- خط ِ تیره -

آپلود عکس

۴ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۰ ثبت شده است

 

به سبب امانت داری در بین مردم

ملقب به « محمد ِ امین » شده بود ...

 

***

 

این روزها امینی می خواهم

تا درد هایم را به دست هایش بسپارم

و یک دل ِ سیر در آغوشش گریه کنم

 

***

 

آقاجان شنیده ام  شبیه ترین ِ مردمی به پیامبر رحمتمان ...

امینم می شوی؟!  ...

 

 

ای کاش که یک دانه تسبیح تو بودم

 

تا دست کشی بر سر سودا زده من

 

  ـــــــــــــــــــــــــ

 

«« اللهم عجل لولیک الفرج والعافیه و النصر و اجعلنا من خیر انصاره و اعوانه و شیعته والمستشهدین بین یدیه »»

 

| ز. عین |

 

پیش نویس : تهمت عاشقی در کودکی هم برایم دلنشین بود حالا که بیست و یک ساله ام !..


می شنوم که میگویند

««  این بچه چش شده

حتما یه دردی داره که وقت و بی وقت گریه می کنه

یکی باهاش حرف بزنه

شاید دردش رو بفهمه 

درمونی شاید داشته باشه  »»

***

آقــــــــــا جان

اینها نمیهمند

هرچه میگویم که مبــــتلای شما شده ام

 

باورشان نمی شود

هرچه میگویم درمانی ندارم تا موســـــم آمـــــدنت

 

این بار اگر سوال کردند از دردم

میگویم دعـــــا کنید درمــــــانم بیاید ...

 

 

 


اللهم عجل لولیک الفرج و العافیت و النصر و جعلنا من خیر اعوانه و انصاره و المستشهدین بین یدیه

تقاضا نوشت : اگر برای آمدنش دعا کنید ، انگاری حمد شفا خوانده اید بر این دل ِ بی قرار ...

 

اعتراف نوشت : از آن دلنوشته هاییست که - خط تیره-  را تا در ِ تخته شدن می برد  .... (چرایش را اینجا بخوانید)

 

| ز. عین |

 

مامان اومد تو اتاقم ، خواستم صدای مداحی رو کم کنم .

گفت : بذار باشه ، دلم خیلی گرفته ...

دوباره که برگشتم تو اتاق صورتشو نمی دیدم اما شونه هاش می لرزید

خواستم برم جلو سرمو بذارم رو پاش و یه دل ِ سیر باهاش گریه کنم اما نرفتم ...

بغض داشت خفم میکرد

صبر کردم ، آروم که شد رفتم پایین پاش نشستم

هنوز چشمای پر از دلتنگیش خیس بود و رد اشک رو صورتش معلوم

-         قربون ِ دلت برم ، آروم شدی ؟

یه قطره اشک دیگه ...

اشکشو بوسیدم ، دستشو هم ...

داشتم دق میکردم اما نمیتونستم جلوش گریه کنم

آخه ماها تحمل دیدن اشک مادرامونم نداریم

بعد توکوچه جونمونو میارن رو لبمون

تو کوچه آتیشمون میزنن

گفتم آتـــیـــش...

راستی در ســـــوخته دیدی؟؟

انگار خیلی خوب سرجاش بند نمیشه

میگن سیـــلی ...

راستی تاحالا کسی زده تو صورتت ؟؟

من که نه ... آخه من دخترم

دختر رو پیامبر گفته است دری ست از درهای بهشت

حالا اینها فکر کرده اند باید هر دری را بزنند ...

میگن صورت نیلی

تا حالا شده از محرمات رو بگیری ؟؟

میگن ضربه مسمار

شده درد داشته باشی اما به خاطر دل ِ عزیزت آه نکشی  ؟؟؟

میگن چادر خاکی ...

راستی محسن ابن علی چند ماهش بود ؟؟؟

وااااااای مــــــــــــادر ...


حاج منصـــور نوشت : انشاالله که دروغ ِ ...

 

 

 

قدری زخاک ِ چادر زهـــــــــــــرا به دل نشست

اذنم بده صدا بزنم وای مـــــــــــادرم  مادرم  مادرم

 

 

| ز. عین |

 

 

پیامک رو خوندم 

« سال تحویل ، بی خبر ، زائرپیکر بی سر و گمنام شهید برونسی بودیم تو معراج...» 

پرت تر از موضوع بودم که بفهمم چی شده....

دوباره خوندم 

« سال تحویل ، بی خبر ، زائرپیکر بی سر و گمنام شهید برونسی بودیم تو معراج...» 

سال تحویل؟!..

معراج الشهدا؟!..

شهدای گمنام؟!..

شهید برونسی؟!..

وااااااای مادر ........

این بار آه از نهادم بلند شد

و نگاه های متعجب اطرافیانم

الکن شد زبانم یه لحظه برای اینکه بگم چی شده

فقط حال و هوای شب تحویل سال و معراج الشهدا دوباره اومد سراغم

در نگاه چهارم از سفرنامه ام (+)

گفته بودم شاید ،شایــــــــــد مادر اومده باشه استقبالتون

اما امروز میگم ، مگه میشه حضرتِ مـــــــــادر برای عبدالحسین ِ بی سرش نیومده باشه !!..

 


پ.ن : گفتم چه بوی عطر یاســـــــــی میادا ..

عبد ِحسین ِ زهرا ....تو همان غزل بودی  قطعه ...قطعه ... و بی سر...

عکس را که میبینی ؟؟ نوشته عملیات بدر

همان عملیاتی که گفت اگر شهید نشد باید به مسلمانیش شک کرد

شاید خود بی سرش باشد ...

 

| ز. عین |