود... هرچه بیشتر می آیم حس میکنم دور تر شدم ام ... آقای دلــــ م می ترسم نرسم ... آقایی کن دوباره در حقـــم – ز ه ر ا – را خودت عاشق کردی خودت عطشش را بیشتر کردی ... آقا دستگیری ام کن دوباره و دوباره و دوباره ... من را برای حـ سـ یـ نـت خرج کن ...

.

.

.

ای داروی درد های ما بـــوی ِ پیراهنــت // یا حضرت مشکل گشا دستـــ م به دامنـــت ...

(+)

 

| ز. عین |

حاشیه بر متن  (۲۱)

ســـلام حضــــرت ِ دلــــــبر
ســـلام قـرص ِ قـــــــمر
زمــیـن که لطـــف ندارد
از آسمــــان چه خبـــر ؟!...
روزگاریست که من طالب دیدار توام / فکر من باش در این شهر گرفتار توام /
گفته بودی که طبیب دل هر بیماری / پس طبیب دل من باش که بیمار توام/.

وبلاگتون بسیار خوب و مطالبش بسیار زیباست .
منتطر حضورگرمتون دروبم هستم.
موفقیت و سلامتی را برایتان ارزومندم.
۰۱ آذر ۹۰ ، ۰۰:۱۴ مهمان خدا
وایی
زهرا خانوم اینجا چقد قشنگه...

تو هم خیلی خوب مینویسی
۰۱ آذر ۹۰ ، ۰۰:۵۹ سید محمدرضا
این بیرق علمداره...
هنوز رو زمین نیافتاده...

این نوا حالم را خراب می کند!!!

ساده بگم
میام اینجا نظر دادنم نمیاد!
فعلا سکوت داریم و حزن
تا یار چه خواهد و میلش به که باشد...
۰۱ آذر ۹۰ ، ۰۱:۰۱ سید محمدرضا
هنوز که یتیم نشده ایم!
چرا همه سیاه زده اید!
خبریست؟
وای که چه قدر جون خوندن این پست ها رو ندارم...
ولی خوندم... مثه سیگاری ها.. کشیدم و به کسی توصیه نمی کنمشان! این پست ها برای منه پَست ضرر داره.. از پا می اندازدم!
وای که چه قدر جون خوندن این پست ها رو ندارم...
چقدر زنده ماندن بعد از کربلا دیدن سخته...
مرا ببر و نیاور...ح س ی ن
ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ
جنون مضاعف نصیبتون
یا علی ع

۰۱ آذر ۹۰ ، ۱۳:۱۸ سید محمدرضا
مگر نه اینست که

وَمَا یَنطِقُ عَنِ الْهَوَى؟

حسین منّی ات، سندش قرآنی است

فَمَنْ تَبِعَنِی فَإِنَّهُ مِنِّی!

انا مِن الحسینت را عشق است!!!

کربلا نرفتن یک درد دارد
و کربلا رفتن هزار درد ...
هزار درد
هزار درد
.
محرم امسال پا به پای روضه ها جان میدهی ...

سلام کربلایی
آن یک دردی که گفتی به حسرتش نمی ارزد .. هزار درد آبرومندانه تر است ..

۰۱ آذر ۹۰ ، ۱۹:۰۹ سید محمدرضا
هزار درد وقتی آبرومندانه تر است که زنده نمانی...
می ترسم نرسم!
این ترس مثل خوره افتاده به جانم آقا...



تو آرامم کن....
۰۱ آذر ۹۰ ، ۲۰:۰۲ سیـّــــــدپابرهنــــــــه
سلام
ان شاءالله محرمی حسینی داشته باشیم.
من عطش کربلا دارم ولی سیرابم نمیکنند،البته مشکل از ماست آنان خاندان کَرَم هستند.
التماس دعا(فقط عاقبت بخیری)
یا زهــــــــــــــــــــرا(س)
۰۱ آذر ۹۰ ، ۲۲:۳۶ سید محمدرضا
تمام تنم میلرزد
والله فقط خدا باخبر است از حال بی حالم!
نمی دانم چرا گلایه ام را اینجا آورده ام
حداقلش این است که سبک می شوم
دلم می خواهم مثل رفقا بروم پشت سماور و سیاه پوش کنم و سیتسم صوت تنظیم کنم
چه میشود کرد اما!
از نوکریه ارباب؛
سر و کله زدن با مسئولین شده سهم من!!!
و خدا می داند شرمندگیم را از اس ام اس هایی که هرلحظه بدستم می رسد از دل هایی که عملکرد ناصواب مسئولین سوزاندشان!
بی آنکه بخواهیم مجبورمان کردند جلسه را مجزا برگزار کنیم در دانشگاهی که هنوز مختلط است!!!
فردا پیش باز داریم!
حاج مهدی مختاری...
هم ذوق جلسه را داریم و هم دلمان گرفته از دل هایی که گرفته اند از این همه بی مهری!!!
خدا کند فردا پیش ارباب حرفی برای داشتن داشته باشند این مسئولیم ملبّس!
یا علی
عاشقان بهانه جویان وصل اند،

که به یک سیب سرخ هم،

کربلایی می شوند؛

چه،

رنگش، رنگ پرچم

و عطرش، شمیم سحرگاهان حرم است ...
نگفتی هر کی بیاد در به در میشه ....
۰۲ آذر ۹۰ ، ۱۴:۵۰ دلتنگ شهدا
نامت تمام جانم را میسوازند
کی چشمم به نور گنبدت روشن میشود مولا
۰۳ آذر ۹۰ ، ۱۱:۳۵ هیئت سایبری الرحمن
ارباب
امسال تو دست مرا بگیر
و مگذار فکرم از چادر خاکی مادرت جدا شود ،
یاریم کن تا از عشق بیاموزم ...

هم هیئتی سلام!
بیرق عزای محرممان را برافراشتیم
صدای ارباب در گوش ها می پیچد ... هل من ناصر ینصرنی؟
نکند جا بمانیم ...
پس بسم الله!

دلــــــــــ م عباس دارد ، غمــــــــــــــ ندارد ...
به نام سرزمین عشق و احساس
نگو که دلــــ م بگو که بیت العباس ...
اشنایی_ _

ارسال حاشیه

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">