- خط ِ تیره -

آپلود عکس

 

اینجا همه هر لحظه می‌پرسند:

حالت چطور است؟

اما کسی یک بار از من نپرسید : بالت . . .


(قیصر امین پور)

***

راست میگوید

همه میپرسند حالت !!

دریغ از تنها یک نفر که بپرسد بـالت !!

بدون بال هم مگر می شود مهیای دیدار شد  ؟؟

دل تنگم ، میفهمی؟؟

دل تنگـــــــــ . . .

دل گیرم از این سیاره ی رنـــــج

دوباره هوای ِ یــــــــار  به سرم زده است ....

لعنت به این بلاد غریب ...

هوای ِ دیــــار ِ حبیب کرده ام ...

***

پ .ن :

به یاد ِ یار و دیار آنچُنان بگریم زار
که از جهان ره و رسم سفر براندازم
من از دیار حبیبم نه از بلاد غریب
مـُهـَیـْمـِنـا !  به رفیقان خود رسان بازم ...

خصوصی نوشت : شمارش معکوس ...

 

 

| ز. عین |

ده نگاه  از زمین به آسمان

جا گذاشته ام ، تسبیحـــــم را در شلمچه ، دلـــــــــم را در شرهانی . . .

]بدون عکــــــــــــس[

عکس میخواهی ، چشمانم را بنگر ، دریچه ی دلم است با حافظه ای نامحدود

28/12/89

نگاه ِ اول : قبر های خــــــــــالی

نیمه شب / دوکوهه/ حسینه گردان تخریب

قصد کردیم بریم جایی که آسمونی ها عاشقانه هاشونو به یار میگفتن

یه جاده ای بود که تهش به جای معلومی میرسید «حسینیه ی بچه های گردان تخریب»

شب بود ، اما با خوش رقصی های ماه تو آسمون ، کل دشت روشن شده بود

اونقدر روشن که ترسیدم نکنه سیاهی دل ِ منو رو کنه . . .

پا که گذاشتم تو حسینه ، یه لحظه نتونستم برم جلو !

مسافرهای این حسینیه کیا بودن ؟؟ من کجا ؟؟ اونا کجا ؟؟

رو انگشت های پام هم بایستم قدم به هیچ کدومشون نمیرسه .  . .

تنها نور فانوس بود و صدای هق هق گریه ...

حالا این صدای همسفرای خودم بود یا ...

زانوهام تحمل نکرد حجم حضور ِ میزبان ها رو

شکست ... نشستم ... سکوت و حضور رو توام احساس کردم

یه بار دیگه شکستم . . . این بار بغض بود

 توراهی سفرم بود و هنوز خرجش نکرده بودم

یه پیامک اومد برام

بیا جلو // زیارت عاشورا // قبرای خالی

بی هیچ توضیح بیشتری !!

توضیحات بیشترش با من !!

رفتم . . . قرص ماه کل دشت رو روشن کرده بود . . .

ارض اونجا سراسر عرش بود

صوت دلنشینی از زیارت عاشورا

قبرای خالی

صدای گریه و مناجات

یه عده عاشق که . . .

اعتراف نوشت : اشتباه کردم ، توضیح بیشتر نداشت !!

تو فقط بخوان : بیا جلو // زیارت عاشورا //  قبرهای خالی ...

برای باران : آن شب دست در دست باران زیر نور مهتاب تا حوالی ِ خدا رفتم

***

29/12/89

  نگاه ِ دوم : دلت را بردار و تا کربلا یک نفس بدو ...

صبح / یادمان فتح المبین

راوی داشت حرف میزد

پراکنده نشسته بودیم ، صدا واضح نمیرسید

گفت : (( یاعلی بگید بیاید جلو ، به تعداد قدم هایی که برمیداری انشاالله بری کربلا ))

بلند شدم

میخواستم بـــــــــدوم . . . تا خود ِ کربلا

***

29/12/89

نگاه ِ سوم : پروانه ، پــــَـــر کشید و رفت ...

حوالی عصر / هویزه

دفعه اولی که اومده بودم هویزه

تا برسم به گلزار شهدای هویزه داشتم براشون فاتحه میخوندم

نیتم این بود که برم سر مزار شهید علم الهدی

رفتم ، ولی خیلی شلوغ بود

حرفام زیاد بود و باید تنهایی با یکی در میونشون میذاشتم

یه جایی همون جاها نشستم

چشمم به اسم سنگ مزار شهید افتاد « شهید پـــــــــــــــروانه »

خیلی باهش درد و دل کردم ، خیلی

گذشت تا این سفر

نزدیک عید و شلوغ تر از دفعه قبل که هویزه بودم

دوباره خلوت خوب میخواستم

راه ِ جلوتر رفتن نبود

همونجایی که بودم نشستم

خودش بود « شهید پروانه »

تقاضا نوشت : پروانه ، بال هایت را قرض میدهی ؟!..

***

نگاه ِ چهارم : احسن الحالی بهتر از این نیافتم ! ...

لحظه تحویل سال / پاسگاه محمودوند / معراج الشهدای اهواز

میزبانان : 12 شهید گمنام - تازه تفحص شده

اومده بودیم معراج الشهدا

تو دلم طوفان بود

هنوز میزبانامون نرسیده بودن

توسل خوندیم دوباره کمک خواستیم از راه بران حقیقیمون

صدای همهمه از قسمت برادرا اومد

اومده بودن فرزندای این خاک

کی گوسفند قربونی میکنه ؟؟؟

کی داره اسفند دود میکنه ؟؟

آخ بمیرم برا مادرت ...

چقدر لاغر شدی ! ..

چقدر چشم انتظارت بود

خوب کاری کردی اومدی

بوی گل یاس میاد ، شاید مادر اومده استقبالتون ...

قابی شده است بر دلم آن مکان و زمان

خوب گفت همسفرم دوست داشتم کسی نرود ، کسی نیاید ، بادی نوزد ، صدای اضافه ای نباشد

من باشم این تصویر که حرفا برای گفتن دارد ...

خصوصی نوشت :

شهدا میدونم برای این بزم عاشقونتون خوبارو دعوت کرده بودید

اما میدونم من فقط به رسم مهمون نوازیتون اونجا بودم

به حق که چه خوب میزبانایی هستین ...

***

1/1/90

نگاه ِ پنجم : گویند اروند یعنی وحشی ... غرقش شدم !

ظهر / اروند کنار

راوی حرف میزنه . . . بچه ها گوش میدن

راوی حرف میزنه . . . من گوش میدم

راوی حرف میزنه . . . دیگه گوش نمیدم ، اروند رو نگاه میکنم اونقدر که حس می کنم توش غرق شدم . . .

من حرف میزنم . . . اروند گوش میده

چی میشد شب عملیات آروم میگرفتی ؟!..

درست مثل امروز که آرومی ، جوری که انگار نه انگار  یه روزی اونقدر حقیر شده بودی که مردای خدا تو رو رد کردند و رفتند رسیدند آسمون . . .

آرومی اما میدونم تو دلت پر از حماسه است

آرومی اما میدونم سنگر مزار خیلی از کسانی هستی که دنبالشون برای گرفتن نشونی تا اینجا اومدم

به رسم همیشه سنگی بر میدارم تا صدا کنم آن هایی رو که در اعماقت پنهونشون کردی

سنگ رو آب نمیمونه .... غرق میشه ... غرق میشم ؛ غرق ِ اروند

دیگه حرف نمیزنم فقط نگاهش میکنم

یه قسمت از زیارت شهدا همش تو ذهنمه

 « فیالیتنی کنت معکم »

به اروند نگاه میکنم ، به خودم ، یالیتنی کنت معکم ، من ؟! اروند ؟! . .

***

نگاه ِ ششم : هوا مملو از بوی سیب سرخ است و عطر گل یاس ...

غروب / شلمچه / نماز مغرب

اینجا شلمچه است . . . باد از کدامین سمت بوی سیب سرخ می آورد ؟! ..

اینجا شلمچه است . . . رنگ آسمان به سرخی میزند . . . چشمانم را به جنون میکشد این غروب . . . به راستی این تصویر زیارتگاه چندتن از آسمانیان بوده است ؟!..

اینجا شلمچه است . . . چشمانم را میبندم ، دستانم در حصار هایی قفل شده است ، اما دلم ضریح ارباب را دخیل بسته . . .

اینجا شلمچه است . . . پیشانی بر خاک گذاشته ام . . . سجده گاهم داغ می شود . . . چرا این خاک بوی گل یاس می دهد ؟!..

اینجا شلمچه است . . . چادرم خاکی شده است . . . چرا دلم بهانه ی مادر را میگیرد ! ..

اینجا شلمچه است . . . به راستی جای کسانی که شلمچه را به آسمان بردند خالی ست . . .

از سر دلتنگی نوشت :

دوباره تنگ شد این دل ولی برای خودم

برای گریه های یکریز و های های خودم

خودم نیم که خودم در شلمچه جاماندست

دوباره کاش بیفتم به دست و پای خودم . . .

***

 2/1/90

 نگاه ِ هفتم : سفر به چزابه

حوالی ظهر / چزابه

چزابه معبریست به آسمان بین هور و رملستان

تا چشم کار میکند ، نی است و نیزار

چقدر پرستوی مهاجر که از این نیزار ها به آسمان پرکشیدند ...

***

نگاه ِ هشتم : بچه های گردان حنظله سیراب شدند ! ما را دریابید ...

ظهر / فکه / رمل های داغ / نماز ظهر / عطش ... (بازم کلیدواژه بدم ؟)

در یادداشت های باقی مانده از یکی از شهیدان گردان حنظله آمده است:

« امروز روز پنجم است که در محاصره هستیم. آب را جیره بندی کرده ایم. نان را جیره بندی کرده ایم. عطش همه را هلاک کرده، همه را جز شهدا، که حالا کنار هم در انتهای کانال خوابیده اند. دیگر شهدا تشنه نیستند. فدای لب تشنه ات پسر فاطمه(س) »

به راستی کربلایی ست

مقتل اسماعیل های خمینی که در فکه قربانی شدند ، جان دادند ، اما سر تسلیم فرود نیاوردند ...

اذن ورودش را « عطش » نامیده اند

اینجا مشهد ِ جوان هاییست که علی اکبرگونه و با لبان تشنه به دیدار یار شتافتند

شهدای فکه دیگر تشنه نیستند ، آنان سیراب ِ شراب طهوری شده اند به دست اربابمان حسین . . .

خورشید به وسط آسمان آمده وقت نماز است

به جماعت به پا میخیزیم

مقتل ، نماز عشق ، عطش ... خدایا یادآور چیست چرا به یاد نمی آورم !!

صدای آوینی را میشنوم :

یاران شتاب کنید، قافله در راه است

می گویند گنهکاران را نمی پذیرند

آری! گناهکاران را در این قافله راهی نیست

اما پشیمانان را می پذیرند

ای دل! تو چه می کنی؟

می مانی یا می روی؟

داد از آن اختیار که تورا از حسین(ع) جدا کند...

به یاد میاورم 

کربلا زمینیست به وسعت عالم

و عاشورا زمانیست برای امتحان تمام عالمیان ...

***

نگاه ِ نهم :-بی نصیب ماندیم از نگاهشان-

1-     طلائیه و سه نقطه ی بی پایان

بی سیم رو بده من  

همت همت ....

میشنوی صدامونو ؟؟!! ...

حاجی مارو راه ندادن طلائیه  ...

حاج همت همه بچه ها پشت خط موندن

چندتا اتوبوس دلسوخته داریم چیکارشون کنیم ؟؟

ماها همه همت ِ شهرمون رو از شرق میریم غرب شایدم از شمال به جنوب

اما به خدا خروجی ِ«  سه راه شهادت »  نداره !!..

حاجی اینجا نقل و نبات میریزن سرمون

حاج همت اعتقاداتمونو نشونه گرفتن

شلیک مستقیم میکنند به ایمانمون

انبار مهماتمون رو قراره پر بصیرت کنیم

به ماها میگن افسر جنگ نرم

شنیدی حاجی؟؟

خیلی پرمسئولیته همه جا میدون ِ مینه

پاتو کج بذاری یهو ممکنه همه پلای پشت سرت خراب شه

رمز همه عملیات هامون ... یامهدی ست ...

قلممون اگه از راهی که تو براش سر داده باشی بنویسه

برا دشمن مثل بمب اتم میمونه

حجابمون اگه اونی باشه که شماها برا حفظش جنگیدید میشه خار تو چشمشون

حاجی هنوز صدام میاد ؟..

حاجی تنهامون نذار

بیا دستمونو بگیر ...

مثل اینکه قطع شد

چقدر حرف داشتم ....

***

2- دهلاویه کوچک بود اما بزرگش کردند و آزاد ...

دهلاویه برای همیشه آزاد شد اما به قیمت نبودن ِ بسیاری ... همچون چمران

چمران برگرد و ما را آزاد کن از هر آنچه غیر او ...

یاد بده شمع باشیم ، قول میدهیم پروانه بودن را اگر تو استادمان باشی زود فرا گیریم

چمران میدانی شده ای استاد بی بدیل عاشقانه هایم با خدا ؟؟

***

برداشت دهم:و در شرهانی مُحرم ِ عشق شدیم ...

شرهانی / قتلگاه / وداع

وقتی زمان ، زمان ِ وداع باشد و مکان ، شرهـــــــــــانی  . . . دیگر داغی میشود بر دل

راستش را بخواهی

کلمات همراهیم نمیکنند برای ابراز آنچه بر دلم گذشت در شرهانی

فهمیدم چرا صداهای گریه از بقیه زیارتگاه هایی که بودیم جگرسوز تر است ...

غریب بود غریب ...

نگاهم به آسمان بود

دست بر خاک گذاشتم ، عهد بستم

چقدر این خاک به افلاک نزدیک است

ریه هایم میخواد ببلعد تمام هوای آنجا را

دلم . . . دلم . . . نه دلی نمانده است

جویای حالش هستید به شرهانی مشرف شوید !!!

اعتراف نوشت : دلـــــــــم را ، جایی حوالی ِ مشهدت ، جا گذاشته ام ای شهید !..

***

از ته دل نوشت :

السلام علیکم یا اولیاء الله و احبائه

السلام علیکم یا اصفیاء الله و اودائه

السلام علیکم یا انصار دین الله

السلام علیکم یا انصار رسول الله

السلام علیکم یا انصار امیر المومنین

السلام علیکم یا انصار فاطمه الزهرا سیده نساء العالمین

السلام علیکم یا انصار ابی محمد الحسن بن علی الزکی الناصح الامین

السلام علیکم یا انصار ابی عبدالله بابی انتم و امی

طبتم و طابت الارض التی فیها دفنتم و فزتم فوزا عظیما

فیالیتنی کنت معکم فافوز معکم


شرمندمون کردن راهیان نوری ها ....(+)

 

| ز. عین |

 

 

گوش کن!

صدایی می آید که نمی شنوی ...

شاید می بینی ، می گذری و توجهی نمی کنی !!

شاید گرفتاری !

همچون پرنده ای که در تارهای عنکبوت دنیا گیر افتاده است

و پرواز را به فراموشی سپرده ای

و به همین راحتی از غوطه ور شدن در زلال نور جا مانده ای

و آسمان را جز به نگاهی از زمین به یاد نمی آوری....

می بینی ، هنوز هم کشش ها پابرجاست

اما کوشش های عقیم مانده ی  دل رخصت لبیک گویی به ندایی آسمانی را از دست می دهد !!!

اندکی درنگ کن...

چرا از قافله ابرار جا مانده ای ؟؟؟

هنوز دعوت نامه ات دست نخورده باقی مانده است

پس برخیز و این فرصت شکوهمند را از دست نده

تا با جاودانان همسفره شوی

تا بدانی او چگونه آسمانی شد و چرا تو هنوز که هنوز است پاهایت در گل و لای آرزوهای دور و دراز دنیا گرفتار است ...

تا بدانی هنوز دیر نشده . . .

تا بدانی . . . تا بدانی . . .

نه !! من را به تو و او و ایشان چه کار ؟؟

شما چمدان هایتان را هم بسته اید برای ملحق شدن به راهیان معرفت !

اما من ... با  این کوله بار پر از معصیت چه کنم ؟؟ با این همه قول های شکسته شده  ؟؟ با این توبه های از یاد رفته ... ؟؟

راستی چرا من آسمان را جز به نگاهی از زمین به یاد ندارم ؟؟

چه کرد آن جوان بیست ساله ای که نفس مطئنه ای شد و خطاب «فدخلی فی عبادی و ادخلی جنتی » یار قرار گرفت ؟؟

چه کردند که قبل از خیزش و تسلط بر دشمن بر نفسشان مسلط شدند و زنده تر از هم چون منی ، «عند ربهم یرزقون » اند ؟؟

مگر حاج حسین خرازی که بود که علمدار گونه دستش را داد و با یک دست صدایی ایجاد کرد که با گذشت این همه سال از ان روز ها پیامش را می شنوم ؟؟

مگر حاج ابراهیم همت که بود که بی سر بودن ِ خون خدارا در مقتل عشق تاب نیاورد ، و سرش را پیشکش کرد ؟؟

مگر ابراهیم هادی که بود که نخواست نشانی ازش بماند وقتی قبر مادر سادات بی نشان است ؟؟

آن بی نشانان چگونه تو را در قنوت و سجده شبانگاهشان خواندند که این چنین اجابتشان کردی ؟؟

***

این روزهای آخر سال که مهیای سفر به دیار پرستوهای مهاجر می شوم ، بسیار دلتنگـــــــــــــم .

قول هایی را که برای بهتر شدن در ابتدای سالی که گذشت به خود و خدا و امامم داده بودم جلوی چشم اشک بارم رژه می روند . . . و افسوس می خورم . . .

می خواهم تمام این دلتنگی را با خود به سرزمین شما بیاورم .

شانه هایم دیگر تحمل بار سنگین ِ تعهد های شکسته شده را ندارد .

می خواهم دستم را بر روی خاکی که شما از آن به سمت ملکوت بال گشودید ، بگذارم و شما را شفیع قرار دهم.

می دانم برادرانه دست گیری ام میکنید

می خواهم خود را برای یکسال به ضمانت خون شما بیمه کنم

فقط یک خواهش ازتان دارم ، می شود رسم پرواز را به من نیز بیاموزید ؟؟

***

 

پ.ن: ببخشید اگر طولانی شد ، دلم پر درد تر از اینها بود و اگر قلم رام دست هایم نشده بود ، دل مجالی برای توقف بهش نمیداد . حلال کنید راهی سرزمین نورم ، قطعه ای از بهشت وعده داده شده .

زهرا نوشت : درد بسیار است و به دنبال دواییم هنوز .

برای امامم : امسال هم دعای فرج بی جواب ماند ، آقا دعا کنید برایمان که حضورتان را آنچنان درک کنیم ، تا با ظهورتان زیر بیرق شما به دیدار یار نائل شویم .

برای دوستان : امیدوارم سال نود سال فرج و گشایش همه ی مومنین و مومنات باشه و چشممون به جمال حضرت ولی عصر ارواحنا فدا روشن بشود و زمین ِ تشنه عدالت ، سیراب آن عدل وعده داده شده ی حکومت  مهدوی بشود . سال خوبی رو براتون آرزو میکنم .التماس دعای فرج.

 

 

 

| ز. عین |

 

 

با قطرات اشکت وضویی ساز و همراه من شو

بیا بر بلندی ای برویم

میخواهم کربلا را بیابم

این مواقع قبله نما و جهت های شرق و غرب کمکی بهمان نمیکند

باید عشق نما همراهمان باشد

باید به سمتی به ایستیم که از آن سو بوی سیب سرخ به مشام می رسد

صدای قلبت را می شنوی ؟؟

کنون که ضربان قلبمان شدت گرفته است

شک نکن که رو به قبله عشق ایستاده ایم

به حریم امن آن ملجاء و پناه عاشقان که خوانده نشده ام

مثل همیشه می سوزم و میسازم و از دور سلام میکنم

 

«« السلام علیک یا ابا عبدالله »»

 

 

 

به یقین بدان که پاسخ شنیده ایم

نه .... صبر کن !!

این بار نیز ما واجب را انجام داده و گفته ایم :

السلام علیکم و رحمة الله

می بینی دوباره ارباب پیش قدم شده است

همیشه سبقت سلام از خوبان است ...

 

******

پی نوشت : ذکر ما کرده که ما ذکر مدامش داریم ....

من نوشت : بر دلم ترسم بماند آرزوی کربلا

دلنوشت : کاش روزی فرا رسد که به جرم جنون عشق ما را به کربلای تو تبعید کنند  

خدا نوشت : اللهم ارزقنا کربلا بحق شهدا

عشق نوشت :

دلبر اینجاست و ما در طلبش حیرانیم                           او تبسم زده بر ما که همه گریانیم

برای ارباب :

هیچ میدانی بر دلم جا کرده ای                               عرش حق ، شش گوشه برپا کرده ای

السلام علی ح س ی ن

 

 

 

| ز. عین |

 

 

 

شده ام شاه ِ بی شین !

می خواهم خلیفه اللهی خودم بر زمین را یادآور شم .... نمیتوانم !!!

چه خلیفه ای هستم که تنها آهی از گلویم خارج می شود . . .

ای پدر بزرگ ! ای حضرت آدم !ای اولین !

واقعا تو باعث هبوط من به زمین شدی ؟؟

کاش نمی خوردی ، آن سیب را شاید گندم را ...

بگذار باور نکنم

شاید این بازی ای بوده است برای کسب کرامت من ... !!

بهشت را بی بها بدهند که دیگر آن جا بهشت نیست

می شود دنیایی به روزمرگی همین دنیا ... می شود قفس !

واقعا من ملک بودم و فردوس برین جایم بود ؟؟

اگر این چنین است چرا این روز ها

« قانون جاذبه » بیش از پیش گریبان مرا گرفته است ؟؟

پاهایم را چفت زمین کرده است

تکان دست هایم تنها فایده شان این است

که اندکی ملکول های H₂O و غبار اطرافم را جا به جا کند

چشم هایم را می بندم و سعی می کنم حس کنم بال های فراموش شده ام را ...

و از یاد برم زندگی وبال گردنم را . . .

می خواهم چشم بسته مراحل پرواز را مرور کنم

سکوت کن تا تمرکزم را بهم نریزی !!

اول استارت میزنم ... ( بخوان قصد قربت کردن ! )

سعی می کنم اول کمی آهسته قدم بزنم

کمی قدم هایم را تند می کنم

جان می کند این جان ِ ناقابل تا از صفر تا صد که نه !

به سی و چهل برسد ...

حالا کمی حرکت یکنواخت با شتاب ثابتی گرفته ام

به زبان ساده تر

همان روزمرگی بی خاصیت  دنیایی که گریبان بسیاری از تبعیدی های همچون من را گرفته است

خسته شده ام از این حرکت یکنواخت با شتاب ثابت ...

در بلندگو اعلام میکنم :

تمامی اعضا و جوارح در جای خود محکم بنشینند ، میخواهم پرواز را شروع کنم

فکر کنم باید در این مرحله چرخ ها را جمع کنم!!

نه ...نه ... ببخشید

باید پاها را آزاد کنم !

بله باید آزادش کنم از هرچه بند و غل و زنجیر دنیایی است که مانع پرواز می شود

آرزوهای دور و دراز

مال و منال دنیایی

حسادت آتشینی

که اگر آزادش کنم ، شاید بتوانم بال هایم را حس کنم ...

دکمه  ejectبال هایم را می زنم

نه ... کار نمی کند

خیلی وقت است که فراموش کرده ام بالی داشته ام

با سروصدای زیادی باز می شوند بال هایم ...

سعی می کنم سرعتم را بیشتر کنم ..

باور نکردنی است!!!!!!

از زمین فاصله گرفته ام

به آسمان نزدیک شده ام

چشم هایم را باز می کنم ...

هنوز روی زمینم

یعنی من هم میتوانم پرواز را تجربه کنم ؟!؟!

 

 

 پ.ن : پــــــــروازم آرزوست ...

پ.ن ۲ : اللهم ارزقنا توفیق الشهادت فی سبیلک

دل نوشت : تا کی در وصل خود به رویم بندی//جــــانـــــا مپسند دیگر آزار مرا

 

| ز. عین |

 

 

 

برادر شهیدم

سلام

زمین که لطفی ندارد از آسمان چه خبر؟؟

گمنام بر زمینی و نامدار در آسمان . . .

از تبار رشید مردانی هستی که در کوله خاکیشان حتی نامشان هم سنگینی می کرد . . .

بزرگوار بگو ما با بی نشانیمان در آسمان چه کنیم ؟؟!!؟!؟؟!؟

تویی که مومن بودن در کلام مولامان علی (ع) را به عالی ترین جلوه بصری درآورده ای !

ای مومنی که ترجیح دادی در خلسه خمول عارفانه باقی بمانی

و از شراب طهور گمنامی  دو ، سه پیمانه ای بیش تر بنوشی

تا ما زمینیانِ خاکی ِ در گل مانده مجالی برای شناختت پیدا نکنیم

و جاهلانه گمنامت بخوانیم !

تویی که ""شهادت"" و ""گمنامی"" هر دو فضیلت برنده شدن در مسابقه معنویت و رسیدن به رضوان الهی را دارا می باشی ...

تویی که در عین ناپیدایی گم نشده ای

و در عین حضور ، ناشناخته ای

و دلت چراغ هدایت

تو برایمان دعا کن

که دست های رو به آسمانمان

و پاهای در گل فروماندیمان از هم جدا شوند

تا شاید راهی به آسمان پیدا کنیم

زیرا تو حقیقتی آسمانی هستی که برای شناختنت باید به آسمان سفر کرد

برادرم ...... دعا کن برایمان ......

که پروانه وجودمان را فدا کنیم بر گرد ذات اقدس الهی هم چون تو

اگرچه هم چون من ای ، هیچ گاه به گرد پای چون تویی نمی رسد ...

///////////اللهم ارزقنا توفیق شهادت فی سبیلک /////////////

زهرا

 

| ز. عین |

 

 

چفیه ام را دوست دارم

 

چفیه ام را دوست دارم

زیرا او از کربلا آمده است ..........

طواف کرده شش گوشه ی ضریح نور را

متبرک شده است به عطر خاک کرب و بلا

بارها شده است که به درد و دل هایش گوش دهم

دلش برای من که هنوز راهی سفر عشق نشده ام ، می سوزد

بار ها با من گریسته است که چرا هنوز که هنوز است ، نتوانسته ام هوای کربلا را استشمام کنم

او دلش تنگ ِ اذان کربلاست ...............

و من ِ پا مانده در گل ، دردی شده ام بر دلش

و مانعی برای نرسیدن او به زادگاه دلفریبش

 

چفیه ام را دوست دارم

زیرا مانند سربند یا اباالفضلم

بارها و بارها آغشته شده است به باران هایی که در روضه سیدالشهدا بر آن باریده است

او درد ها و مصیبت های زیادی را شنیده است .................

و قطرات بهشتی باران با تار و پودش عجین شده است

می خواهم روزی چفیه ام را به حسینیه ای ببرم

بسپرمش به سینه زن های عاشق

می دانم آن جا غریبی نمی کند..................

شاید آن جا کمی از دلتنگی اش برای کرب و بلا جبران شود

می خواهم چفیه من هم مانند چفیه شهید حسام * عطر تن سینه زن های علمدار را بگیرد

می خواهم از چفیه ام بوی اشک بلند شود.......................

می خواهم وقتی کسی چفیه ام را دید بر سر و صورتش بزند

مانند وقتی که ماجرای در و دیوار را می شنود  

 

چفیه ام را دوست دارم

زیرا برای هر بسیجی که سلاحش بصیرت است

و اسلحه اش صبر

چفیه نماد ولایت به شمار می آید

نماد عمار های حضرت ماه ..................

چفیه من ، یادآور آن است که من نیز بسیجی ام و ابایی از بذل جان در راه ولایت ندارم

 

چفیه ام را دوست دارم

زیرا روزگاری سجاده مردان بی ادعایی بوده است

و تا لحظات آسمانی شدن خیلی از آن ها همراهیشان کرده است

 

چفیه ام را دوست دارم

زیرا وقتی آن را بر شانه هایم می اندازم

او به من اعتبار می بخشد نه من به او

 

چفیه ام را دوست دارم

زیرا ......................................

 

چفیه ام را دوست دارم

و رهسپارم با آن با ولایت تا شهادت ...

 

 

*: شهید امیر حسام ذوالعلی ، شهید فتنه سال گذشته ، تاریخ شهادت 10/10/88

پ.ن : اللهم ارزقنا توفیق الشهادت فی سبیلک .....

 

 

تهران

زهرا، تبعید شده به زمین

 

| ز. عین |