آقـای ِ خـوب ِ مـن
مـن ، بـد ! ولـی ..
امـــــروز دلـ ـتـنـگی
از هـمـیـن چـشـمـان ِ گـنـاه دیـده ام لـبـریـز شـد ...
مـگر نـه اینـکه آهــــوی ِ رمیــده ی چشــمان ِ مــرا تو ضــامنی ؟! .. /
رواق ِ مسجد ِ گوهرشاد ، چشم تو چشم ِ گنبد ؛ مشکلات ی سختم آسان شد ولی کاری بکن | دل بریدن از تو دارد باز مشکل می شود ... ، دوساعتی از اذان ظهر گذشته بود و حرم به طور ِ دلنشینی خلوت، جون میداد برای اینکه سرمو زیر چادرم نبرم و بذارم باد رد اشک رو صورتم رو خنک کنه ، کمتر از دوساعت دیگه بلیط داشتم برای ِ برگشت به تهران و دلتنگی بدجوری بغض شده بود به گلوم . چند نفری اومدن و شرایط ایده آلم بهم خورد. چشم یکی از دوستاشونو بسته بودن . هی میگفت :« کجا میبرینم ؟» کسی هم جواشو نمیداد . رسیدن جایی ک من نشسته بودم رو به گنبد . بهش گفتن : « چشماتو باز کن » دوست داشتم جای اون آدم باشم و ببینم چه حسی داره الان ، چون تا چند دقیقه ای دیگه صدایی از هیچ کدومشون نمیومد و فقط اشک ... من هنوز که هنوز ِ از این زاویه گنبد رو میبینم دلم هشت باره میریزه ... آقا اذن نمیدی ؟!.. / .