بسم رب الحـ سـ یـ ن
پیش نویس : این پست نذر ِ مادریست ...
گداشدن به در خانه ی دوست قصه ی دیدن اوست؛ ورنه نان شب را،هر گدایی دارد ...
از خود فرار کردم و لا یمکن الفرار
امشب دوباره آمده ام بر سر قرار
رسوای خویش گشتـ م و غرق خجالتـ م
من آمدم ولی تو به روی خودت نیار...
من در میان راه زمین خورده ام بیا
از بس که بار آمده بر روی دوش بار
آن قدر در حجاب خودم غوطه می خورم
حتی تو را ندیده ام این گوشه و کنار
امشب که گریه های تو باران گرفته است
از چشم خشکــ ـسال منم قطره ای ببــار
اصلا وکیــل مـا تـــو و مـا هیچ کاره ایم
ما خویش را به دست تو کردیم وا گذار
در انتظار آمدنم ایستاده ای
شاید به این امید که می آیمت به کار
امشب برای این که بیایی به پیش ما
انگشت روی روضه ی دلخواه خود گذار
امشب مرا به خانه ی مادر ببر که باز
آنجا نشسته چشم کبودش به انتظار
ما را ببر که گریه بریزیم پشت در
مانند بچه های عزادار و بی قرار
رحمان نوازنی
.
.
.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
حضرت عشق میبینی ؟!
یک عده مجنون جمع شده ایم کنار هم ... کافی است کسی بگوید ... آب ... ما با دل های عطشانمان هروله می کنیم به آن سمت ... یکی تازه از بهشتـ ـتان برگشته ... حالا مهجور کرب و بلاست ... همین امشبی که ما در خانه هایمان نشسته ایم و دل ها مان را فرستاده ایم به صحن و سرایت ... علی اکبر و مصباح عشق می کنند در بین الحرمین ... میگویند شب های جمعه آنجا غوغاست ... من که ندیده ام ... به چشم ِ سر ندیده ام ... اما میدانم که هر بار گفته ام ... السلام علیک یا مظلوم یا ابا عبدالله ... علیک السلام شنیده ام ... نه ! نه ! اشتباه کردم ... همیشه سبقت سلام از خوبان است ...
این که یک شبی را میزبان دل های کربلاییان باشم ، آرزو داشتم ، اما جرئتش را نه !... آخر چه میگفتم وقتی که هنوز ز ه ر ا کربلا را ندیده است ؟! ... تا اینکه کربلایی رائح پیشنهادش را داد ... چه چیزی بهتر از اینکه میزبان دل های مجنونین الحـ سـ یـ ن باشم ... شاید به سبب شما ، دل ِ بی قرار ز ه ر ا هم به نگاهی مورد لطف واقع شود ...
امروز از صبح دلشوره داشتم برای امشب ... دل توی دلـ م نبود ... میدانستم قرار دلـ م را در صفحه آخر زیارت نامه سید الکریم می یابم ... همن جا که از قول امام هادی نوشته است ... «اگر قبر عبدالعظیم را که نزد شماست زیارت می کردی، چون کسی بودی که قبر حسین (ع) را زیارت کرده است» ... سیدالکریم را زیارت کردیم به نیابت از همه تان ... زیارت نامه خواندم به نیابت از همه تان ... از هر سمت و از هر باب که میرفتم برای زیارت دوباره کنار ضریح باب الکریم پاهایم توان رفتنش را از دست میداد ... باید مدد میگرفتم برای امشب ... نشستم ، به واژه نمی آمد بی قراری دل ... قطره قطره اشک شدم به پای ضریحش ... ضریح را چسبیده بودم ... گفتم میشود یک روزی شش گوشه را به آغوش بکشم ؟... چشم هایم را بستم دلم شش گوشه را دخیل بسته بود ... نگاهم را بالا بردم ... بستمش ، گفتم می شود روزی زیر قبه اش ، آرزویی جز خودش را نداشته باشم ؟... ضریح را بوسیدم ... نمیدانم چرا بوی سیب می آمد ، دیوانگی هم عالمی دارد ... گفتم می شود روزی بشینم ، پاییش پایش بوسه باران کنم ضریحش را ؟!... گفتم می شود من را کربلا ... نه ! نه ! می شود مارا کربلا ببری ؟! ...
گفتیم این پست را نذر مادرش کنیم ...دنباله چادرش را بگیریم در کوچه های مدینه و دامن کشان برویم تا کربلا ... شاید اگر همگی با هم برویم ، عدو بی حرمتی نکند به مادر ِ اربابمان ... الهی بشکنه دست مقیره ...
گفتم دست !!! ... دست از جان شسته بود که دستانش را داد برای برادر ... عباس نمیخواست خجل بماند در مقابل کودکان ِ حسین ... اگر آب را به خیمه گاه نمیرساند ... چگونه می توانست چشم به نگاه ارباب بدوزد ؟ ...
گفتم نگاه !!! ... گفته بود چند قدمی در مقابلش راه برود ... می خواست نگاه کند پسرش را ... علی اش را ...
گفتم علی !!! ... گفت نمیگذارم ببردیش ... نمیگذارم ... آنقدر زد تا رهاکند علی را ...
گفتم زد !!! ... سه سالش بود ... دیگه آب نمیخواست فقط بابایش را ... چشم عمه اش را دور دیدند ... زدند ...
گفتم آب !!! ... گفت به پدر که تشنگی توانی برایش نگذاشته ... کاش نمیگفت ...
دست / آب / نگاه / اضعرش / جوانش / خواهرش / دخترش / آتش / خیمه / نه !! در ... / گلو / پهلو / گوشواره / گهواره / ...
در را زدند / آتش زدند در را / خیمه را / زدند صورت را / زدند گلو را / زدند دختر را / زدند ... زدند ... زدند ...
ز ه را ، روضه خواندن بلد نیست بیایید مجنونین الحـ سـ یـ ن ... بیابید علی را .. نه ح س ی ن را ...
بیایید ... قافله آماده ی حر کت است ...
.
.
.
حسین جان نگاه کن تا ما آب شویم و تو سیراب ...
دعای قافله : اللهم یا رب الحـ سـ یـ ن بحق الحـ سـ یـ ن اشف صدر الحـ سـ یـ ن بظهور الحجة علیه السلام ...
***
خاکستر عکس داد ، شعرمان را ره-گذر ، انگیزه را رائح ، دلگرمی اش را همه ی شما ، ز ه ر ا هیچ نداشت، کم و کسرش را بگذارید به پای روسیاهی من ، کاش قافله یمان را خوبان همراهی کنند تا خود ِ کربلا ...
.
.
.
لحظه صفر عاشقی رسید ، بیایید ...