- خط ِ تیره -

آپلود عکس

از صبح که می دانستم قضیه قم رفتن کنسل است . بهانه برای اشک ریختن داشتم . از ساعت ۱۲ رادیو را روشن کردم و کلنجار که «رادیو معارف» را پیدا کنم. پیدا که شد اذان میگفتند. صدای رادیو را کم کردم و نماز خواندم . بعد نماز حرف های امام را پخش می کردند راجع به انتخابات مجلس . همه اش را گوش کردم با دقت . تمام که شد رادیو را خاموش کردم و رفتم از اتاق بیرون.

حوالی همان ۲:۳۰ دقیقه که قرار بود اختتامیه «بوی ِ سیب» را پخش کنند روشن کردم اینکه چطور رادیو معارفم شده بود رادیو اقتصاد را من یکی نمیدانم. دوباره سرچ کردم موج رادیو معارف را ۹۶ اف ام یا ۱۰۷۱ ای ام. ساعت شده بود ۳:۱۰ دقیقه.تازه رادیو معارف هم ارتباط برقرار کرده بود با آنجا.محل برگزاری اختتامیه.قم ، مرکز فقهی ائمه اطهار ، سالن آیت الله العظمی فاضل لنکرانی.(اینقدر بین لحظاتی که مدعوین به سکوی نمایش بیایند این را تکرار کرد که حفظ شدم).روی ِ تخت دراز کشیده بودم و گوش میدادم.اولین نفر ک حرف زد یکی از مسئولین رادیو معارف بود.گوش میدادم اما دل تو دلم نبود اینکه من جز اسامی برندگان نیستم را که میدانستم. اما آنجایی بیشتر دلم بی تاب شد که شنیدم از بین ِ کسانی که آنجا هم حضور دارند قرعه کشی می کنند برای ِ کربلا. اصلا بغضم شکست ، سرم را فرو کردم در بالشت و صدای گریه آرامم و صدای رادیو که آن آقا از اهمیت پرداختن به مساله عاشورا در فضای مجازی میگفت. 

بگذار خلاصه بگویم از اینجایش را . از اینکه از وزیر فرهنگ و ارشاد هم قول گرفتند که تعداد برندگان کربلا را بیشتر کنند .شد ۱۴ نفر . از اینکه من هی بیشتر میمردم . از اینکه شروع کردند اسامی را گفتن.از ریز نوشته ها شروع کردند. برندگان را نه نمیشناختم. اما سید محمد اینجا شایسته تقدیر شد.اولین اسم آشنایی بود که میشناختم.از هیجان دیگه روی تخت نشسته بودم و سرم رو تا ۵ سانتی رادیو جلو آورده بودم و زل زده بودم بهش.اما بعد چشمم رو بستم و حال برنده ها رو تصور میکردم . لبخند رو صورتشون رو . شادیشون رو ، اشک شوقشون رو .

حال ِ من یکی شاید از حال تمام افراد آن سالن بد تر بود.این که صداها را میشنیدم و چشم بسته گاهی تصورم میکردم.هنوز نشسته بودم روی تخت و با آن حال وصف شده نزدیکِ رادیو . یک هو ارتباط قطع شد با سالن همایش. آن آقاهه که نمیدانم کی بود داشت حرف میزد از بوی سیب و همکار عزیزش ک در سالن میخواستند ارتباط مستقیمی با او داشته باشند. کلافه شده بودم تا دوباره با آن همکار  ارتباط وصل شوند ۵دقیقه ای طول کشید . سوالی پرسیده شد و و جواب ِ همکار ِ عزیز آن آقا ک مستقر بود در سالن همایش . دیگه گوشم را چسبانده بودم به رادیو . چشمم را هم بسته بودم که همه حواسم باشد به صدای مجری که پس زمینه صدای گفتگوی آن آقا و همکار عزیزش بود.

اسم شافی را شنیدم داشتم بال درمی آوردم . فقط نفهمیدم کربلا بود یا سوریه از بس ک حرف زدند.یاد حرف های خودم و شافی در چند روز قبل افتادم.پیامک داده بود که بیا برویم اختتامیه بوی سیب. از آن کامنت عجیب غریبم ک یک هزارم حال ِ دردمند این روزهایم را نشان داده بود میگفت بیا قم برای اختتامیه.شاید اگر میرفتم حال الانم هنوز اینی نبود که هست. اینها بماند. در یکی از پیامک ها گفتمش که« انشاالله کربلای بوی سیب نصیبت».گفت «من از بوی سیب گرفته ام آنچه می خواستم را ، ح سین را ...»من یکی خوب میدانستم باز هم از آن تندیس ها می بری.شافی خواستی بروی زیارت ِ خواهرش . بیا اینبار قبل سفر من امانتی بدهم ببری مثل قبل ِ کربلایم ...

آن آخر ها با تلاش فراوان تری اسم بانوی ترنج را هم شنیدم. او هم کربلایی شد.همین مواقع بود که آن آقا از همکار عزیزش خاست که از سالن بیرون برود که صدایش را بهتر بشنود و این یعنی مراسم برای من تمام .

چند ساعت بعد سایت بوی سیب سر میزنم.سید محمد هم کربلایی شده . بانوی ترنج هم . شافی ِ دل هم زیارت خواهر ِ عشق نصیبش شده.گوارای وجودتان که وقتی این چنین با عشق قلم میزنید برای ارباب.وقتی این چنین ناز میخرید.سید محمد هنوز هم پاسپورت نداری ؟ سپهرا تو چه ؟ یاد آن شبی که زهیر میگفت تو بر بالین مادر مقتل میخواندی افتادم.صبوری کردی از غم نبودنش.غم ِ دلت را ندیدی در برابر غم خواهر ارباب ، خوب خریدند تان. شافی تو ح سین گرفته بودی از بوی سیب ، دیدی چطور خواهرش دعوتت کرد.گوارای وجودتان،قلمتان ، نفس هاتان ، جان هایتان در این راه استوار باشد.

فقط یک خواهش دارم این روزها که دل هاتان حتما زودتر مشرف می شود تا پای ِ جانتان برای یکی مث ِ من که حال جاماندگان ِ بی بال و و پایی را دارند که نفس هم کم آورده اند ، دعا می کنید . من پای ِ رادیو جای تک تکتان حتی آن ها که نمیشناختم مردم و زنده شدم . خواستید از ارباب تشکر کنید شما را قسم به همان بوی ِ سیب ِ حریمش ما جاماندگان را هم دعا کنید ...

 

 الرحمن باز هم کربلایی دارد آن هم از جنس بوی سیب ...
خوب مزد نوکریتان را گرفتید ...

گوارای وجودتان ...

 

بعدن نوشت :من هنوزم دارم گریه میکنم ، این رفقایم هم بوی سیب را استشمام می کنند و من گریه میکنم گریه میکنم ... نوشتان باد گوارای وجودتان ، به رسم رفاقت مارا دعا ... دربیابان طلب ، طهورا

| ز. عین |

حاشیه بر متن  (۳۶)

من بوی سیب رو نمیفهمم . . .
فقط بضم گرفته بود
خوش به حالشون ! چه زود مزد نوکریشونو گرفت و مطوئنا نوکر بودن !
انقدر گناه کردم که حتی امام رضام نگام نمیکنه...
سلام علیکم
حق شما هم بود ...
خدا قبول کنه...
شما هم حتما کربلایی شدید... اثباتش اصل است و انکارش ادعایی سخت.
رفتید ما روهم دعا کنید!!
یا زینب
۱۴ بهمن ۹۰ ، ۰۷:۱۵ کاش مےشد خدا را بوسید...
بیخود نبوده است که نامش کریمه شد
بانوی قم به کرببلا می برد مرا...
۱۴ بهمن ۹۰ ، ۱۰:۱۶ نای دل فقط آه
کاش می شد خدا رو بوسید و کربلایی شد...
کاش می شد شفا گرفته دستان ح س ی ن بود،چون که ح س ی ن،شافیست
و ای کاش می شد از باغ ح س ی ن در میان آن همه سیب ترنجی جدا کرد...
سلام
زیبا نوشته بودید ودل ها را هوای کرد
لایق باید بود
نیستم
نیستم
نیستم
زهرا کاش بودی
کاش بودی پا به پای هم گریه میکردیم ...

آخر اختتامیه داشتم دق می کردم زهرا
قلمتون زیباست و عجیب تر حس بوی سیبیتان از موج رادیو ...

درون سالن فقط همین که دم به دم ضربان قلب را پایین و بالا میبرد و آخر ...
هی
ما ره رفتن به کوی دوست ندارم
آنها میروند به سلامت

خدا کند سلام ما برسانند !
سلام. غم و حزنش تا ابد از دل نخواهد رفت ... .
سلام
نوششان باد...
ان شاءا...قسمت شمام بشه زهرای
۱۴ بهمن ۹۰ ، ۲۰:۵۱ خورشید پاره پاره
درد بی پایانیست دوری ِ ارباب
اما
شاید
جایی دیگر
زمانی بهتر قرار بر رفتنتان هست ...
چرا که بسیار برای زیارت ِ شش گوشه لایق هستید ...

بی پایان
خرابه نشین .
۱۴ بهمن ۹۰ ، ۲۳:۰۳ تسنیم گرافیک
سلام

گزارش تصویری/ اقامه نماز جمعه به امامت مقام معظم رهبری
http://www.upsara.com/images/iaq3jyvh9h329rb9d1za.jpg
مراحمید
محتاجیم به دعا
یا زهرا
۱۵ بهمن ۹۰ ، ۰۰:۵۱ میناگر عشق
انشالله بانو جان.
منم 3باره گوش کردم و خواندم...
خوش به حال ما که از این رحمت بی مثال الهی بهره برده ایم، الهی قدرش بدانیم:)

ز ه ر ا جان، دل است دیگر، حالش نابسامان میشود، نوشتنش هم نقیضه سرایی اش میگیرد.
پست ها را بستیم که کمی سبک تر شویم و با راهی جدید شروع کنیم.
اما اگر بتوانیم!
دعاکن بانو، گوش شیطون کر اوضاع ابری است...
زهرا...
زه ر ا...
همانام دلم ...
همنام مادرم...
مادرم زهرا...
اشک...
اشک... اشک...
بغض این روزهایم محال است اشک نشود اما اینجا...
سیب عطرآگین رخ دوست خرید مرا به هیچ...
سیب و بویش...
میدانی ارباب بر سر وعده ای مانده است که من بر آن وعده نیستم ...
این است که قلم شکسته نام میشود و بر صفحه ای ورق میخورد که نام هم لایق آن صفحه نیست چه رسد به صاحب نام...
۱۵ بهمن ۹۰ ، ۰۰:۵۶ میناگر عشق
زهرا بانو
ابازهم خوشا به حال تو 1بار کرلا را دیدی، من...
قبل مکه آرزویم رفتن به کرب و بلا بود.
اما نصیبم نشد، شاید هم شد و...
دعا میکنم و میدانم به همین زودی ها مثل بار قبل غافلگیر میشوی و میروی...
به همه تان حسودی ام میشود که کربلا دیده اید و من حسرت به دل مانده ام...
۱۵ بهمن ۹۰ ، ۰۱:۰۹ سید محمدرضا
سلام
اول جایتان خالی، نه! پره پره پر بود!
دوم اینکه، میگن آدم از هرچی بترسه سرش میاد
درست یا غلطشو نمی دونم اما سره من که اومد!
گفته بودم از جاموندن می ترسم
حالا زیادی جـــــــــــــــــــــــــــــا موندم!
تلخ ترین و شیرین ترین قسمت قضیه جایی بود که به فهم نافهمم فهموندن؛ آهای کسی که لاف میزنی خریدار یوسفی با یک کلاف؛ تو حتی کلاف هم نداری!
هرچی هست لطف و کرمه ماست
تحبُّب ِ شما هم از خودمونه!
اونوقته که به محض اینکه ناامید شدی یه دستی از یه جایی که هم نمی دونی کجاست هم میدونی؛ در میاد و اسمتو قبل از نفر آخر قرعه کشی در میاره تا جوری بری تو یه خلسه عمیق که ...
بیخیال
کربلا ماله من نبود!
از روز اولم نیتشو واسه مادرم کرده بودم
مبارکه صاحبش
این وسط ما فقط اوراق تر شدیم
بزن که خنجر غمت از این خراب تر نمیزند
دل خراب من دگر خراب تر نمیشود
یا علی
من فقط امدم بگویم
....
...

...


لایق نبودم

رضی زاده ها کجا و ما کجا....


فقط معتقدم به خون دلی هبه کردند بر من

که هر شب میخورم.
.که هر لحظه میخورم..
از این غربت کوفه نشینی هایم....

حالت را درک میکنم
مراسم را از پای رادیو گوش کردن جگر میخواهد..
الحمد الله

دشت امیدواری دل‏های منتظر
باران سرود و باز فراوان شکوفه داد
..

و آن که پای ِ رادیو هم نبود ثانیه ثانیه چه کشید ...
دل را روانه کن او منتظر استhttp://shia-313yar.blogfa.com/
زهرا آتش نزن به دلم که هنوز یک دل سیر گریه نکرده ام
شاید اگر مثل تو بودم تا حالا حسابی چند بار گریه کرده بودم
بهت و مات و گیج که آخر بهتر از من نبود ؟ بود ، خیلی هم بود ..
اما بود ها را که ما تعیین نمی کنیم ..
.
.
محتاج دعایم زیاد زیاد ..
تو باور کن که بغض های رسیده کار دستت می دهند ... همان بغضهایی که چند صباحی در خانه ای چشمت انباشته بودی و کال مانده بود ... دل است دیگر...
۱۶ بهمن ۹۰ ، ۱۴:۰۰ بیدی خشک که دوست داشت مجنون باشد...
جامانده‌گی و سوختن و ساختن هم عالمی دارد . . .
سلام
با پستی از شهدا به روزیم
لطف کنید سر بزنید راستی برای وبلاگ های مذهبی هدر و بنرو...هم طراحی میکنیم
نظرو لینک کردن فراموش نشه
اینک کد لگوی ماهست اگ بزارین عالی میشه
کد لگو:
انتظار قشنگه منتظر باش☼♥♥☼
☼♥♥http://shia-313yar.blogfa.com/♥☼
بنده به حرفم اعتقادی عمیق دارم ...
برام خیلی عجیبه ...
۱۸ بهمن ۹۰ ، ۰۹:۴۴ یاس بوی مهربانی می دهد!
من هفته پیش بارها مردم و زنده شدم!
من حتی به کفر گفتن هم رسیدم!
من وقتی رفتم قم...آنقدر دلم شکست که نرفتم به زیارت بانوی بزرگوار شهر !
۱۸ بهمن ۹۰ ، ۱۴:۰۳ دلتنگ کربلا
سلام
این موقع ست که میگم خوش به حال دلتون...
بوی سیب آمد و رفت اما ما همچنان دلتنگیم
دعا کنید به حال ما...
سلامی به سبک سقوط آزاد
از اینجا نگاه به اختتامیه زیباتر بود...
کربلا رفتنی نیست ساختنی است.
۱۹ بهمن ۹۰ ، ۱۲:۳۳ گمنام مثل پدرم
سلام خواهری

مثل همیشه عالی قلم زدی پر بود از احساساتت

ان شاءالله سال دیگه کربلا نصیبت میشه

همین اشکات برات کربلا میده بهت خواهری

خداکنه یاد ما هم باشن

یاعلی مدد
ممنون لطفت هستم نازنین زهرا...
حالا هر لحظه و هر ساعت را نه !!

هر روز یا که شب هم نه !!

.......

کاش یک جمعه در میان به یادتان باشیم ....

حضور شما و غیبت خودمان را فراموش کرده ایم !!!
سلامت را رساندم

اگر نرسیده باشد
مشکل از فرستنده بوده
و قبــــــــــــــرالحسین
فی قلوب من والاهـ

همین

ارسال حاشیه

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">