- خط ِ تیره -

آپلود عکس

 

~~ امشب نمیدانم برای ِ گذشتن این روزهای آخر صفر باید خوشحال باشم که میرسیم به بشارت آمدن ربیع یا ناراحت برای ِ اینکه جامه ی سیاهم را در می آورم ... ~~

 

~~امشب دلم تنگ آن مُـــحرمی ست که رفت و من هنوز هم مَـــحرم نشدم

مَــحرم ها را اربعین بردند با خودشان ... مثل ِ مصطفای شهید~~

 

~~کرم ِ این خاندان را خوب میشناسم و سهم هل اتی یمان را ، منی که کربلایم را از دستان پر صلابت علمدار و نگاه پر مهر امام الرئوف گرفته ام ، باید مدینه رفته ها را فرا بخوانم مثل آن روزی که کربلا رفته ها را از سر ِ درد صدا می زدم ~~

 

~~امشب دومین شب ِ دومین ماه زمستان ، یاد آن شب هایی از محرم که بیرون از مسجد ِ ارک در آن سرمای ِ استخوان سوز جمعیت را میدیدم و زیر لب با خودم میگفتم إنَّ لِقَتلِ الحُسَین (ع) حَرارَة فی قُلوبِ المُومِنینَ لاتَبرُدَ أَبَدا ، دلــــ م را میسوزاند ~~

 

~~حسنین.علیهم السلام.سرهای مبارکشان را بر سینه پیامبر گذاشته بودند ، مادرشان فاطمه .سلام الله علیها. میرفت تا کودکانش را از روی سینه پدر ِش که بی تابی میکردند کنار ببرد.پیامبر نگذاشت .میگفت که بودن حسنین باعث می شود آرام تر جان بدهم . سه ساله تو هم خوب میدانستی این را انگاری ، سر بابا را که در آغوش گرفتی حتما گفته ای حالا راحت تر جان میدهم~~

 

~~امشب ، شب ِ بیست و هشتمین روز از صفر دلم برای ِ مدینه ی ِ نرفته ام تنگ شده ~~

~~دلم هوای روزهای اول محرم وشب های دهه اول را کرده،هوایی ِ روضه های اربابم شده ام  ~~

~~ دلـــ م حرم حضرت ضامن را میخواهد، آتش ِ عشقش مارا از گزند باد و باران و برف مصون میدارد ~~

~~ پیامبر رحمتم بگو من اجر رسالتت را خوب داده ام یا خون کرده ام دل ِ آخرین یادگارت را ~~

~~ بعد از پیامبر خاتممان چه آوردند بر سر پسر عم و دخترش.مگر غیر مودت چه خواسته بود ازشان~~

~~بی حرمتی را از کوچه یاد گرفتند ، حرف بزن پسر بزرگ فاطمه در کوچه چه شده بود ؟ ~~

~ زهر سهمگین تر بود برای از پادرآوردنت یا آن رازی که فقط چشمهای ِ تو درد ِ نظاره اش را چشیده بودند~

~~ برای بی مادری که روزشماری نمیکنند امان از روزشمارهایی ِ که درد میگذارد بر دل ِ آدم ~~

~~نمیدونم چرا دلــــ م شور ِ فاطمیه را میزند در این شب ِ اولی ِ نبودن ِ نبی~~

~~ خداحافظ آی پارچه سیاه های عزای ِ پسر ِ فاطمه ~~

.

.

.

+

ادامه دارد این دلانه ها دلتنگی ها و دردواره ها ...

 

| ز. عین |

حاشیه بر متن  (۲۶)

اول که وارد وبلاگت شدم، فک کردم با یه وبلاگه عاشقانه زمینی روبرو میشم که خط تیره رو به ناکامی های زمینی تشبیه کرده، اما با خوندن پستات نظرم عوض شد. متنات خیلی قشنگن. آفرین بر تو که منظورت از خط تیره، زندگی انسانه.. عشق انسان به خدا به فرستاده هاش. و مسیر بودن و نبودن انسان. باریکلا.
سلام. خسته نباشی. اولین دفس میام وبلاگت. خیلی خوب بود. استفاده کردم. خیلی دوست دارم منت بذاری و اجازه بدی منم به جمع دوستات بپیوندم.
تا درود بعد ، توکل میکنم به خدا.
عالی
مثل همیشه
امشب که نفس نفس، گام به گامی رو به سوی ربیع ست
انگار که نفس نفس، گام به گامی رو به سوی مرگ است!
هر دو خوش ست و خوب اما در پس این آمدن ربیع و رفتن صفر، چیزی از بین می رود و چون یخ تمام می شود که نامش "فرصت" است!
دلم برای خوب شدن می سوزد که فرصتش را دارم از دست می دهم.
کریم ، کاری به جز جود و کرم نداره
آقام ، تو مدینه اس ولی حَرَم نداره
فقط نه اینکه دست زمین دور ماند از حرمت
نسیم هم نرسید به درک پرچم تو
.
.
.
.
کریم کاری به جز جود و کرم نداره
آقام تو مدینه ست ولی حرم نداره
۰۲ بهمن ۹۰ ، ۱۲:۴۸ یاس مهربانی
واویلا از دل زهرا س ....
از وبلاگ پرواز کن زمینی مزاحمتون میشم...

پرنده های دسته ی سوم بال ندارند ولی می پرند...
سلام
آه...
آه...
آه از جگر حَسَن...


دلم گرفته ...
بد جور !!
لحظه های سفرش در بغلش می گیرد
چادری را که بوی یاس معطر دارد ...

«بیابانی»
۰۴ بهمن ۹۰ ، ۰۱:۰۰ خورشید پاره پاره
سخت است خداحافظ گفتن با پارچه های مشکی ...

دل خوشی قلب ٍ نا خوشمان هم تمام شد


حالا این قلمِ حقیرانه جوهر به جریان میاندازد

تا بی پایانی اش را فریاد برآورد ...

بی پایان
خرابه نشین .
چقدر زیبا تمام می شود... سفره ی عزاداری محرم و صفر را دستان کریمانه ی امام رئوف جمع می کند. آقا جان! از مدینه چه خبر؟... کربلا...کربلا...کربلا...
۰۴ بهمن ۹۰ ، ۱۶:۱۸ ا م ی ر ح س ی ن ن ب ی
بسم الله
سلام؛

سایه ی شمس الشموس

پوستری با این عنوان در قرآن نت:

http://quran-net.mihanblog.com/post/194

آمده ام ، آمدم ای شاه پناهم بده

خط امانی ، ز گناهم بده

ای حرمت ، ملجأ درماندگان

دور مران از درو راهم بده

ای حرمت ملجأ درماندگان

دور مران از درو راهم بده

لایق وصل تو که من نیستم

اذن به یک لحظه نگاهم بده
۰۴ بهمن ۹۰ ، ۱۶:۲۴ سیـّــــــدپابرهنــــــــه
سلام
بعد از دو ماه مِشکی پوش بودن،سخت است...
ولی ای کاش این لباس مشکی ها سیاهی های قلبِ مان را به خود گرفته باشد که قلبی سفید و سرشار از نور پیدا کرده باشیم.
دائم در عزایَت هستم حسین جان...
یا زهــــــــــرا(س)



sal ha bad
.
.
.
+ emroz chem shode?
- hichi yadam raftesh hoseyno
. .. .
khodaya begzar azam


------------------------
del neveshte haton ham zibast
سلام
در پاره پاره کردن دل بسی متبهر هستی زهرای عزیز...
التماس دعا
این آخر های دل کندن ماه های ح س ی ن ی...
۰۴ بهمن ۹۰ ، ۱۸:۵۲ یاس مهربانی
سلام..
آغاز ماه ربیع الاول بر شما گرامی باد.[گل
قابل یک بار سر زدن شما هم نبودیم؟!

سلام
امشب مانده ام به لباس های مشکی دو ماه ام نگاه می کنم
و تکرار که من چجوری در بیارم....
آآآآآآه
آروم نداره دلم
آروم نداره دلم
آروم نداره دلم
آروم نداره دلم
آروم نداره دلم
وقت وداع آخر
آروم نداره دلم
وقت وداع اخر
وقت وداع آخر

۰۴ بهمن ۹۰ ، ۲۲:۴۹ میناگر عشق
سلام خواهر کم پیدای ما!
ممنونم عزیزم، انشالله خوشبختی و عاقبت به خیریت و ببینم وو بشنوم
سلامت باشی بانو.
زهرایی نیاز به تجربه نیست! شما میتونی دیدت به این عمل ها یا انتظاراتت و بگی!
کیلیک رنجه فرمودی :)
۰۵ بهمن ۹۰ ، ۱۷:۰۵ بیدی خشک که دوست داشت مجنون باشد...
محرم‌ا و صفرها می‌آیند و می‌روند
خدا کند کربلایی شویم.



۰۶ بهمن ۹۰ ، ۱۲:۱۶ سید محمدرضا
محرم و صفر رفت اما
کل ارض کربلاست
و کل یوم عاشورا
باید تمرین کلنا حسین کنیم در تک تک لحظه های عمر
یا علی
۰۶ بهمن ۹۰ ، ۱۶:۵۹ دیوونه غربتی!
ما مزد عزاداری
از فاطمه(سلام الله علیها) می خواهیم ...
۰۶ بهمن ۹۰ ، ۱۷:۰۴ ا م ی ر ح س ی ن ن ب ی
بسم الله
سلام؛

تمام عمامه سرها همه باید مطیع،همه باید مطیع یک رهبر، امام یکی نائب امام هم یکی،دیگری هیچ تقدم ندارد .
شهید آیت الله دستغیب

پوستر در :

http://quran-net.mihanblog.com/post/197
صفر و غیر صفر نداره رفیق؛
برای ما نوکرای آقا.. میتونه همیشه محرم و صفر باشه!
و من باز عزا دار شده ام که مگر چه دید مجتبی؟
..
خاری به چشمهای من انگار می کشی
وقتی که آه از دل خونبار می کشی
شانه به موی دختر دردانه می زنی
دستی بر ان نگاه گهربار می کشی
اروی خانه... پخت غذا... روز آخری
داری چقدر از این بدنت کار می کشی
این رو گرفتن تو مرا کشت ... از چه رو
چادر به روی دیده و رخسار می کشی
ازاین نفس نفس زدنت خوب واضح است
دردی که از جراحت مسمار می کشی
..
چه دید مجتبی در کوچه
که میگویند مجتبی زود پیر شد
محرم آمد و رفت. صفر هم.
از آن وقت هایی است که آدم نه می تواند خوشحال باشد و نه ناراحت!

ارسال حاشیه

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">