- خط ِ تیره -

آپلود عکس

۴ مطلب در اسفند ۱۳۹۱ ثبت شده است


محل ِ اسکانمون ، خیابون ِ امام رضای ِ پنج بود. قبل ِ سفر توصیه هایی از آقای بهجت  - ره – در باب زیارت خونده بودم و به شدت مشتاق، که با رعایتشون ی ِ زیارت، با حال ِ خوب نصیبم بشه . باطهارت کامل و شیک و آب و جارو کرده راهی ِ اولین زیارت شدم . رسیدم سر خیابون سرمو اونقدری آوردم که رعایت ادب ِ حضورم علاوه بر اثبات ِ دوباره ش برای ِ خودم بر همگان محرض بشه و زیر لب ذکر گویان ، رو به حرم راه افتادم . جای دوستان خالی ،و باید عرض کنم با ارسال لگدی به ناحیه ی ِ ریا حال ِ خوبی بود که بعید میدونم بار ِ دیگه نصیبم بشه . القصه با حال ِ خوبم هم چنان رو به حرم در حرکت بودم که خستگی منو از اون نشاط معنوی پرت کرد بیرون ، که مگه پنج تا خیابون چقد طول میکشه که من قریب ِ نیم ساعته که غرق در نشاط معنویم و نمیرسم . خلاصه یه ذره بی ادبی کردم و سرمونو آوردم بالا و با دیدن تابلوی خیابون نشاط معنوی به قدری من رو از خود بی خود کرد که خنده ای نه چندان آروم سردادم و خنده و کنان و بی خیال ِ آداب مسیر ِ عکس رو ادامه دادم .. روی ِ تابلو نوشته بود : امام رضا 30 .. / .


نتیجه نوشت : به ما نیومده .. :دی



| ز. عین |

 

با توپ ِ پر آمده بودم که عریضه ای بنویسم در شکایت از نود و یکی که دارد آخرین نفس هایش را می کشد . از تمام روزهای سختی که بر من و خانواده ام گذشت . از آن شب ِ قدر ِ کذایی که بابا همه مان را جمع کرد و گفت از تصمیمیش که جز با زینبی عمل کردن توان ماندن برایمان نمیگذاشت. از روزهای سختی که بغض هایمان را قورت می دادیم و مردانه به دیدارش میرفتیم . از روزهای سختی که بر پاره ی ِ تنمان در غربت گذشت کیلومترها دورتر از ما .. از .. از ..

باور بکن نود و یک که این ها قطره ای از دریای ِ روزهایت هم نیست. ننوشتم که ناشکری کنم خدایم را ، یا جفا بدانم امتحان هایش را . نوشتم تا بگویم که گذشت . که هرچند سخت ، نود و یک دارد می رود ، دارد جان میدهد و روح ِ آن روزهای سخت ما را صیقل داده است که هنوز کار داریم تا صاف و شفاف شویم و راضیا برضائک ... اصلا همین که نود و یک با خبر ِ خوب ِ در راه بودن ِ فرزند عزیز تر از جان ِ برادرم رو به پایان است به همه آن روزهای سخت می ارزد اصلا همین که قرار است تا چند ساعت دیگر وقتی صلاة ظهر را در حرم امام الرئوف میخوانم و قبل از به پایان رسیدن ِ نود و یک پرونده اش را برای ِ همیشه در پیشگاه امام الرئوف با همه ی ِ روسیاهی ام می بندم یعنی آن روزهایی که در کشاکش آزمون های الهی می شکستم ، می ایستادم ، اشک می شدم و حتی بعضی وقت هایش را به اصرار در بی راهه می گذراندم نگاه ِ شان را داشته ام که اگر نبودند ما را هم توانی نبود برای ِ ادامه ی ِ راه ... پس بودنتان را شکر که در نود و یک بار سومیست که قرار است لوحِ سیاه ِ دل ِ در گل مانده ام را با نگاهتان غبار روبی کنید و دلم را قرص تر ، به آن وعده آمدنتان در آن سه لحظه سخت تر از تمام ِ سختی های نود و یک ... برای ِ نود و دویی بهتر همین نگاه شما مارا بس و کودکی که می آید و امامی که آمدنش امید ِ تلاش ماست برای ِ بهتر شدن... دلم دخیل ِ همه ی ِ خوبی هایتان یااباالجواد ... دریاب مرا ...

 



* روزهای ِپر رفت و آمدی داشتم که مجال بودنمان نبود در اینجا.. بال ِ پریدنی اگر بود دعاگوییم در حریم ِ امن ِ حرمش
*تصمیم های بزرگ همت عالی و روحیه ای متعالی میخواهد ... به شدت محتاج ِ دعا
*انشالله زیارت بامعرفت نصیبتون بشه .. برای معرفت و قبولی زیارت همه زائرین دعا کنید ... یـاعـلـی ...


| ز. عین |


I am not a diplomat. I am a revolutionary. I speak openly and honestly. We speak openly and honestly. We speak clearly and decisively. You want to point the gun at the people of Iran and say, negotiate or we will shoot. You say these things to intimidate. the Iranian nation. You should know that the Iranian nation is not intimidated by these things .

 

| خسرو شکیبایی در فیلم دلشکسته دیالوگی دارد که با اشاره به "پیراهن یقه آخوندی" می گوید : « دیپلمات ها آخوند شدند یا آخوند ها دیپلمات ؟! » خنده ی ِ تلخی داشت برایم این جمله ، اما آقایمان بار ِ دیگر خط قرمز را تعیین کرد و حجت را بر ما تمام . «من دیپلمان نیستم ، من انقلابی ام»  پس هم عمامه به سرها بدانند که با یکی به نعل و یکی به میخ زدن کار پیش نمی رود و باید صراحتا ً موضع مشخص کنند ، مثل اماممان ، انقلابی .

و هم دشمنان قسم خورده یمان بدانند ما فرزندان ِ همان بزرگ مرد ِ انقلابی هستیم و مرعوب این شرایط نمیشویم اگر طالب مذاکره اند اسلحه را زمین بگذارند اگرنه جوانمردانه وارد میدان نبرد شوند و بدانند ما با تمام ِ دینمان در مقابل ِ تمام ِ دنیاییشان می ایستیم که وعده ی خدا حق است فَإِنَّ حِزْبَ‏اللّهِ هُمُ الْغَالِبُونَ ... |

 

| من دیپلمات نیستم، من انقلابى‌ام ، حرف را صریح و صادقانه میگویم. ما صریح و صادقانه حرف خودمان را میزنیم؛ ما قاطع و جازم حرف خودمان را میزنیم. شما می‌خواهید اسلحه را مقابل ملت ایران بگیرید، بگویید: یا مذاکره کن یا شلیک میکنم. براى اینکه ملت ایران را بترسانید، بدانید ملت ایران در مقابل این چیزها مرعوب نخواهد شد |

.

.

.

.

.

 

هی مـَــرد ، دسته گلت بوی ِ باروت میدهد (!)


موج ِ وبلاگی ِ « من انقلابی ام » 

دیگر مناطق انقلابی : رائح | ذهن نوشت | نوشتارهای یک انکولوژیست طلبه | نیلوفرانه | لحن ِ صریح ِ روزگار | کوله پشتی من | بچه های بی پلاک  | دیر و دور | قدم رنجه  | خرابات آری، مرا بسوزان... | فرصتی دوباره برای زندگی | تهران - کربلا | بید مجنون | فردا شکل امروز نیست | سِماکـــــ | گرا | زیر نور ماه | محمد رسول الله | خدا کجاست؟؟؟ | اردی‌بهشت | سرباز امام خامنه ای ... حضرت آقا | صبرا |نقاش فقیر | گناه دیگر | ذات الکرسی؛ ستاره‌ی من | سه الف |


بازتاب در :
وبلاگ نیوز
| راسخون| مرکز تخصصی فقه و اصول قبا تهرانایکنا |
خبرگزاری دانشجو(snn) | آراس اس نیوز |بچه های قلمهشت آسمان

| ز. عین |

 

اکثریت ِ ما آدم ها در زندگی مان روزهایی داریم که به شدت برای مان دوست نداشتنی اند (!). روزهایی که بر حسب ِ اتفاق همه شان پر از پیش آمدهای ناراحت کننده یا خبرهای بد اند. منتظر ِ تمام شدن شانیم . منتظر ِ به خانه برگشتن و بودن کنار دوست داشتنی هایمان . منتظر ِ پایان طوفان و آرام شدن مان .

حالا فکرش را بکن این حس های دوست نداشتنی(!) در خانه هم دنبالت باشند . دوست تر داشته باشی که حتی از همان معدود عزیزان ِ کنارت هم فاصله بگیری تا شاید خودت در جنگ با این غول بی شاخ و دم که دارد روزهایت را خراب میکند پیروز ِ میدان شوی . شب ها را تا به صبح بیدار باشی ، با خودت و حس خودت ، شاخ به شاخ شوی که « چه مرگت شده که زمین و زمان را برایم تلخ کرده ای » « دردت چیست که هی راه ِ گلو میبندی » و مقدار ِ زیادی الفاظ ِ رکیک – شما بخوانید فحش- پذیرای خودتان باشید که البته در این جا به علت تردد خانواده از آوردن عین آن الفاظ خودداری کرده و مقدار ِ متناوبی سوت میزنیم سوت... سوت... سوت...

خب داشتم میگفتم شب ها با درگیری هایت بیداری و حتی خواندن کتاب ِ خوبی مثل «درخت زیبای ِ من» و جلد دومش «خورشید را بیدار کنیم» * حال ِ خوب ِ موقتی ای به تو بدهد و دوباره همان آش و همان ظرف ِ مربوط . و روزهایت را - به سبب خود درگیری ها در شب ، ک ب فکرکردن و در نهایت در مثبت ترین حالت به کتاب خواندن منجر شود - تا نیمه های روز خواب باشی که با غر های متعدد همان عزیزان نام برده در بالا ، طرف شوی . و زبانت قاصر تر برای اینکه بگویی دقیقا (!) چه مرگت است و سعی کنی محل گفتگو را ترک کرده و به اتاق پناه برده تا احیانا اخلاق ِ خوش این روزهایت حوالی پاچه و گربان ِ کسی از عزیزان نرود ! یا حتی اگر کسی از این عزیزان متذکر شود که بالای ِ چشمت ابروهایی هستند که انگاری از وجودشان بی اطلاع بودی ، بی خود و بی جهت بغض کرده و دوباره به اتاق پناه ببری و احیانا از خودت بپرسی که چرا گونه هایت خیس شده اند! گونه هایت را پاک کنی و این توده ی ِ عظیم که منجر به راهبندان در گلویت شده است را قورت دهی مقدار ِ لازمی لبخند مشمئز کننده این روزهایت را بزنی و دوباره با زندگی رو به رو شوی !

وقتی این روزهایت همچنان به گل و بلبل بودنشان ادامه می دهند و راه خلاصی را نمی یابی و اتفاق های خوبی که منتظرشانی نمی افتد و .. و ... و .. تو می مانی و آن کسی که این روزها نیازش داری. برای معرفی شخص مربوط باید بگویم : هستند آدم هایی در زندگی هر کداممان که سنگ صبور این روزهای مانند که وقتی نگاهت میکنند انگار تمام ِ ناراحتی ات را از این روزهای دوست نداشتنی میفهمند . به سبب نوع ِ زندگیمان این آدم ها در زندگی هر کداممان متفاوت اند برای کسی مادر اوست برای کسی پدرش ، همسر ، رفیق و الخ . که حتی اگر به سبب مشکلاتشان نتوانی بعض ها و کج خلقی هایت را برایشان ببری و آن سنگ صبور مذبور هم به دلیل ِ مشغله اش نفهمند که تو باز گره خورده است ب روزهایت ، آن وقت است که شروع میکنی به بهانه گرفتن های بیخودی تا شاید او بفهمند !

که اگر او بفهمند و کمی با دلت راه بیاید ، سر به سرت بگذارد و بهانه های بیخودی ات را به رویت نیاورد و بهانه ها و ناراحتی هایت براش مهم شود آن وقت است که کم کم رو به بهبودی میگذاری !

* * *

حالا حرف من با همه ی آن انسان های دوست داشتنی ست که شریک این روزهای کسالت بار ، برای کسی محسوب می می شوند. تو را به جان ِ مقدساتتان در کنار همه مشغله ها و روزمرگی هایتان خوب چشم هایتان را باز کنید و ببینید آیا حواستان بوده است به آن هایی که به نظرتان بهانه های ِ این روزهایشان خیلی الکی ست و زود رنج شده اند ؟!حواستان بوده است به آن هایی که اشک ِ درچشمشان منتظر ِ یک پلک زدن است ؟! مگر چند صباح ِ دیگر زنده ایم که کم دقیق شویم به دوست داشتنی هایمان ؟! مشکلات که همیشه هست مگر نه ؟! ..  



*میخواستم راجع به اون کتاب ها توضیحاتی اینجا بنویسم ولی فعلا مشترک مورد نظر حوصله اش را ندارد . باتشکر روابط عمومی ِ خط تیره !

+ بی قراری

| ز. عین |