- خط ِ تیره -

آپلود عکس

۳ مطلب در آبان ۱۳۹۰ ثبت شده است

 

دوباره می گویمــَ ت علمـــ ــدار

می خواهــــ م بشوم عباسی ترین – ز ه ر ا –

دستگیری ام می کنی ؟!...

 

این بیرق ِ علمـــــدار ِ ...هنوز رو زمین نیفتاده ... 

 

من ِ خاک بر سر، منی که این روزها دیگر زائر الحـ سـ یـ ن هم محسوب نمی شوم. من!! علمدار می شنوی من!! لال مونی گرفته بودم. این کربلایی تازه برگشته نگذاشت.بس ک زنگ زدم و خاموش بود.بس که زنگ زدم و برنداشت. فهمیدم ، من ِ بی لیاقت، دیگر زائر نیستم. فهمیدم این دنیا و روزمرگی هاش سفت یقه م را چسبیده. فهمیدم ... فهمیدم بیچارگی ام را ...

یادت می آید یل ِ ام البنین، آن روزی را که گفتم زهرایی شدن از من و کار ِ عباسی کردن از تو. گفتم میراث مادر را پاس داشتن از من، کربلایی شدنم از تو. یادت می آید امید ِ دل ِ کودکان حسین. یادت می آید عطشم را ؟!.. یادت می آید روزهایی را که من ِ کم ترین بنا رو گذاشتم به ناله کردن. که حواست هست؟ قرارمون پس چی شد؟ منو انگاری نمیبینی؟ خوب گذاشتید بی حیایی کنم و بعد لالـــ م کردی، همون روزی که تاریخ سفر و فهمیدم. وای که چقدر گله ات را کردم پیش خواهر... اما من یکی یادم نبود تو دستت را میدهی اما قولت قول است... یادم رفته بود تو عباس ابن علی ای... یادم رفته بود تو پاسبان خیام حسینی... محرم حسینی... همه کس حسینی...

همین ها مرا کشت، وقتی پایم به کربلا رسید.آنجا تا برسم به حرمت مُردم اما نفس میکشیدم. مُردم اما می دیدم. مُردم اما پاهایم به سختی مرا می کشید به سمتت. آنجا عنایت و بزرگی از تو بود و حقارت و کوچکی از من.آنجا مردن از من بود و زنده کردن از تو.آنجا نفس کم آوردن از من بود . نفس دادن با تو. آنجا بودن از تو بود و نبودن از من. میخواستم نیست شوم. بمیرم و چشم در چشم نگویم السلام علیک یا عباس... خوب مرا کشتی به پای عشق ِ حسینت...

خوب مرا کشتی همان روزهای قبل سفر را میگویم. روزهایی که توصیه های رفقا زیاد میرسید بهم ... زائر کربلا هر چیزی رو گوش نمیده هر حرفی رو نمیزنه هر منظره ای رو نمیبینه ...زائر حسین با وضو باش همیشه... و من ترسو که پای مقتل و ناحیه برو نبودم نشستم به مقتل خواندن... به خواندن و خواندن و خواندن... سخت میگذشت.عطشم از همیشه بیشتر... دلم از همیشه ترسان تر که من دست خالی برم بگم چی.. برم بگم برا چی راهم دادین... یادته آقای دلـــ م؟؟.. همون موقع هابود که خواب دیدم ... من ِ کربلا ندیده خواب دیدم اومدم کربلا و حرم شما... من و کربلا... من و حرم سقا... من و کلیداری ِ ... ای خداااااااااااااااااااااا... یه موقع هایی آدم هوارم بزنه فایده نداره... هی با خودم میگفتم من رو چه به رفتن به کربلا... من و چه به حرم علمدار... من و ... خوب مرا کشتی به پای عشقت برادر ِ عشق ...

از هتل تا باب القبه حرم حضرت ِ عشق ، پنج دقیقه بیشتر راه نبود. اما برایم بی ادبی بود که یک راست بروم به حرم ارباب و از شما اذن نگیرم. اگر از باب القبله نمیرفتم از سمت چپ می رفتم ک یک پیچی بود و بعد از آن پیچ، گنبد و گلدسته های حرم ت معلوم می شد... یعنی همه عشقم بود آن لحظه که سلام بدهم.که اجازه بگیرم. که برسم به بین الحرمین. بیایم تا آن وسط ها. هی دو طرف را نگاه کنم.مردد شوم. دل بدهم. جان بدهم.به طرفین سلام بدهم. و همان جا کسب اجازه کنم برای کنار شش گوشه... و بعد از آن جا بیایم و دوباره عاشق شوم کنار ضریحت... جان بگیرم برای دوباره رفتن به پایین شش گوشه...

میدانی علمدار در این روزهایی که بوی محرم پیچیده است در کوچه و پس کوچه های شهرمان... این روزهایی که شاید فرقم با یک سال قمری قبل ترش همان سفر کربلایم باشد... خیلی می ترسم .دلهره دارم برای این محرم.حالم شبیه آن پیچیست که می آمدمش و میدانستم به قدم چهارم نرسیده گنبدت را می بینم. اما حال این روزهایم این است که انگاری این پیچ تمام نمی شود... هرچه بیشتر می آیم حس میکنم دور تر شدم ام ... آقای دلــــ م می ترسم نرسم ... آقایی کن دوباره در حقـــم – ز ه ر ا – را خودت عاشق کردی خودت عطشش را بیشتر کردی ... آقا دستگیری ام کن دوباره و دوباره و دوباره ... من را برای حـ سـ یـ نـت خرج کن ...

.

.

.

ای داروی درد های ما بـــوی ِ پیراهنــت // یا حضرت مشکل گشا دستـــ م به دامنـــت ...

(+)

 

| ز. عین |

 

مشــــهد / کـــربلا / مشـــهد

و سفر ِکربلایم از مشهد الرضا شروع می شود و در مشهد الرضا به پایان می رسد

و در این سفر ِ آخر من می مانم و زبان قاصرم

شکسته تر از قبل می ایستــ م رو به رو ِ ِ گنبد ِ طلایی َ ش و می گویــ م

زبان شکر ندارم بگو چه چاره کنم ؟!...

هوایــم کن، هوایی ام ، دوباره کــــربلاییم ...

غـــروب ِ روز دلــــ گیری دلـــ م غرق ِ پریشـــانی

هـوا هم مثل چشمم سرخ بود و خیس و بارانـی

من و دلـــ تنگی و غربت ، دلــی غرق ِ پریشــانی

نمی دانستـــ م از کِــی آمـدم بیرون، کجـا هستم

نمی شد پیش ِ این مردم نشست و درد و دل کرد

نمی شد قفل ِ غم ها را شـکست و درد و دل کرد

که ناگـه آمد از نزدیکی ام آوای ِ زیبای ِ دلــ انگیزی

کـه گـــویی بـــنـــد بر این رشـــتـه های پـاره میزد

تــــو گویی که خــــدا از عــــرش بهر هر کسی که

گشته آواره میزد و یا از بهر هر بی چــــاره ای میزد

نمیدانستـ م از کی آمدم بیرون، کجـــا هستم،دلــ م پر غم

که ناگه دیدم آن جا را، ز بس که غـــرق غـم بودم نفهمیدم

چگونه نزدیک حرم بودم و نزدیک اذان بود و آوایی دل انگیزی

 که گویی حـــق از عـــــرش بهر مــــردم بیچـــــــاره میزد

اذان بود و حــــرم نقــــاره می زد

دلـــ م طاقت نیاورد ایستـــاده نه

به روی سنگ فرش صحـن افتادم

صدا دادم : سلام ای ضامن آهـو

ببین بیچــــاره ام آقـــا

بــرس بر داد من آقـــا

که من بیچــاره ام آقــا

که ناگه یک کبوتر با صدای بالــ های خود سکوتـ م را شکست

کبـــوتر ناز و سرمست کنار ِ حوض ِ آن صحن ِ حــرم بنشست

کبـــوتر تشنــه بود و آب می خورد

دلــ ِ من بین ِ سینه تاب می خورد

صدایــ ش کردم و گفتم :کبــوتر خوش به حالــ ت

چــه جایی می زنی پــــــر خـــــوش به حالـــ ت

دلـــ م میخواست آقــا مثل تو اینجا به من هم لانه می داد

خــودش با دســت های مهربانــش به من هم لانه می داد

دلـــم می خواست من هم مثل تو پـــرواز می کردم

بــه روی ِ گنــــــبد زردش پـــــــرم را بــــاز می کردم

و یا با بـــال هایـــ م پرچم سبز حرم را ناز می کردم

کبــــــــــوتـــر دارم از تـــــو یـــــک ســـــوالــی

کبوتر راستی جایی جز این صحن و سرا رفتی؟!

اگــــر رفـــــتی بگــــو کــــه تا کجــــا رفتـــی؟!..

چـــــــه می دانــــی که ــ دردم ــ چیســــت ؟!..

اصلا ً تا به حالا تو به عمرت کـــــربلا رفتی؟!..

کــبــــوتــــر از سر شب تا کنون در فکر آنجایـــم

اگر که جـان ندادم چون که من هم پیش آقایـم

کبـــــوتـــر تویی که لانه ات بر عرش دنیــاست

تویـــی که صاحبــــ ت فــــــرزند زهـــــــراست

بــــرو پیشش بگو آقـــــا گدایـت بی قرار است

از آن روزی که رفته کـــــربلا چشم انتظاراست

برو پبشش بگو آقا گدایت سخت اندر شو رو شین است

برو پبشش بگو آقا گدایت سخت دلتنگ ِ حـ سـ یـ ن است

 

 

 

****

 

 

پــ . نــ :

من سلام میدهم ، مادرم تکرار می کند

السلام علیک یا علی ابن موسی الرضا

السلام علیک یا شمس الشموس

السلام علیک یا انیس النفوس

السلام علیک یا اباالجواد

.

.

.

اسم جوادت را که می آورم هق هق امانش را می برد

آقا به جوادت ...

.

.

.

وداع // خروجی باب الجواد //استودعک الله و علیک منی السلام  یا ابالجواد

بعد از زیارت کاظمین بیش تر دوست دارم اینجوری صدات کنم :یا ابالجـــواد

 

 

 

| ز. عین |

 

پیشانی نوشت : من آهــــوانه به بندم ، مـــ ـــرا ضــمانت کـــن ...

 

یه ارتبـــاط خـــوبیه ِ بین ِ طــــوس و کــرب و بـــلا

دلـــ م برات که تنگ میشه ، میرم پیش ِ امام رضا

السلام علیک یا انیس النفوس ... 

 

شب زیارت ِ مخصوص ِ امام رضاست. با پیامک هایی که پــدرم از بهشتش میفرسد بدجوری هوایی شده ام.بی حوصله تر از همیشه نشسته ام کتاب میخوانم . آن هم «جانستان کابلستان » ِ امیرخانی.شماره ناآشنایی همراهم را میگیرد.جواب نمیدهم .دوباره تماس میگیرد.دوباره جواب نمیدهم.یک پیامک می آید که فلانی ام ، جواب بده.دوباره زنگ میزند و این بار صدای آشنایی را می شنوم. می گویدکه « صبر کن این چند قدم را که بردارم هم میرسم به صحن انقلاب.» هول می شوم . بلند می شوم .درست می ایستم.چشمانم را میبنم.چند قدم ِ او برایم خیلی طول می کشد.صدایش می آید: « رسیدم الان گنبدو میبینم.میگوید دیگر تو باش و... .» همیشه که زنگ میزند زود تر قطع میکنم.این بار دلـــ م نمی آمد .قطع کردم.اما پرم داد به صحن و سرایش این رفیق کربلایی ِ کربلا نرفته... تو تصور کن حال ِ مـــرا انگاری که رو به روی ایوان طلای ِ شمس الشموس ایستاده باشم ...

***

سرکلاس ایستایی2 بودم.از کلاس که بیرون آمدم.دوباری تماس گرفته بود.یک پیامک هم از او داشتم که آدرس خانه مان را میخواست که شاید بخواهد چیزی بفرستد.خودم را زدم به آن راه که مثلا من نفهمیدم منظورت را.حواله اش دادم به میل و یاهو که کار چاپار و پستچی را می کند این روزها.دلشوره هم برایت نمیگذارد که بالاخره  رسید یا نه.همیشه غیرمنتظره بوده برایم این سادات بانو. میدانستم میخواهد غافل گیرم کند.آدرس را دادمش و خیلی وعده وعید دادم که جبران میکنم حتما [شما بخوان زهی خیال ِ باطل که بتوانم] .خیلی بزرگوارانه تر برخورد دیدم که انگاری فقط واسطه است و کاری نکرده .آخر رفیق ِ من مگر هرکسی را قاصد مهر و محبتشان می کنند ؟!...

***

دو روز بعد از آن روزی که گفته بود، آخرین ساعات پایانی شب، میرسد بسته ای که خیلی منتظرش بودم. و من دیرتر میبینمش. وقتی سحر برای نماز صبح بیدار شدم ام . مادرم میگوید که برایت نامه ای آمده.نمیشد نمازم را بخوانم و بعد بروم سراغش. آدرس فرستنده نامه را که دیدم ، دلــــ م ضعف رفت.«نشانی فرستنده : مشهد الرضا (علیه السلام) ، ....» از من به تو نصیحت رفیق ،حواست را جمع کن که چطور تا میکنی با دل ِ یک تازه از کربلا برگشته، بعد سفرِ کربلا همه دل نازک تر می شوند، همان نشانی ات مــــرا بس است دیگر نیازی به محتوای پاکت نبود !...

***

پاکت را باز میکنم .جعبه کوچک سبز رنگی که مزین به آرم آستان قدس است به روی پایم می افتد.جعبه را باز میکنم.چند دقیقه ای محو تماشای زیبایی نام ِ امامم بر این گل ِسینه سرمه ای رنگ می شوم.«یا علی ابن موسی الرضا»، چشمم می افتد به نوشته داخلی جعبه.«هدیه شب زیارتی ِ حضرت ضامن»و من بار دیگر از حجم مهربانی ای که از بهشتش به قلبم سرازیر می شود لال می شوم.

***

سادات بانویی در شب زیارتیتان مرا لایق دعا دانست در حریم امنتان و نشانی را برایم به یادگار فرستاد که دل ِ زائر جامانده در کربلایم را بدجوری لرزاند.آقایم حتما شما بیشتر از هرکسی حال ِ دلِ دردمند ِ این روزهایم را میدانید. که نه واژه ها تحمل ِ حجم دلتنگی و داغ مانده بر دلم از سفر کربلا را دارند و نه شانه هایم توان به دوش کشیدن ِ بیش از اینشان را.برای همین است که دعای تحت قبه ام به این زودی محقق می شود که من عرفه اگر در کربلا نیستم راهی همان جایی ام که بال و پر گرفتم برای سفر کربلایم.

***

شب شهادت امام جواد ، بعد از نماز داشتم تسبیحات حضرت زهرا .س. می گفتم با آن تسبیحی که از نذورات حرمش(کاظمین)گرفته بودم.عجیب یاد ِ آخرین روز سفر و وداع با عتبات عراق از کاظمین افتاده بودم.آن جا خیلی فکر کردم.جوان ِ حـ سـ یـ ن ، علی اکبر حتی اربا ًاربایش هم پایین پای ِ پدر است ، آخرین نفس هایش را کنار پدر کشیده است.در بغل پدر جان داده است . اما جوان ِ رضا. جوادش ...  من به فدای ِ غریبی ات دردانه ی ِ غریب ِ خراسان...

***

سید زائر (طوبی محبت) که او هم تازه از بهشت حـ سـ یـ ن برگشته است نوشته : «کربلا نرفتن سخت است /کربلا رفتن سخت تر! /تا نرفته ای شوق رفتن داری /تا رفتی شوقِ مُردن! /کربلا رفته ها می دانند؛ /بعد از کربلا، روضه حسین؛ /حکمِ زهر دارد برای دلِ اوراق شده زائر!/آخر اینجا؛ /دیگر عبّاس نیست؛ /تا آرام شوی در حریم امنش...»

به همان کربلایی که رفته ام و رفته اید راست می گوید .من این را خوب در کربلا فهمیدم که قرار دل را باید در حریم امن سایه ِ علمدار جستجو کرد.همین امنیت بود که آرام نگه میداشت اهل حرم و کودکان حسین را تا زمان ِ بودن ِ عمو.  یادم نمیرود آن روزی را که آن پیامک از تهران مرا بدجوری بهم ریخت و پناه بردم به حرمش و ذکر یا کاشف الکرب ... هنوز هم زانوانم میلرزد از یادآوری اولین باری که به حرم عمو رفتم ، آهای ایها الناس اینجا دیگر عباس نیست کجا ببرم این دل ِ اوراق شده ام را ؟؟!!...

***

نوشته اید : « امام رضا ندیده؛ عاشورا ببینی گمانم دوام نخواهی آورد!!! » ، میبینی که باز هم معرفت کُش کردند مرا ؟!... نگاه میکنم می بینم در این کمتر از یک ماه و نیم سفر مشهد برای ِ اذن کربلایم ، سفر به عراق ِ حـ سـ یـ ن و دوباره سفر به مشهد در روز عرفه قبل از رسیدن ِ روز ِ واقعه . این روزها که تا روز دهم چله ِ فجر ِ مصحف را گرفته ام . این آیه بدجوری توی دلـــ م را خالی کرده است «فَأَمَّا الْإِنسَانُ إِذَا مَا ابْتَلَاهُ رَبُّهُ فَأَکْرَمَهُ وَنَعَّمَهُ فَیَقُولُ رَبِّی أَکْرَمَنِ (15) وَأَمَّا إِذَا مَا ابْتَلَاهُ فَقَدَرَ عَلَیْهِ رِزْقَهُ فَیَقُولُ رَبِّی أَهَانَنِ (16) کَلَّا... » این زیارت ها بی شک نعمت هایی هستند که به سبب آزمایش روزی ام شده اند. نکند حقشان را درست به جا نیاورم ؟!...

 

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

آخر نوشتـــ :

شافی و وائل راهی اند ، می شود بروید و بگویید من لیاقت زائر شدنشان را نداشتم و ندارم فقط بزرگی و لطفشان بود.می شود بگوئید معرفت و بصیرتش را به من ِ کمترین هم بدهند ؟!...

عرفه سال گذشته شلمچه بودم ، انشاالله عرفه امسال مشهد الرضایم ، می شود عرفه سال ِ دیگر ... می شود ؟!...

غیر از این سادات بانو ، دوست دیگر مشهدی ام فاطمه ، خیلی وقت ها مرا از تهران به پای پنجره فولاد کشانده است ، کربلا نصیبتان همیشه و همیشه و دلتان کربلایی...

دعا از شما ، بال پریدنی اگر داشتم در جـــــوار ِ امـــــام ِ مهــــربانی ها نائب الزیارة بودن از من ،حلال کنید ...یاعلی...

| ز. عین |