- خط ِ تیره -

آپلود عکس

چه خوب گفت امامم که دل به نوشتن آرام میگیرد و این روزها من مانده ام و حرفهایی که بر دلم هوار شده اند و براستی مرگ آدمی فرا میرسد اگر قلمش همراهیش نکند برای طوفان واژگانی که ذهنش را مشوش کرده اند . پر شده ام از حرف ، از اشک . بی آنکه راهی برای رهایی از کلماتم بیابم و یا بهانه ای برای ِ از بین بردن این بغض های فرو خورده . انگاری باید رو به قبله شوم و فاتحه ی – خط ِ تیره – را بخوانم !

.

.

.

غـلام آن کلمــاتم کـه آتـش انگــــیزد // نه آب سرد زند در سخن بر آتش تیز

ن وَالْقَلَمِ وَمَا یَسْطُرُونَ و سوگند به قلم و آنچه مى‏نویسند ...

سال ِ پیش این موقع ها (+) ... آه ...

خیلی ملتمس دعا هستم ...




استثناً به نظران این پست جواب میدهم 

| ز. عین |

حاشیه بر متن  (۲۹)

۰۸ مهر ۹۱ ، ۲۱:۴۱ - خط ِ تیره -
خوانندگان ِ جان !

به نظرتان چقدر وجود ِ - خط ِ تیره - الزامیست آیا ؟!
چه نمره ای میدهد بهش از 20 و چه باید بکند صاحب قلم
تا لایق سوگندی باشد که به قلمش خورده است ؟!...


باتشکر
روابط عمومی ِ - خط ِ تیره -
: )

دیشب به یک بنده خدایی میگفتم "بنویس"!
بعد گقتم نه
ببخشید
نوشته انگیزه ی نفس کشیدن میخواهد..!

۰۸ مهر ۹۱ ، ۲۱:۵۹ یک پسر نسبتاً معتقد
شما اگر برای من و امثال منی دارین می نویسین خب ننویسین کلاً ، اصلاً ! امّا اگر نیت دیگری دارید کلاً بنویسید به روزمرگی ها و دور و بر هم کار نگیرید ، راحت ...


+ کارها را با توجه به نیت ها یشان می سنجند .

بیست...
نمره ات بیست است....

زهرا ....
من دیشب به یاد پارسالت بودم....
...
..
خوب می فهممت


رفیق

التماس نور

تریپ برداشتی ؟
ای بابا .
یه تجربه : اصولا وقتی آدم زیاد به وبلاگش فکر کنه هی به سرش میزنه یا حذفش کنه یا نیگهش داره !
بی خیالش شو خواهر . بذار همینطوری گوشه ی زندگیت باشه . چی کارش داری بنده خدا رو

ما سوال اول را هم نیافتیم چه برسد به سوال دوم:دی

خیلی محتاج دعا کربلایی ..

یادم ِ که به یادمون بودین ...
از کربلا که برمیگردی ، زمان خیلی سریعتر از قبل می گذره ...
بیرون اومدن از کربلا ، عین وارد شدن به یه باتلاق ِ ...

یعنی وای به حالت اگر به فکر رو به قبله شدن و فاتحه خواندن برای وبلاگت بیفتی! اینقدر این مدت حرصم گرفته از این دنیای مجازی! از این که هر روز که میگذره تعداد لینک های وبلاگم که یا حذف شدن یا خسته شدن یا نمیخوان بنویسن یا ... بیشتر میشه [اعصاب ندارم ها!] اینقدر دلم میسوزه برای اون هیئت وبلاگی الرحمن که این روزها دارد خاک میخورد و هیچ کس عین خیالش نیست. اینقدر دلم تنگ است برای شب های جمعه که هر هفته میهمان یک وبلاگ بودیم و روضه ارباب می گرفتیم ... حیف نبود که حالا اینقدر فضای مجازیمان سوت و کور شده؟ ...
حالا گیریم که نمره ات از بیست بشود صفر!!!! باز هم دلیل نمی شود که یاس فلسفی بگیری برای نوشتن! رفیق! قرار است ما هرجور که شده خیلی چیزهای از یاد رفته را یادآوری کنیم، با همین قلمی که سوگند خدا را مال خودش کرده ... در تاثیرش هم که شکی نیست ... خودم شاهد مثال! مگر غیر از این است که با همین نوشته ها به راه آمدم؟!! وگرنه ما که اصلا توی این خطها نبودیم ...
[دیگه نبینم از این حرف ها بزنی ها! - از ذهنت هم نگذره دیگه!! فهمیدی؟!]


شوما که کارت درسته. بایدم باشی
نمره ت هم که بیست(آیکون هندونه زیربغل گذاشتن)


۰۸ مهر ۹۱ ، ۲۳:۲۸ نای دل فقط آه
در این عصر ماندن مهم است،ماندن...
این وبلاگ برای مخاطبانش نبوده است که مخاطبانش نمره دهند،نمره را باید از صاحب این وب های مذهبی گرفت
.
.
کربلا نرفتن نیز یک درد است و کربلا رفتن صد درد؛اصلا کربلا هست و دردش از نامش پیداست کرب و بلا...بلا...
اصلا کربلا هست و حسرت دیدارش...
افسوس نخورید تا یار که را خواهد و میلش به که باشد درست است اما یادمان باشد مسلم جسما کنار اربابش شهید نشد اما روحا...شاید ارباب اینگونه رقم زده است.
ما بدانیم که امام ح س ی ن خود طلب..طلب ِ طلب..می دانم کربلا مرهمیست سوزان اصلا کربلا اجتماع نقیضینی هست برای خودش
اما همیشه اونی که ما فکر میکنیم و ..درست نیست
کار را دهیم دست صاحب کار
نون و قلم نبیست و ما یسطرون ح س ی ن...
چشمتان خاک کف شاه کربلا

۰۹ مهر ۹۱ ، ۰۰:۲۶ نای دل فقط آه
همان که نیت درست باشه کافیست تاثیر را خود نیت خواهد گذاشت...و بدانید که تاثیرگذار است شک نکنید،دنبال تاثیر نباشیم تاثیر می گذارذ..
...
وبلاگ همیشه رسانه جمعی نیست گاهی دفترچه ای شخصی یا حسینیه ای انفرادی یا قبری کوچک یا غاری برای یک تنها یا...است بودنتان اصل است اما نوشتنان می تواند اصل باشد...از جهتی چیزی کم نیست و شاید به چشم نیاید اما از جهتی مهم است
وبلاگ را باید خانه شخصی دید که مهمان هایی دارد،اما برای بقا در فضای مجازی نوشت،باید حال را خواست بعد که دل دارای حال شد نوشت
و وجود وبلاگ به نوشتن است،نوشتن "با حال" با "حس" با "نیت" و...
فضا تنگ است همچو تنگه احد و ما کمیم خیلی کم...پس باید نوشت و ماند..
جبهه بچه مذهبی مجازی ما کم اند..خیلی کم...
بسم رب فاطمة الزهراء

خدا رحمت کند سید ِ دل شهید آوینی را کـ ِ می گفت خود را از میان برداشتم تا هر چه هست خدا باشد هم او کـ هر آنچه حدیث ِ نفس بود میان کیسه ای کرد و سوزاند.

مدد و یاری ِ از جانب ِ خداوند است .
ان تنصر الله ینصرکم .

در انجام ِ تکلیف، یاری ِ خداوند بیشتر از پیش قلم و اندیشه ی ِ شما و همه ِ سربازان عرصه جنگ ِ نرم را دریابد. انشالله .

سلام
میدونی حرف دل منو زدی...گاهی سیل کلمات و احساسات به ذهنت هجوم میاره .. اما تو عاجزی از یک کلمه حتی یک کلمه نوشتن.. وای که چه احساس بدیه وقتی کلمه ها یارت نمیشن و فقط عینه یه بغض تو گلوت میشینن...
زیاد اینا رو که گفتی و گفتمو تجربه کردم..
خلاصه اینکه بهت بگم میخواستم منم در و پیکر شوریده و رو ببندم و برم .. اما موندم واسه دل خودم...مهم نیست که بقیه چه نمره ای میدن .. مهم اینکه خودت به خودت چن میدی؟
تا اگه طوفانی شدم...غرق نشم!
بمون اما برای خودت!

یا حق

ایندفعه که مشهد اومدی و از دستمان قِسِر در رفتی! بماند برای دفعه بعد ...
برای الرحمن اگر از من هم کاری برمیاید در خدمتم حسابی، محرم نزدیک است ...
من هم قبلا ها مثل تو فکر میکردم، مخصوصا وقتی پستی میگذاشتم و دریغ از یک نظر! اما تاثیر نوشته ها را وقتی فهمیدم که یک روز از سر اتفاق شروع کردم به اینترنت گردی و وبلاگ گردی و دیدم خیلی از نوشته هایم پخش شده اند در این فضا ... نوشتن اش از ماست ... منتشر کردن و تاثیر گذاری اش از خدا ... ضمن اینکه هر وبلاگی کلی خواننده ساکت و خاموش هم دارد ... خوب ملتفت شدی خواهرجان؟! :)

و من دلگیرم و گله مند از وبلاگ هایی که خوبند ،حال خوب دارند و یکدفعه تصمیم میگیرند برند و ننویسند و نباشند آیا این یکجور مد شده است بین شماها ! اینگونه به هم پز میدهید که آره منم دیگه به هزاران دلیل فلسفی و چه و چه نمی توانم باشم .
نه به نظر من باید باشید ، حتی شده ننویسید یا کم بنویسید یا فقط در حد تغییر عکس و تغییر نوا ولی باشید چون وبلاگ شما حال خوب منتقل میکنه و کم پیش میاد که وبلاگی اینگونه باشد . شاید کسی به امید آنکه حرف دلش را در وبلاگ شما ببیند یا حال خوب پیدا کند هر روز فقط به شما سر بزند و وقتی ببیند که هستید سر پا دلگرم شود . پس به نظر من باید به سوگندی که خوردی پایبند باشی و عرصه را خالی نکنی تمام.

۰۹ مهر ۹۱ ، ۱۳:۵۷ منتظر بهار
مگه میشه نمره داد ؟!
نمره من به عنوان خواننده ، خوندن مطالبته ، تا وقتی نوشته هاتو میخونم ینی نوشته هات برام ارزش داره و ارزشمنده .

مهم اینه که باید بود
حتی اگه ی کلمه برای "او" باشه و در راه "او" بهتر از اینه که هیچی نباشه !

ما همگی سپاه ِ تو هستیم یا حسین ...
جنگی دگر شده شهدایت عوض شده ...

.
.
و من هم بپرسم آیا ... !؟
راستی برای ِ کـ ه می نویسی ؟

من هم حالـِ تو را دارَم

سَرَم گیج میـ خورَد میانـِ واژه هایـِ ناهَمسان. منتها میـ دانم دلیلَش چیست؛ خدا

خَلافـِ باوَرهایم لُطفی کرده بیـ مُنتها، مبهوتـِ آنَم!

سلام ب زهرای عزیز تر از جان
حضورت نه تنها خوبه بلکه واجبه! هم واجب ِ کفایی هم واجب ِ عینی!
میدونستی خیلی لحظه ها تو زندگیم بوده که شدیدن بغض داشتم و با خوندن ِ مطالبت آروم شدم ؟؟؟ اصلن سفرنامه کربلات میدونی چیکار کرد با دل و روحم ؟ . . .
نه! هر کی بذاره من یکی نمیذارم تو اینجا رو ترک کنی! به فکر عوض کردن وبلاگ هم نباش! چون اینجا با همه جا فرق داره

البته موندن ِ تو ، منافات داره با مفهوم ِ واجب ِ کفایی ها!!!
همینجوری جهت ِ خالی نبودن ِ عریضه عرض کردیم استاد!

۰۹ مهر ۹۱ ، ۲۰:۳۱ منتظر بهار
فدای تو :)

نوشتن تمام و کمال برای خدا ، قدم به قدم میّسر میشه

راه خدا همینه ، پله پله تا ملاقات خدا :)

از دل نوشتن هم همینه ها ،‌جدا نیست ،‌چون خونه خداست دلهامون ،هر چقدر هم که ازش دور بشیم باز هم صاحب خونه خودشه :)
۰۹ مهر ۹۱ ، ۲۲:۳۰ منزل مرصاد
نوای وبت ... چه مسحور کننده ست
| ز- عین |
روزای اول که این نوای وبو گذاشته بودم میومدم اینجا گریه میکردم ... - دیونه اینام -
۰۹ مهر ۹۱ ، ۲۲:۵۵ امضا محفوظ
بعضی خوانندگان هستند که مسکوت اند
مثل من
اما حق رای شان پا بر جاست .

فقط اینکه اگر فکر میکنید ما ( یعنی خوانندگان اینجا ) باید تایید کنند لزوم وجودتان را همان بهتر که ننویسید
اگر هنوز به وظیفه ای که به دوشتان هست ایمان ندارید
اگر هنوز بین بودن و نبودن خودتان گیر کرده اید
اگر و هزاران اگر دیگر
لزومی به بودنتان نیست
ببین مومن !
یک جایی وجود مهم است
یک جایی ضروری
یک جایی الزامی
بسنجید بودنتان امروز ان هم در این دنیای مجازی که شده است سنگر ( درست مثل دانشگاه ) چقدر نیاز است
در دنیایی که فقط تحریم دو روزه گوگل ترس و وحشتی عجیب به جان غربی ها می اندازد چقدر نیاز است
درست است بیشتر نوشته های وبلاگ نویس ها حرف دل است و سخن عشق اما همین چند خط کوتاه نشان عشق و ارادت شماست به ارزش هایتان
و شما نمی دانید بیان همین ارادت ها چه وحشتی به جان دشمنان اسلام انداخته .

میخ غیرتتان که محکم باشد دو دستی سنگرتان را حفظ می کنید .

یاعلی

۰۹ مهر ۹۱ ، ۲۳:۱۵ سید محمدرضا
نشسته بودیم پای منبر حاجی یکهو یادم انداختند که شب میلاد حضرت کریمه است
دلم یکهو رفت سمت بین الطلوعین های بالای سر ارباب و گعده های حسینی
برایش نوشتم سلام رفیق
سال پیش این موقع کجا بودیم؟
گفت همین جایی که الان هستیم!
گفتم الان کجایی؟
گفت وسط بین الحرمین!
و من تازه فهمیدم که چقدر کل ارض کربلا را نفهمیده ام!

سال پیش این موقع ها حال خوبی بود حال عطش بهت سکوت و آه

گاهی آدم ها برای خودشان می نویسند تا بعضی چیزها در خاطرشان بماند برای آنوقت هایی که حال دلشان ناخوب است!
درباره نمره و پایبندی به قسم هم، بهترین قاضی خود انسان است که کفی بنفسک الیوم علیک حسیبا
موید باشید

سلام
اگر از سر نفس است شما که هیچ 1000 تا و خیلی خیلی گنده تر از شما هم ننویسند بجایی برنمیخورد آبی تکان نمیخورد...
ولی
اگر از سر حق است و وظیفه؛ خواهرم انقدر باید بنویسیم تا قلم در دستمان بشکند یا قلم به دستٰٔ، دستمان بشکند.
بالا رفتیم ماست بود
پاییین اومدیم دوغ بود
مرگ و معاد و اقبا کی گفته که دروغ بود...

نـــ ه ، تو حق نداری اینجارو حذف کنی ...

باید بمونی ...

نرو ...

:دی

اولا سلام

در ثانی : خدا به نیتت اخلاص روز افزون بده و به قلمت نور و برکت !

باش و بنویس ...

بزرگترها ... حرفهای اصلی و اساسی رو زدن !

ما اومدیم بگیم که می خونیم تون همچنان .

در پناه حق باشی عزیــــز .
دلتنگ رفتنم
بگو راه جاده کو...؟
کو...؟؟؟
20 +

...
حتـما قرار شاه و گــــدا هست یادتان
آری همان شبی که زدم دل به نامتان

مــشهد ، حرم ، ورودی باب الجوادتان
آقـــــا دلــــم عــجیب گرفـــــته برایتان
...

توسل به امام رضا (ع) کنید و کارتونو ادامه بدید... بیخیال این حرفا!

ارسال حاشیه

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">