پیشانی نوشت : من آهــــوانه به بندم ، مـــ ـــرا ضــمانت کـــن ...
یه ارتبـــاط خـــوبیه ِ بین ِ طــــوس و کــرب و بـــلا
دلـــ م برات که تنگ میشه ، میرم پیش ِ امام رضا
شب زیارت ِ مخصوص ِ امام رضاست. با پیامک هایی که پــدرم از بهشتش میفرسد بدجوری هوایی شده ام.بی حوصله تر از همیشه نشسته ام کتاب میخوانم . آن هم «جانستان کابلستان » ِ امیرخانی.شماره ناآشنایی همراهم را میگیرد.جواب نمیدهم .دوباره تماس میگیرد.دوباره جواب نمیدهم.یک پیامک می آید که فلانی ام ، جواب بده.دوباره زنگ میزند و این بار صدای آشنایی را می شنوم. می گویدکه « صبر کن این چند قدم را که بردارم هم میرسم به صحن انقلاب.» هول می شوم . بلند می شوم .درست می ایستم.چشمانم را میبنم.چند قدم ِ او برایم خیلی طول می کشد.صدایش می آید: « رسیدم الان گنبدو میبینم.میگوید دیگر تو باش و... .» همیشه که زنگ میزند زود تر قطع میکنم.این بار دلـــ م نمی آمد .قطع کردم.اما پرم داد به صحن و سرایش این رفیق کربلایی ِ کربلا نرفته... تو تصور کن حال ِ مـــرا انگاری که رو به روی ایوان طلای ِ شمس الشموس ایستاده باشم ...
***
سرکلاس ایستایی2 بودم.از کلاس که بیرون آمدم.دوباری تماس گرفته بود.یک پیامک هم از او داشتم که آدرس خانه مان را میخواست که شاید بخواهد چیزی بفرستد.خودم را زدم به آن راه که مثلا من نفهمیدم منظورت را.حواله اش دادم به میل و یاهو که کار چاپار و پستچی را می کند این روزها.دلشوره هم برایت نمیگذارد که بالاخره رسید یا نه.همیشه غیرمنتظره بوده برایم این سادات بانو. میدانستم میخواهد غافل گیرم کند.آدرس را دادمش و خیلی وعده وعید دادم که جبران میکنم حتما [شما بخوان زهی خیال ِ باطل که بتوانم] .خیلی بزرگوارانه تر برخورد دیدم که انگاری فقط واسطه است و کاری نکرده .آخر رفیق ِ من مگر هرکسی را قاصد مهر و محبتشان می کنند ؟!...
***
دو روز بعد از آن روزی که گفته بود، آخرین ساعات پایانی شب، میرسد بسته ای که خیلی منتظرش بودم. و من دیرتر میبینمش. وقتی سحر برای نماز صبح بیدار شدم ام . مادرم میگوید که برایت نامه ای آمده.نمیشد نمازم را بخوانم و بعد بروم سراغش. آدرس فرستنده نامه را که دیدم ، دلــــ م ضعف رفت.«نشانی فرستنده : مشهد الرضا (علیه السلام) ، ....» از من به تو نصیحت رفیق ،حواست را جمع کن که چطور تا میکنی با دل ِ یک تازه از کربلا برگشته، بعد سفرِ کربلا همه دل نازک تر می شوند، همان نشانی ات مــــرا بس است دیگر نیازی به محتوای پاکت نبود !...
***
پاکت را باز میکنم .جعبه کوچک سبز رنگی که مزین به آرم آستان قدس است به روی پایم می افتد.جعبه را باز میکنم.چند دقیقه ای محو تماشای زیبایی نام ِ امامم بر این گل ِسینه سرمه ای رنگ می شوم.«یا علی ابن موسی الرضا»، چشمم می افتد به نوشته داخلی جعبه.«هدیه شب زیارتی ِ حضرت ضامن»و من بار دیگر از حجم مهربانی ای که از بهشتش به قلبم سرازیر می شود لال می شوم.
***
سادات بانویی در شب زیارتیتان مرا لایق دعا دانست در حریم امنتان و نشانی را برایم به یادگار فرستاد که دل ِ زائر جامانده در کربلایم را بدجوری لرزاند.آقایم حتما شما بیشتر از هرکسی حال ِ دلِ دردمند ِ این روزهایم را میدانید. که نه واژه ها تحمل ِ حجم دلتنگی و داغ مانده بر دلم از سفر کربلا را دارند و نه شانه هایم توان به دوش کشیدن ِ بیش از اینشان را.برای همین است که دعای تحت قبه ام به این زودی محقق می شود که من عرفه اگر در کربلا نیستم راهی همان جایی ام که بال و پر گرفتم برای سفر کربلایم.
***
شب شهادت امام جواد ، بعد از نماز داشتم تسبیحات حضرت زهرا .س. می گفتم با آن تسبیحی که از نذورات حرمش(کاظمین)گرفته بودم.عجیب یاد ِ آخرین روز سفر و وداع با عتبات عراق از کاظمین افتاده بودم.آن جا خیلی فکر کردم.جوان ِ حـ سـ یـ ن ، علی اکبر حتی اربا ًاربایش هم پایین پای ِ پدر است ، آخرین نفس هایش را کنار پدر کشیده است.در بغل پدر جان داده است . اما جوان ِ رضا. جوادش ... من به فدای ِ غریبی ات دردانه ی ِ غریب ِ خراسان...
***
سید زائر (طوبی محبت) که او هم تازه از بهشت حـ سـ یـ ن برگشته است نوشته : «کربلا نرفتن سخت است /کربلا رفتن سخت تر! /تا نرفته ای شوق رفتن داری /تا رفتی شوقِ مُردن! /کربلا رفته ها می دانند؛ /بعد از کربلا، روضه حسین؛ /حکمِ زهر دارد برای دلِ اوراق شده زائر!/آخر اینجا؛ /دیگر عبّاس نیست؛ /تا آرام شوی در حریم امنش...»
به همان کربلایی که رفته ام و رفته اید راست می گوید .من این را خوب در کربلا فهمیدم که قرار دل را باید در حریم امن سایه ِ علمدار جستجو کرد.همین امنیت بود که آرام نگه میداشت اهل حرم و کودکان حسین را تا زمان ِ بودن ِ عمو. یادم نمیرود آن روزی را که آن پیامک از تهران مرا بدجوری بهم ریخت و پناه بردم به حرمش و ذکر یا کاشف الکرب ... هنوز هم زانوانم میلرزد از یادآوری اولین باری که به حرم عمو رفتم ، آهای ایها الناس اینجا دیگر عباس نیست کجا ببرم این دل ِ اوراق شده ام را ؟؟!!...
***
نوشته اید : « امام رضا ندیده؛ عاشورا ببینی گمانم دوام نخواهی آورد!!! » ، میبینی که باز هم معرفت کُش کردند مرا ؟!... نگاه میکنم می بینم در این کمتر از یک ماه و نیم سفر مشهد برای ِ اذن کربلایم ، سفر به عراق ِ حـ سـ یـ ن و دوباره سفر به مشهد در روز عرفه قبل از رسیدن ِ روز ِ واقعه . این روزها که تا روز دهم چله ِ فجر ِ مصحف را گرفته ام . این آیه بدجوری توی دلـــ م را خالی کرده است «فَأَمَّا الْإِنسَانُ إِذَا مَا ابْتَلَاهُ رَبُّهُ فَأَکْرَمَهُ وَنَعَّمَهُ فَیَقُولُ رَبِّی أَکْرَمَنِ (15) وَأَمَّا إِذَا مَا ابْتَلَاهُ فَقَدَرَ عَلَیْهِ رِزْقَهُ فَیَقُولُ رَبِّی أَهَانَنِ (16) کَلَّا... » این زیارت ها بی شک نعمت هایی هستند که به سبب آزمایش روزی ام شده اند. نکند حقشان را درست به جا نیاورم ؟!...
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
آخر نوشتـــ :
شافی و وائل راهی اند ، می شود بروید و بگویید من لیاقت زائر شدنشان را نداشتم و ندارم فقط بزرگی و لطفشان بود.می شود بگوئید معرفت و بصیرتش را به من ِ کمترین هم بدهند ؟!...
عرفه سال گذشته شلمچه بودم ، انشاالله عرفه امسال مشهد الرضایم ، می شود عرفه سال ِ دیگر ... می شود ؟!...
غیر از این سادات بانو ، دوست دیگر مشهدی ام فاطمه ، خیلی وقت ها مرا از تهران به پای پنجره فولاد کشانده است ، کربلا نصیبتان همیشه و همیشه و دلتان کربلایی...
دعا از شما ، بال پریدنی اگر داشتم در جـــــوار ِ امـــــام ِ مهــــربانی ها نائب الزیارة بودن از من ،حلال کنید ...یاعلی...