- خط ِ تیره -

آپلود عکس

پیشانی نوشت :

مبنای روضـــــه خواندن ما بر کنــــایه است // باور کنید روضه ی مـــــ ــــادر نــگفتنی است ...

 

 

»»» حوالی اذان ظهر / حرم ِ حضرت عشق ؛ حـ سین ابن علـــی

تا چند دقیقه دیگر قرار بود چشمانم روشن شود به شش گوشه ارباب ، آرام و قرار نداشت دلـــ م . با مادرم بودیم . سمت ورودی حرم رفتیم . اختیارم دیگر دست خودم نبود چند قدمی از مادرم عقب افتاده بودم . چشمم که به شش گوشه ارباب افتاد. فکر کنم یک دقیقه ای طول کشید تا نفسم آرام بگیرد تا بتوانم ادب حضور کنم و سلام دهم . حتی هنوز ابر بارانی چشمم مجال ریزش پیدا نکرده بود که ...

گفتمتان که از مـــادرم عقب افتاده بودم . نمیدانم چه چیزی سر راهش بود. شاید ندید. شاید لبه ی فرشی بود. شاید تعادلش را از دست داد.نمیدانم هرچه بود که با افتادن مادرم بند ِ دل ِ من هم پاره شد.

سریع رفتم سمتش اشک امانش را بریده بود. همانجور نشسته سلام میداد. حالا مرا تصور کن که اشکم به اشکش سرازیر شد. میگویمش: « مامان پاشو... مامان چی شدی؟ ... مامان کمرت ... »

بعضی وقت ها دیده ای در و دیوار برایت روضه خوان میشوند. اولین دیدار ما و شش گوشه شد روضه ی مــــــــــادرش...

 

 

آخر نوشت :

وقتی که با اشــ ــــاره ای از دست می رویم // شرح ِ تمام ِ روضــــه که دیگر نـــگفتنی است ...

 ای کاش این روایت پر غم سند نداشت...

| ز. عین |

حاشیه بر متن  (۲۵)

و گاهی با خود فکر می کنم خدا چقدر صبر دارد...و مگر می شود مادر بین در و دیوار...و مسمار...ومحسن...و علی...اما کائنات بهم نریزد و آسمان به زمین نیاید؟!
نگفتنی ها را با زبان قلم که نه...در و دیوار باید بگوید...
در و دیوار هم نا مهربانی کردند....
.
خوش به حال آنها که مدینه را ندیده اند
چون
تا دری به دیوار می خورد
بند دلشان
پاره نمی شود ...
زمین خوردن مادر
و سیلی خوردنش
و کتک خوردنش
و ذره ذره آب شدنش
و
.
.
.
نبودنش...

بچه ها چه کشیدند...؟


یازهرا
وای مادرم...



یازهرا(س)
چه کردی با دلم. . .
کاش این شهر مدینه در و دیوار نداشت....
کربلا کوچه ندارد
همه جایش دشت است
یاس در یاس
مگر مادر من برگشته است ...
غرور و مردانگی پسر را دختر ندارد!
باید حسن باشی تا بند دلت پاره شود با زمین خوردن ها...

| ز- عین |
یعنی غرور رقیه جریحه دار نشد وقتی که عمو ... ؟!...
پیشانی نوشت و آخر نوشتت ما را بس
چو عاشق می شدم گفتم که بردم گوهر مقصود

ندانستم که این دریا چه موج خون فشان دارد ...
و دختر دوید سمت مادر ...

وای من
[اشک]
یک وقت تکیه گاهت زمین می خورد،
یک وقت کسی که به تو تکیه کرده!
زمین خوردن سخت است
دومی سخت تر!
سلام...
خدا قوت بر قلمتان دهد ...
کلیک رنجه بفرمایید ...
هر جزئی رو مایلید میتونید هدیه کنید به .....
اعلام بفرمایید...
یا زهرا و من سواها فداها ...
برای ما هم شد
ما را بردی ب آن اولین دیدار
بهانه ی گریه ام آن روز شد مادرم من هم
اما من آن روز گم کرده مادر بودم !
اشک ..
سلام.بروزم
"بیایید سیب زمینی نباشیم" شما هم دعوتید
میان بیگانگی و یگانگی ، هزار خانه فاصله است . آنکس که غریب نیست ، شاید که دوست نباشد

منم وقتی رسیدم به شش گوشه ، چندتا مشت حسابی خورد به کمرم
همونجا روضه مادر شروع شد ...

خیلی خیلی قشنگ نوشتی ...
وبلاگ خوبی داری خوشم اومدم مایلم با تو تبادل لینک کنم!موافقی آیا؟

یا ربیـــــــــــــع الانامـ
سلام...
به بهشت نمیروم اگر مادرم آنجا نباشد...
۲۶ فروردين ۹۱ ، ۱۵:۲۵ یک کامنت خصوصی
می دانی
یک وقت هایی باید
روی یک تکه کاغذ بنویسی
تـعطیــل است
و بچسبانی پشت شیشه ی افـکارت
باید به خودت استراحت بدهی
دراز بکشی
دست هایت را زیر سرت بگذاری
به آسمان خیره شوی
و بی خیال ســوت بزنی
در دلـت بخنــدی به تمام افـکاری که
پشت شیشه ی ذهنت صف کشیده اند
آن وقت با خودت بگویـی
بگذار منتـظـر بمانند
درون خانه نشستیم و رفت مادرمان
به جای ِ مادرمان کاش پشت در بودیم
...
« ناصحی »
۳۱ فروردين ۹۱ ، ۱۱:۰۵ بی نام و نشون
قلبم داشت از جا کنده میشد اما پاهام نخواستن هیچ وقت باهام راه بیان
بابا ویلچرمو هل میداد به هر دری میرفتیم میگفتن در بعدی باید برید تا رسیدیم به وردی که درست تو بین الحرمین و روبه حرم سقا بود اجازه ورود دادن
من بودم وهق هق اشک و دیدن ضریح از پشت اشکام
کاش...


ای وای مادرم ...
.
.

ارسال حاشیه

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">