گوش کن!
صدایی می آید که نمی شنوی ...
شاید می بینی ، می گذری و توجهی نمی کنی !!
شاید گرفتاری !
همچون پرنده ای که در تارهای عنکبوت دنیا گیر افتاده است
و پرواز را به فراموشی سپرده ای
و به همین راحتی از غوطه ور شدن در زلال نور جا مانده ای
و آسمان را جز به نگاهی از زمین به یاد نمی آوری....
می بینی ، هنوز هم کشش ها پابرجاست
اما کوشش های عقیم مانده ی دل رخصت لبیک گویی به ندایی آسمانی را از دست می دهد !!!
اندکی درنگ کن...
چرا از قافله ابرار جا مانده ای ؟؟؟
هنوز دعوت نامه ات دست نخورده باقی مانده است
پس برخیز و این فرصت شکوهمند را از دست نده
تا با جاودانان همسفره شوی
تا بدانی او چگونه آسمانی شد و چرا تو هنوز که هنوز است پاهایت در گل و لای آرزوهای دور و دراز دنیا گرفتار است ...
تا بدانی هنوز دیر نشده . . .
تا بدانی . . . تا بدانی . . .
نه !! من را به تو و او و ایشان چه کار ؟؟
شما چمدان هایتان را هم بسته اید برای ملحق شدن به راهیان معرفت !
اما من ... با این کوله بار پر از معصیت چه کنم ؟؟ با این همه قول های شکسته شده ؟؟ با این توبه های از یاد رفته ... ؟؟
راستی چرا من آسمان را جز به نگاهی از زمین به یاد ندارم ؟؟
چه کرد آن جوان بیست ساله ای که نفس مطئنه ای شد و خطاب «فدخلی فی عبادی و ادخلی جنتی » یار قرار گرفت ؟؟
چه کردند که قبل از خیزش و تسلط بر دشمن بر نفسشان مسلط شدند و زنده تر از هم چون منی ، «عند ربهم یرزقون » اند ؟؟
مگر حاج حسین خرازی که بود که علمدار گونه دستش را داد و با یک دست صدایی ایجاد کرد که با گذشت این همه سال از ان روز ها پیامش را می شنوم ؟؟
مگر حاج ابراهیم همت که بود که بی سر بودن ِ خون خدارا در مقتل عشق تاب نیاورد ، و سرش را پیشکش کرد ؟؟
مگر ابراهیم هادی که بود که نخواست نشانی ازش بماند وقتی قبر مادر سادات بی نشان است ؟؟
آن بی نشانان چگونه تو را در قنوت و سجده شبانگاهشان خواندند که این چنین اجابتشان کردی ؟؟
***
این روزهای آخر سال که مهیای سفر به دیار پرستوهای مهاجر می شوم ، بسیار دلتنگـــــــــــــم .
قول هایی را که برای بهتر شدن در ابتدای سالی که گذشت به خود و خدا و امامم داده بودم جلوی چشم اشک بارم رژه می روند . . . و افسوس می خورم . . .
می خواهم تمام این دلتنگی را با خود به سرزمین شما بیاورم .
شانه هایم دیگر تحمل بار سنگین ِ تعهد های شکسته شده را ندارد .
می خواهم دستم را بر روی خاکی که شما از آن به سمت ملکوت بال گشودید ، بگذارم و شما را شفیع قرار دهم.
می دانم برادرانه دست گیری ام میکنید
می خواهم خود را برای یکسال به ضمانت خون شما بیمه کنم
فقط یک خواهش ازتان دارم ، می شود رسم پرواز را به من نیز بیاموزید ؟؟
***
پ.ن: ببخشید اگر طولانی شد ، دلم پر درد تر از اینها بود و اگر قلم رام دست هایم نشده بود ، دل مجالی برای توقف بهش نمیداد . حلال کنید راهی سرزمین نورم ، قطعه ای از بهشت وعده داده شده .
زهرا نوشت : درد بسیار است و به دنبال دواییم هنوز .
برای امامم : امسال هم دعای فرج بی جواب ماند ، آقا دعا کنید برایمان که حضورتان را آنچنان درک کنیم ، تا با ظهورتان زیر بیرق شما به دیدار یار نائل شویم .
برای دوستان : امیدوارم سال نود سال فرج و گشایش همه ی مومنین و مومنات باشه و چشممون به جمال حضرت ولی عصر ارواحنا فدا روشن بشود و زمین ِ تشنه عدالت ، سیراب آن عدل وعده داده شده ی حکومت مهدوی بشود . سال خوبی رو براتون آرزو میکنم .التماس دعای فرج.