- خط ِ تیره -

آپلود عکس

 

وَ الْفُرْصَةُ تَمُرُّ مَرَّ السَّحَابِ فَانْتَهِزُوا فُرَصَ الْخَیْرِ

و فرصت ها چون ابرها مى گذرند ، پس فرصت هاى نیک را غنیمت شمارید.

امیر ِ مومنان ، حضرت علی ]علیه السلام [


 


یعنی حواست باشد که میتواند این چند روز آخر ماه رمضان ، آخرین باری باشد که ماه خدا را تجربه میکنی. شاید این نماز صبحی که قرار است بخوانی آخرین نمازی باشد که میخوانی. شاید شهر تو زلزله آمده بود جای استان تبریز . شاید تو عزیزی را در زیر آواره ها از دست داده بودی . شاید فرصت کمی برای جبران حق الناس ها داشته باشی. شاید همه این ها را هم بدانی اما ... کی قراره به خودت بیای ، هان ؟! ...

 

 

 

 

 + مخاطب خاص دارد ... خودم را میگویم ...

 + وَ قَالَ [علیه السلام] مِنْ کَفَّارَاتِ الذُّنُوبِ الْعِظَامِ إِغَاثَةُ الْمَلْهُوفِ وَ التَّنْفِیسُ عَنِ الْمَکْرُوب و درود خدا بر او ، فرمود : از کفّاره گناهان بزرگ ، به فریاد مردم رسیدن ، و آرام کردن مصیبت دیدگان است . دریابیم بازماندگان زلزله اخیر را ...

+ حادثه آذربایجان ، قلبمان را به درد آورد . برای جان باختگان طلب رحمت و مغفرت الهی و برای بازماندگان صبر و برای مسئولین مربوطه همتی مضاعف خواستاریم تا مشکلات احتمالی ِ بعد از زلزله درد ِ جدیدی را به بازماندگان حادثه اضافه نکند .


 

 

| ز. عین |

نَــزن ملعــون

یتیــم  می شویـم  ...

 

نشسته بودم رو به روی پنجره ی ِ هتل ، که گنبد و گلدسته های بارگاه حضرت امیرالمومنین (علیه السلام) را قاب گرفته بود ( + و + ) . از اولین زیارت برگشته بودم . بغض گلومو گرفته بود . برایش پیامک زدم :

 

« کی گفته امام رضا غریبه ، آقامون علی غریبه ... »

 

 

+ دلم تنگ ِ سحرهای حرم ِ آقاست که وقتی از همه اون آدمهایی که خواب بودن میگذشتم و میرسیدم به ضریحی ک کسی دورش نبود / دلم تنگ ایوان طلایی نجف ِ که مقابلش بی دلی روضه مادر خواند برایمان / دلم تنگ ِ آغوش پدری ِ مولاست حتی برای ِ روسیاهی چون من / ای سینه امشب از غمش فریاد کن / یا ابانا ... استغفر لنا ...


+ چیزهای دیگری نوشته بودم / روزی ام این نوشته ها بود ...

+برای ِ درک ِ بهتر ِ این شب ها برای هم دعا کنیم ... و ما ادراک ما لیلة القدر ؟!...

 

 

 

| ز. عین |



مهربــانـــا ... 

خیلی دور نیست از رحمتت

اگر یکی از همین سحر های ماه ِ مبارک

دستــ ــی به ســر ِ دل ِ هرجایی شده ام بکشی

و گوشه چشمــ ــی را خرج ِ من ِ ســر تا به پــا معصیت کنی

تا گناهانــ ــم مثل اشک های چشمــ َــم بریزد و آن وقت حتی یادم برود

که "چــه بوده ام" و "چــه کرده ام" و آن گاه  "تـــو" سخت در آغــــوش بگیـــریم ...


 

و خیلی دور نیست از نسیان ِ من ِ انسان

تا یادم برود که چشم هایت را بستی به گذشته ام

و دستــ م را گرفتی برای آینـــده و قـــول هایی که داده ام

یادم برود لذتی را که فقط در آغوش مهربانی ِ تو می توان تجریه کرد

وای که اگر یـــادم بـــرود و پایـــ م به خطا بلغـــزد

... و دوباره روز از نو ...

 

 

خدایـــا نگذار با پایان ماهت دشمن شاد شویم . از بند آزاد شود و داستان همیشگی تکرار . دست و پایمان را آنچنان با یاد و ذکر و محبتت گره بزن که جایی را جز آغوش تو به اشتباه برنگزینیم و آن جور تمام شویم که برسیم به رضایت دل ِ تو ... دست های مهربانت را از ما دریغ نکن یا ارحم راحمین ...


+ التماس دعـــا ... 


| ز. عین |


خلخال ِپای ِ زن ِ یهودی را که برده بودند

دق کردن ِمرد مسلمان را سزاوار دانستی

چند وقت ِ دیگر تابوت ِ مثالی ات را تشییع می کنند همین مسلمین

اما رسمت سال هاست به خاک سپرده شده

این داستان ِ ملت هایی است که

« الیوم اکملت لکم دینکم » را هر سال در غدیر دوره می کنند ،

از مجسمه ِ حقوق ِ بشر ! دیگر چه توقعی ست !؟..

وقتی صدا و سیمای جمهوری اسلامی از میانمار خبری ندارد ؟!..

 

 

 

 

بعد از اومدن از تجمع رو به رو سازمان ملل ، خیابون قبا رو میام تا میرسم شریعتی . چند دقیقه ای معطل تاکسی شدم . حدود 10 – 15 نفر از برادران اون تجمع اومده بودن دم مسجد قبا ایستاده بودن . من تا وقتی سوار تاکسی شدم ندیدمشون . بعد آقایی که جلوی تاکسی نشسته بودن ، گفتن : « چه خبره باز ؟ » خانمی که عقب و پهلوی من نشسته بودن گفتن : « این جوجه بسیجیان دیگه ، کاسه ی داغ تر از آش ... » سعی کردم کشدارترین لبخند ممکن رو بزنم و با آروم ترین لحن گفتم : « می دونید چه خبر بوده ؟ چرا جمع شدن ؟» « نه ، خوشم نمیاد از قیافشون » « خب باشه خوشتون نیاد ، میدونید چه خبره ؟ » / « نمیدونم » / « امروز برای یه ملتی جمع شده بودن رو به روی سازمان ملل که دارن بی گناه کشته میشن ، نسل کشی میشن » /« خب حالا براشون اومدن تظاهرات کنن ؟ » / « نه یه تجمع دانشجویی بود »


این روزها لازم نیست کسی فقط ماهواره ببینه تا نفهمه میانمار چه خبره ، صدا و سیمای خودمونم همین نتیجه رو داره ؟! ... جوجه بسیجی ها هم که همیشه در صحنه :دی ...  [بی (با) ربط نوشت : راستی مرغ کیلو چنده ؟ ]


به این آتــش برس! هیزم مهیا کن! مهیـــاتر! // گلستانـ ـیم ما در آتش ِ نمــرود زیبـــا تر

 

×××

 

حضرت علی علیه السلام در خطبه‌ای از نهج‌البلاغه می‌فرمایند:

به من خبر رسیده که مردی از لشکر شام به خانه‌ی زنی مسلمان و زنی غیر مسلمان که در سایه حکومت اسلام بوده وارد شده و خلخال و دستبند و گردبند و گوشواره‌های آنها را به غارت برده در حالی‌که هیچ وسیله‌ای برای دفاع جز گریه و التماس کردن نداشته‌اند. لشکریان شام با غنیمت فراوان رفتند بدون اینکه حتی یک نفر آنان زخمی بردارد و یا قطره خونی از او ریخته شود. اگر برای این حادثه تلخ، مسلمانی از روی تاسف بمیرد ملامت نخواهد شد و از نظر من سزاوار است. به شما حمله می‌کنند و شما حمله نمی‌کنید؟ با شما می‌جنگند و شما نمی‌جنگید؟ این‌گونه معصیت خدا می‌شود و شما رضایت می‌دهید؟ (نهج البلاغه، خطبه ۲۷ )

 

 

« دانلود فایل صوتی قطعه از سخنرانی آقا در مورد مسلمانان میانمار »


| ز. عین |

 

گریه های من در میان بارش ِ آسمان گم شده است

کودکی پا به دنیا نگذاشته به آسمان ها رفت

گفتی شش ماهش شده بود ؟! ...

آه چقدر بوی ِ فاطمیه می آید

امان از دل ِ مادر ...

 

+ هم بازی برای ِ محسنش فرستادی بانــــو ؟!...

+ تسلای ِ دل ِ داغدارش دستی به آسمان بلند کنید ...


 

| ز. عین |

پیشانی نوشت : روایت هایی از این روزهایم که سهم بیشتری از دعایم نصیبشان میشود...

 

با صدای حرف زدنشون از خواب بیدار میشم . صدا از پذیرایی میاد . اونقدر خوابم میاد که حتی چشم هایم را باز نمیکنم . حرف از رفتنش ِ . از نبودنش . از چیزایی که نمیتونم بروز بدم چقدر حتی شنیدنشون ناراحتم میکنه . فکر اینکه دو ماه دیگه بخواد از ایران بره . اینکه پیشم نیست . دلم که براش تنگ میشه . نه ، دلم براشون تنگ میشه . کم کم اشک هایم صورتمو خیس میکنه . مامان میاد تو اتاق . « - ز ه ر ا - خانم بیدار نمیشی ؟» پتو رو از صورتم میزنه کنار . اشکمو پاک میکنه « - ز ه ر ا  -؟ چرا گریه کردی؟خواب ِ بد دیدی ؟ » . چشم هایم را هنوز باز نکردم . « نمی دونم ... شاید ... »

 

***

از وقتی رفته بیمارستان سعی کردم آروم باشم . حتی کلی جوک هم براش فرستادم که الکی فکر و خیال نکنه .میگه« فاطمه رو دعا کن». دیگه هول میکنم . هنوزم سعی میکنم لحنم عوض نشه . بازهم آرومش کنم . وقتی میگه که خون رسانی بین جفت و جنین کمه که شاید ... میگم «میشه زنگ بزنم ؟» داره گریه میکنه قبول نمیکنه . من مادر نشده ام اما همه ی دخترها به رسم همان مادر عروسک هایشان بودن خیلی احساس مادرانه دارند. هرچند خودم رو جای معصومه نتونم بذارم ولی جای همین که من مثلا خاله ی بچه اش قرار بوده (و هست) باشم . دلم غصه دار شده . اشک هایم قطره قطره صورتمو خیس میکنه برای دوستی که فقط همون دو روز سفر مشهدمون باهاش بودم . دوستی که میشناختمش اما شاید محدود بود به نت و اس ام اس هایی که به هم زده بودیم و عکسی که از هم دیده بودیم . و بعدتر همان دو روز مشهد و زیارت هایی که با او رفته بودم . شاید در اولین دیدارهای دوستانم اونقدر که واقعا هستم صمیمی نشم یخم باز نشه و حتی خجالت بکشم . حتی یادم میاد که وقتی خیابون امام رضا را به سمت حرم میرفتیم و دست معصومه تو دستم بود خجالت میکشیدم . اون سفر مثل روز برام روشنه . از حال و هوای خودم اون روزا . از اون صحن قدسی که باهم نشستیم و روضه گوش دادیم . سحری که تو صحن انقلاب بودیم و گنبد رو نگاه میکردیم . از چادر نمازم که جا گذاشتم و هنوز هم دستشه ... به همه اینا فکر کردم و گریه هام بیشتر شد برای دوستی که مادر بودن را سخت تجربه کرد تا به امروزش ... حتی حالا که این روزا با همه سختی هاش با همه دردی که میدونم دلش رو به درد آورده با همه ی همه ی چیزهایی که شاید من نفهمم میگه دعا کن صبور و راضی بمونم و من براش نقل قول کنم که دردش رو با درد اهل بیت مقایشه کنه میگه همش یاد بانو و حضرت ربابم و من گریه میکنم و میگم خدا الان داره بهتون افتخار میکنه به ملائکش فخر میفروشه برای بنده هایی که راضین به رضاش و گریه می کنم هنوز ...

 

***

معدش درد میکنه . از همه اجزاء صوتش میتونم بفهمم چقد درد داره . شاید چون من پیششم بروز نمیده . ولی مگه میشه نفهمم . دستشو میگیرم .«دوباره شرو شد ؟» چند وقت یه بار انگار ک بیشتر بشه ابروهاش بیشتر به هم گره میخوره . قلبم داره میاد تو دهنم که چرا برای کسی که دوستش دارم نمیتونم کاری بکنم . تا آروم بشه و دیگه اثری از درد را توی صورتش نبینم و لبخندش جاشو نگیره حال ِ منم خوب نمیشه . تازه همین چند شب پیش که میگفت ز ه ر ا تو بخواب منم معدم آروم بشه میخوابم حالم دوباره عوض شد. هر دفعه بگم چرا نمیری دکتر میگه مراعات کنم خوب میشم اما دیگه اون شب قسمش دادم که بره دکتر . تا صب درد کشید تا صب دورتادور خونه رو راه میرفت تا صب هزار بار مردم و زنده شدم ک چرا کاری از دستم برنمیاد اشک هامم میدونم ندید ک بفهمه دردش درد ِ منم هست . از خستگی خوابم برد . دو ساعت بعد من وقتی معده دردش آروم شده بود خوابید ...

 

***

بعضی وقت ها که میبینم آدم های عزیزی که میشناسمشون دردی دارن که اذیتشون میکنه یا غصه ای که داره از پا میندازتشون . هیچ وقت نتونستم اونقدر ک ناراحت میشم رو بروز بدم به خودشون . غصم میشه از کوچیک بودن  و ضعیف بودن خودم برای ِ رفع گرفتاریشون و اشک هایم فقط می مونه و دست هایی که رو به آسمون بلنده برای همه ی ِ آن هایی که دوستشان دارم ... که إِنَّ اللَّهَ هُوَ السَّمِیعُ الْبَصِیرُ ...

 

 

 

 + «أسرع الدعا نُجحاً للإجابة دعاء الأخ لأخیه بظهر الغیب» - روایتی از امام محمد باقر (علیه السلام)

 + شاید حاجت من در بند کلامی از جانب تو به خدا باشد ... بیاین برای ِ هم دعا کنیم ...

 + دعایم گرچه گیرا نیست , دعایت میکنم هرشب ... 

 + نوای وب ...



| ز. عین |

 [ عکس حذف شد ! ]


دارم به مضطر بودن فکر میکنم. به مضطری که شما هستید و من نه. به آن بلاء عظیم که نبودن شماست. به امیدی که قظع شده . به زمینی که با همه فراخیش بر ما تنگ شده است . دارم فکر می کنم به خودم ، به خود ِ مثلا منتظرم. به روزهایی که می گذرد و اصلا یادم نمی آید که بلاء عظیم کدام بود؟! مرد ِ منتظر کیست ؟! و امام غائب کجاست؟! دارم فکر میکنم که اگر همین حالا کسی بیاید بگوید آقا با  تو کار دارد رویم میشود بیایم و در پیشگاهت بایستم یا نه ! از خجالت نمی میروم که رو به روی شما باشم و پرونده ام دستتان؟!  اصلا زبانی برایم می ماند تا باز هم از این لاف های عاشقانه بزنم یا نه؟!  من بایستم آنجا و خاکم به سر که ببینم خاطرتان مکدرشود. دارم فکر میکنم مگر نه این که حاضری اما غائب ، پس چرا حالا شرم نمی کنم از سیاهی پرونده ام؟!  حالا چرا نمیمیرم به خاطر دیدگانی که بیشتر گناه آلود است تا چشم به راه تو !! چرا منی که می دانم چقدر نیاز دارم به بودنت ،و گاهی اوقات با همه دوری ام از شما دلم تنگ می شود ، مضطر نمی شوم . دارم فکر میکنم دلم را به کجای این دنیای فانی گیر داده ام که دلم به دلتان راه ندارد که دلم هر جایی شده است . دارم فکر میکنم من ِ روسیاه چه ها نکرده ام که شما گفته اید قدر آب خوردنی شما را نمی خواهیم . دارم فکر میکنم که اگر گوشه ی ِ چشمی به من داشته باشی ممکن است تا وقت ِ آمدنتان همانی باشم که می خواهید ... دارم فکر می کنم به نبودنت که عین بودن است به خواستن های سطحی ام که عین نخواستن است به اللهم عجل فرجهم هایی که زبانیست و عملی که نشان دهنده ی اضطرارم نیست ... دارم فکر میکنم که چقدر از شما دورم اگر نه ...

دارم فکر می کنم که اگر هر روز را نیمه شعبان میدانستم چقدر بیشتر به یادتان بودم .چقدر بیشتر شرم میکردم از حضورتان از اعمالی که غیبتتان را به تاخیر می اندازد ...




+ بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم // اَللّهُمَّ عَرِّفْنی نَفْسَکَ فَاِنَّکَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنی نَفْسَکَ لَمْ اَعْرِفْ رَسُولَکَ // اَللّهُمَّ عَرِّفْنی رَسُولَکَ فَاِنَّکَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنی رَسُولَکَ لَمْ اَعْرِفْ حُجَّتَکَ // اَللّهُمَّ عَرِّفْنی حُجَّتَکَ فَاِنَّکَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنی حُجَّتَکَ ضَلَلْتُ عَنْ دینی  ...


 + روزهای قبل تحویل پروژه ، خیلی روزای شلوغ و پرکاریه ، ولی نمیشد که ننویسم برای امشب ، وقت نکردم به وب دوستان سر بزنم . دعاگویم و به شدت محتاج دعا ...

+ پارسال همین حوالی ... ( لینک )

+ به زودی در این مکان پی نوشت های دیگری نصب می شود ! ... علی الحساب عیدتون مبارک ...


هوالشافی برایم کامنتی آمده از طرف یکی از دوستان وائل شب گذشته به برکت قدوم حضرت باران جناب وائل از کما خارج شدن و به بخش منتقلشون کردن و همچنان نیازمند دعا برای بهبودی کاملشون هستن  .... شـــُــــکــــــر .... : ) 


| ز. عین |

.

.

.

مگـــر نه این که

 امـــام وجه الله است

اگر منت بر ســرمان بـــگذارند

و مـــا باشیم و شش گوشه ارباب ؛  

برای بــــوسیدن روی مــــاه ِ خــــدا کافیست ...

 

 

 

 

اسم از نظر انتساب : اسم منسوب اسمی است که دلالت بر نسبت می کند و علامت آن (یّ = یاء مشدد) می باشد مانند:طهرانیّ – اکبریّ ... // ساده تر بگویمت یعنی اگر این "یـــاء" بر سر اسمی باشد نسبت دار می شوی با اسم پیشوندش //من " عبـــاســ ــی " ام // همین تشابه به اسم مرا خیلی دلگرم میکند ، تشابه به عمل که ... // گوشی ام را به امانات حـــرم حضرت ِ عمو تحویل دادم ، اسمم را پرسید // گفتم : عباسی // نگاهــم کرد لبخند زد ... // دوباره می گویمت علمدار ؛ من سفر ِ کربلایــ م را وام دار دستان ِ آسمانی شما هستم ، میخواهم بشوم عباسی ترین ز ه ر ا ، دست گیریم می کنی ؟!...

 

 

 

+ پینوشت های نوشته ی سال گذشته ام برای میلاد ِ حضرت عمــو بدجوری شرمنده ام کرده است ... جوری وفای به عهد را نشانم داد که لال شده ام ... دلــَـــ م ، عباس دارد ، غـــــ م ندارد ! ...

 

+ قدم به ساحت جهان زدند بهر حفظ دین ، سه هم قدم ، سه هم قسم ، سه هم سخن ، سه هم نشین ، سه هم سفر ، سه هم هدف ، سه هم نظر ، سه هم قرین ، سه دلربا ، سه جان به کف ، سه هم ندا ، سه نازنین ، یکی پدر ، یکی پسر ، یکی عموی مهجبین ... اعیاد بر شما مبارک ... التماس دعا ...


 + بعدا نوشت : ختم قرآن برای ِ شفای وائل که خبر دادند در کماست ... [ + ]



| ز. عین |

امام سفارشــ ــمان کرده است کــه :

« مثل ِ چمران بمــیرید »

مثل ِ چمران مردن ؛ پیش نیازی دارد ؛

که آن ، مثل چمران زنــدگی کردن است !

آیا می توانم ؟!...

 

 

...// مگر من و شما چند سال دیگر هستیم؟ مگر شماها چه قدر مى‏خواهید عمر بکنید؟ مگر شما هر مقامى هم پیدا بکنید از مقام رضا خان و محمد رضا خان بیشتر مى‏شود؟ عبرت بگیرید! عبرت بگیرید از این حوادث تاریخ. تاریخ معلم انسان است.

تعلیم بگیرید از این حوادثى که در دنیا واقع مى‏شود. شماها چند سال دیگر نیستید در این عالم، چمران هم نیست؛ چمران با عزت و عظمت و با تعهد به اسلام جان خودش را فدا کرد و در این دنیا شرف را بیمه کرد و در آن دنیا هم رحمت خدا را بیمه کرد؛ ما و شما هم خواهیم رفت. مثل چمران بمیرید. مثل این سربازهایى که در مرزها کشته مى‏شوند بمیرید. این وصیتنامه‏هایى که این عزیزان مى‏نویسند مطالعه کنید. پنجاه سال عبادت کردید، و خدا قبول کند، یک روز هم یکى از این وصیتنامه‏ها را بگیرید و مطالعه کنید و تفکر کنید. ... از اینها یک قدرى تعلم پیدا کنید // ...

(صحیفه امام، ج‏14، ص 491)



+  چمران از نگـــاه امام خامنه ای :

... // دانشجوی فیزیک پلاسمای در درجه عالی، در کنار شخصیت یک گروهبان تعلیم دهنده عملیات نظامی، آن هم با آن احساسات رقیق و ایمان قوی و با آن سرسختی، ببینید چه ترکیبی می‌شود؛ در وجود یک همچین آدمی، دیگر تضاد بین سنت و مدرنیته، حرف مفت است؛ تضاد بین ایمان و علم، خنده آور است؛ هم علم است، هم ایمان، هم سنت هست و هم تجدد، هم نظر هست و هم عمل، هم عشق هست و هم عقل// ... 




::: سالروز پـــروازت مبارکــ :::

+ یعنی اگه غیر ایام امتحانات بود ب نظرتون - خط تیره - اینقد زود به روز میشد ؟!  :دی

| ز. عین |

 

... «اِنّما بُعِثتم لِاُتممّ مَکارمُ الاخلاق

من مبعوث شدم تا بزرگواری های اخلاقی را تکمیل کنم »...

(بحارالانوار - جلد 16 – صفحه 210)



یا محمـّــد !!

بخـــوان آخرین بازمـــانده ات را ،

به سوی ِ امت ِ آخــر الــــزمانی خویـــش ؛

اینجا مکــــارم اخلاقی عطر ِ محمدیـ شان را از دست داده اند ... /

 

 

 




+ حدیث نوشت :

 

امام صادق علیه السلام: َقَد سُئِلَ عَن مَکارِمِ الخلاقِ  ؛ درباره مکارم الاخلاق سئوال شد، فرمودند:

اَلعفوُ عَمَّن ظَلَمَکَ ؛  گذشت از کسى که به تو ظلم کرده

وَصِلَةُ مَن قَطَعَکَ  ؛  رابطه با کسى که با تو قطع رابطه کرده

وَإعطاءُ مَن حَرَمَکَ  ؛  عطا به آن کس که از تو دریغ داشته است

وَقَولُ الحَقِّ وَلَو عَلى نَفسِکَ  ؛  و گفتن حق اگر چه بر ضد خودت باشد... (نهج الفصاحه، ح 781)

 

 

+ " کمی دیرتر" نوشت :

کسی که مدعی پیروی از رسول اکرم ، محمد مصطفاست ، از تعزیر دیگران خوشحال نمی شه . کسی که خودش رو شیعه امیر المومنین ، علی مرتضی قلمداد می کنه ، به کمتر از بهشت برای خلق خدا رضایت نمی ده. تو کجا خوانده ای یا شنیده ای که این خاندان از عذاب کسی شادمان بشن ؟!

فکر نمی کنی که بزرگترین جفا به بزرگان ، مخدوش کردن نام بزرگشان باشه ؟!...


| ز. عین |

 

ارْحَمْ مَنْ رَأْسُ مَالِهِ الرَّجَاءُ وَ سِلاَحُهُ الْبُکَاءُ

بر این بنده که گل سرسبدش امید به تو و حــربه اش گـــریه می باشد رحمت آور ...

من به سونامی این اشـک ها مؤمنـــ ـــم

وقتی که در فراغــ ــُت طغیـــان می کنند

و

جـــان ِ روح و روانـــ م را

بسان ِ طفلــ ـی تازه از مـــادر متولد شده پاک می کنند ...

 .

.

.

فـَهَبنی یا الهی و سیـّدی و مولای و ربـّی

صـَبـَرتُ علی عَذابــِک فـَکـَیفَ  اَصبــِرُ  علی فـِراقـِک

معبودا ! سید من ! مولای من ! پروردگارم !

بر فرض که بر عذابت شکیبایی کنم ؛ جدایی از تو را چگونه تاب بیاورم ؟

 

 

 

 

+حدیث نوشت :

امام صادق علیه السلام می فرماید:

« هیچ چیزی به اندازه ی گریه سالک وزنی سنگین ندارد که یک قطره اش دریائی از آتش را خاموش سازد و چون چشم به اشک خود پر شود، [و اشک رد آن حلقه بزند]، آن چهره پریشانی و خواری نبیند و چون اشک بریزد، خدا آن چهره را بر آتش دوزخ حرام کند و اگر هر آینه در میان یک امّت یک نفر گریان باشد، همه آن امّت مورد ترحّم قرار گیرند »



| ز. عین |

 

 

 

پنج شنبه / حوالی ِ غروب ِ آفتاب / گلزار شهدا

 

میگم : « پنج شنبه های گلزار شهدا رو دوست دارم اما خلوتیش یه چیز دیگست .» حرفم رو تایید میکنه . بهش میگم : « گریه لازمم ... » لبخند میزنه . از هم جدا میشیم اون میره قطعه بیست و نه . من میرم قطعه چهل و چهار. چند دقیقه ای فقط راه میرم . تو دلم میگم « تو رو بــ ِ خدا یکیتون اجازه بدید بیام بشینم ... پدری کنید ، برادری کنید » . ردیف شصتم شماره نه پاگیر میشم. هندز فیری رو از کیفم درمیارم ولی بیخیالش میشم. لبریز تر از اونم که به جرقه ای احتیاج داشته باشم . دستم رو میذارم رو مزارش رو میگم : « برادری میکنی در حقم ؟ فکر میکنم امام رضام باهام قهر کرده ، دلم تنگشه . اسفند اونجا بودم ولی این دوباری که نشده برم انگار کــ ... میشه شما بهش بگید دل تنگیمو ... میشه شما واسطه بشید... و .... »

 

~~~~~~~~

 

بعد شام رفتم سراغ ِ گوشیم . سه تا اس ام اس داشتم . هر سه تاش از مشهد . از حرم امام رضا . دوتاش دقیقا تو یه ساعت و دقیقه بود یکیش دو دقیقه بعد ... مست شدم از انوار محبت شمس الشموس ... از لطف ِ آن زنده ای که عند ربهم یرزقون است و انگاری همسایه ی امام رضا ... آهای بزرگ مرد ِ قطعه چهل و چهار ردیف شصت شماره نه ... پدری کردی در حقم شاید توام دختری داری هم سن من ... برادری کردی در حقم شاید وقتی میرفتی خواهری هم سن من داشتی ... آهای بزرگ مرد چقدر تو زنده ای و من روز به روز در این دنیا بیشتر می میرم ... دعایم کن ...

 

 

+ اشک نوشت : اون شب ِ ، شب ِ میلاد ِ دردانه ی امام رضا بود ... یاابالجــــــواد ...

 

+ شهید نوشت:

 پندار ما این است که ما مانده ایم

و شهداء رفته اند

اما حقیقت آن است که

زمان ما را با خود برده است

و شهداء مانده اند!

(سید مرتضی آوینی)



بعدن نوشت :


+ کامنت نوشت :


تنها با ارسال یک اس‌ام‌اس به 30003207 دوست آسمانی خود را می‌توانید پیدا کنید، دوستی که دقیقاً در روز و ماه تولد شما به خدا رسیده است. روز و ماه تولدتان را که به این شماره اس‌ام‌اس کنید شهیدی به شما معرفی خواهد شد که در روز تولد شما به مقام شهادت نائل شده است، مثلاً 3 آذر را اس‌ام‌اس می‌کنید و در پاسخ، نام و نام خانوادگی شهید و قطعه و ردیف مزار آن را دریافت خواهید کرد.
این دوست آسمانی، همیشه برای شما می‌ماند 

و بهترین دوستی می‌شود برای شنیدن محرمانه‌ترین نجواهای شما ...




| ز. عین |


من بقیع را ندیده ام

اما وقتی حرف از غربت می شود

دلم میرود تا کنار آن صحن ِ خاک آلود

تا خانه ی ِ پدری ِ حضرت ِ موعود

تا سامــــــــرا ...

 


سامـــــرا ...

  

تی وی ، کارگاه ِ ساخت ِ ضریح امام حسین را نشان می دهد . غرق ِ اشک و محو تماشا شده ام . فرشچیان حرف می زند . روزی ست که عده ای از جانبازان را برده اند به زیارت ِ ضریحی که هنوز عازم بهشت نشده است اما بوی بهشت می دهد. نقش زدن فرشچیان را نشان می دهد . این قلم جز به عشق به چه نیرویی می تواند اینچنین برقصد بر روی ِ کاغد و طرح بر طرح شود نقش ِ ضریحی شش گوشه که جان ِ عالمیان را بر لب می آورد ؟!... این هنر بی عشق حــ سین (علیه السلام) چطور ِ والا می شود ؟!... این هنرمند اگز نگاه ارباب را نداشت چظور اینقدر عاشقانه قلم به دست میگرفت؟! .. و مگر نه این است که و ما رمیت اذ رمیت و لکن الله رمی ... پدرم مرا نگاه می کند و می گوید اگر آدمی هنر هم دارد باید اینچنین خرجش کند ... هنرمند یعنی این ... این نگاه برای ِ من ِ دانشجوی ِ سال سومی رشته معماری سنگین است و پر از مسئولیت ! ...

 

سفرنامه ی کربلایم  ( + و + ) قسمت سامرایش تکمیل نشده بود . به خاطر خیلی حرف ها که نمی توانستم بنویسمشان . به خاطر بغضی که از سامرا در گلویم مانده بود . از آن پنجره های ضریح چوبی سامرا که چشمم به اسم مبارک امام هادی ( علیه السلام) افتاد . بغضم شکست قبل از هرچیز تنها به زبانم آمد که جانم به فدایت آقا جان ... ( آن روزها وقاحت و بی احترامی ها تا به این حد نبود و امان از کوتاهی ِ یکی مثل من که خودش را محب می داند ... )

 

 نمازم را در سرداب خوانده بودم . آمده بودم در کنار صحن بعد از نماز ظهر و عصر. امام  جماعت حرف می زد . مرد که به لهجه عربی برای ِ ما ایرانیان فارسی صحبت می کرد . از غربت سامرا می گفت . حرف هایش عادی بود . اما برای من مانند روضه . از اینکه نماز های مغرب و عشا تنها در حضور بچه های ِ کارگاه ِ بازسازی حرم خوانده می شود . جماعتی محدود که در این غربت به عشق کار می کنند و کار می کنند و ... کار نه عاشقی می کنند .

 

نشته بودم کنار صحن خاک آلود . یاد نگاه آن روز پدرم افتاده بودم . یعنی من ِ ایرانی ِ به اسم شیعه ی ِ محب ِ اهل ِ بیت . که به علم شاید می فهمیدم بزرگترین گنبد جهان همینی بوده است که روزی بر فزار آسمان های سامرا می درخشیده و حال عده ای عاشق تر جمع شده اند تا دوباره از نو بسازندش چطور است و چگونه باید ساخته شود و چطور باید اسلام را در نقش و نگار طرحی که برای حرم می ریزند نشان داد . اسلیمی ها و نگاره ها  خطاطی ها و همه و همه ی ِ هنری که باید اسلامی بودنش مزین این صحن و سرا باشد . یعنی کاری از دستم بر نمی آید ؟!...

 

تکه های آیینه ی آیینه کاری هایی ک ب زمین افتاده بود را ، که خودم را شکسته تر در آن می دیدم ، برداشتم . یکی از کارگرهای مسلمان که هندی بود وقتی مرا دید رفت برایم  از کارگاه مقداری از آیینه ها و خاک داخل حرم را  آورد. کاش می توانستم به او بفهمانم که چقدر جایگاهش برایم غبطه ناک است . هنر نداشته ام که هیچ ، کاش می شد یک روزی مثل آن ،آن جا کارگری که نه تمرین عاشقی کنم .

 

آرزوی بزرگی نمی تواند باشد وقتی که با خدا  باشیم و برسیم به کن فیکونی ِ ذات خودش که اگر نگاه ِ حکیمانه اش را به جان ِروح و روان ِ درگیر نفسم بیندازد آنقدر شافی ست که این دستانم بزرگ شوند تا روزی لایق نگاه لطف حضرت مادر شوند و با هنر نداشته ام اما به لطف ِ نگاه حضرتش آن قدر طرح بزنم و طرح بزنم که بشود ضریح و بارگاه برای بانوی جهانیان . آنقدر این دست ها لایق شوند تا هنر نداشته شان خریدنی شود برای ِ حضرت ِ موعود تا طرح یزنم و طرح بزنم و مهدیه ای برای ِ حکومت عدل ِ مهدوی را نقش بزنم .

 

ورای حد ِ تقریر است شرح آرزومندی ... این آرزو به قوت خود باقی است پس دعا بفرمایید قد و قواره ی حقیرمان آن قدر شود که خدایم این لطف بی نهایت را حقم بکند . دعایم بفرمایید که این دستانم آنقدر ، حتی گناه نکرده را در پیشگاه خدای تواب اقرار کند و آن قدر فرصت دست گیری و طرح زدن در راه حق را داشته باشد که این آروز برایش محال نباشد .

 

 

+ تذکـــر نوشت :

 چقدر به این موضوع فکر میکنیم 

که کاری که در حال ِ انجامش هستیم

لبخند ِ رضایت ِ حضرت ِ صاحب الزمان

شاملش می شود یا نه ؟!

 

+ دعا نوشت :

رب زدنی علمـــا ً و عملا ً و ایمانـــا ... و هنری که لایق خریدن باشد توسط دردانه های ِ آفرینشت ....

 

+ برای عضویت در هادی نت برگرفته از نام امام نقی علیه السلام بر روی لینک رو به رو کیک کنید . [ لینک ]

+ قلمت حق رفیق ... پیشنهاد می کنم بخوانید ...   ( شافی


| ز. عین |

  

اگر بشویم

همانی که می خواهد ،

همانی می شود که میخواهیم ؛

کن فیکون می شود !...



خــــــداوند در حدیث قدسی فرموده است:

عبدی اطعنی حتی اجعلک مثلی

ای بنده من ؛ مــ ـــرا فرمان بــ َــر ، تا تــــو را همانند خـــود سازم

انا حی لا اموت اجعلک حیا لاتموت

من حی ِ نــامیرایی هستم و تــــو را نیز زنده ی ِ نامیـــرا می سازم

و انا اقول للاشیاءکن فیکون و انت تقول للاشیاء کن فیکون

من به هرچیزی فرمان دهم خواهد شد، تــو را نیز چنان می کنم که به هر چه فرمان دهی انجام پذیرد.


~~~~~


چقدر لذت دارد وقتی خدا مرا اینچنین مخاطب حرف هایش قرار میدهد.یا عبدی ای بنده ی ِ من

تنها جاییست که حس مملوک بودن سرشار از غرورم میکند...

مَوْلایَ یا مَوْلایَ اَنْتَ الْمالِکُ وَاَ نَا الْمَمْلُوکُ

وَ هَلْ یَرْحَمُ الْمَمْلُوکَ اِلا الْمالِکُ 



 

+  خوش آمدی مــــــاه ِ خـــــــدا ...  [لینک]

+ برای ِ عمل ِ قلب ِ خواهرم که فرداست ... طلب ِ دعــــای ِ خیر ...

+ بعدا ً نوشت : ب ِ لطف خدای مهربانم که شافیست و دعای شما خوبان عمل قلب خواهرم به خوبی انجام شده  ... 

| ز. عین |

 

درود بر کسانی که از پـــاکی شان دوستی آغــــاز می شود ؛

با صداقتــ ــشان دوستی ادامه می یابد ؛

و به واسطه ی وفــایشان دوستی پایانی نـدارد ...

« امام حسین  (علیه السلام) »

نشسته بودیم تو امامزاده صالح ، حرفای این چندوقت که تو دلم سنگینی میکرد رو سبک میکردم. دوست تر داشتم که اگر تائیدم نمی کند ، لااقل اینجوری جلوی رویم نیاستد که کارم اشتباه است. آخر سر ِ همه حرفا ها گفت : « رفیقت نیستم اگه این حرف ها رو بهت نزنم » . دختر خیلی رفیقی ...

~~~~~

مستاصلم . فکر میکنم هیچ کس و هیچ چیزی الان حرفمم رو نمیفهمه . اس ام اس میدم بهش :

-          زهرا

-          جانم ؟

انگاری همه بغضم را خوانده باشد که میگوید :

-          میان جمعی و تنها شده ای باز // انقدر که در پیرهنت نیز غریبی ؟؟

میدانم خیلی نباید توضیح بدهم که بفهمد چه دردی گرفته ام باز . از همان مرض هایی که چرا ندارد و انگار تنها زهراست که در دنیا میفهمدش . دختر ، خیلی رفیقی ...

~~~~~

آنقدر طولش داد تا خودم فهمیدم . ( یادت میاد گریه هامو پای ِ تلفن ؟) آخر میترسید خبر دوباره راهی شدنش به کربلا را به من ِ کربلا نرفته بدهد . دختر ، خیلی رفیقی ...

~~~~~

 

و روایت هایی دیگری از رفاقت که توفیقشان در نگفتن است ...

دختر ، خیلی رفیقی ...

.

.

.

بهانه این پست ، کارتی است که در نمایشگاه کتاب دادی به دستم . کارت عروسی ات یگانه رفیق . و من میدانم که 28 اردی بهشت حتما اشک ِ رفاقتم را در پشت دوربین نخواهی دید آن وقتی که به تو و اویت می گویم آماده اید و چیلیک ...

قاب گرفته می شود برایتان در دوربین و برایم در ذهن این اولین های زندگی مشترکت .

زندگیتان خدایی ، بختتان خوش و عاقبتتان به خیر . باهم و برای ِ هم بمانید ...

 

 

 

+ نکته نوشت :

 و زندگی آدمی چه طور می شود

اگر رفیقی نداشته باشد در زندگی اش

 به سبک ِ رفاقت های ِ کتاب های امیر خانی ؟! ...



+ شب ِ عروسی نوشت :

زهرا امشب نگاهت که میکردم کیف میکردم ... خیلی عزیزی برام ... گ ر ی ه ...


| ز. عین |

 

یــا مـحـمـد ...

به تــو " کوثــــر"  عطا کردیم

و به عالمـــ ــیان "مـــــــــــــــــادر"

 

 

خانواده ای را تصور کن که می خواهند برای مادرشان جشن ِ تولد بگیرند . پسر ِ بزرگ تر دوست تر می دارد که برای مادر گوشواره ای بخرد . دخترش در فکر ِ چــــادر نماز ِ جدیدی است برای مـــادر و پسر کوچکتر قصد کرده است  پای مـــادر را ببوسد. مرد به زن (که شده است همه ی زندگیش) نگاه می کند و دلش به درد می آید از گفته پیامبر که گفته بود "دخترش" اولین کسی است که به او ملحق خواهد شد. بیشتر نگاهش می کند و به روزهایی فکر می کند که بدون ِ فاطمه دق خواهد کرد ...

 

 

 

+از حضرت‌ فاطمه‌ زهرا ( علیها السلام‌ ) روایت‌ شده‌ که‌ رسول‌ خدا فرمودند :

 امام همچون‌ کعبه‌ است‌ که‌ باید به‌ سویش‌ روند

نه‌ آنکه‌ ( منتظر باشند تا ) او به‌سوى‌ آنها بیاید . 


(بحار الانوار ، ج‌ 36 ، ص‌ 353)

 

 

 

+ نقی یعنی پاک برای همین است امام دهم مارا به باد ِ هتاکی گرفته اند . پاکی را تاب نمی آورند ...

آهای بچه شیعه وظیفه من و تو چیست ؟

نشستیم تا یه کی یه غلطی بکنه و آه و واویلامون بره تا آسمون ؟

چقدر برای شناخت بیشتر و شناسوندن بیشتر آئمه مون تلاش کردیم ؟

نکنه تازه فهمیدیم که امام هادی داریم ؟

 

اینجا (+) را بخوانید .


 


| ز. عین |


/ ... من در حق ِ خودم ظلم کرده ام

اگر "تـــو" نبخشی

اگر "تـــو"  قبولم نکنی

فاتحه ام  را باید بخوانم

در کمین است دشمن قسم خورده ام

امانــ م میدهی؟! ... /




قسمــ ــش بده به این نــام ها که آدم را ، آدم کرد

ظلم نکن به اشرف المخلوقات بودنت

بگذار خدا فخر بفروشد به فرشتگانش برای داشتن تو

نترس بگو

الهی یا حمید به حق محمد (صل الله علیه و آله وسلم ) ... /

و درد های دلــ ش از این امت

الهی یا عالی به حق علی (علیه السلام) ... /

و ناله های شبانه اش در فراق ِ فاطمه

الهی یا فاطر به حق فاطمه (سلام الله علیها)  ... /

و ... ( داشت ادامه می داد که گفتم )

همین فاطمه (علیه السلام) را بگویی دل خدا را نرم کرده ای !

جان ِ علی نگو صورت نیلی اش

الهی یا محسن به حق الحسن (علیه السلام)   ... /

و جگر پاره پاره اش ...

الهی یا قدیم الاحسان به حق الحسین (علیه السلام)  ... /

و .... ( شانه هایش می لرزید دیگر . گفت )

من هم یک قسم دیگر بدهمش ؟

هر چند به اسم عباسی ام اما رسمم مدد خودش را میخواهد برای خاکساری در راه ولایت

الهی یا دائم الفضل بحق ابالفضل ... /




+ توجه !! ( عطف به بعدا ً تر نوشت ِ پست ِ قبل )

من همه جا اسم وبلاگمو این مدلی ( - خط ِ تیره - ) می نویسم 

حتمنم آدرس میذارم !

مردم آزاری هم بده ! 



| ز. عین |

 

 

 

دستم به نوشتن نمی رود ، دلـــم هم .

دلـــم آرام نیست ، ذهنم هم .

قلمم ناخوش است ، خودم هم .

جوهر قلمم سیاه است ، دلــم هم .

من پر ز خشمم ، خدا هم . من از خودم خدا هم ...

من روسیاهم ، ببخشم ...

 

 

إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلاَّ ما رَحِمَ رَبِّی(یوسف/53)

من اعتمادی به نفســـم ندارم ، به خودم هم

مرا در پناهت بگیر ، دینم را هم

رحمی نما خدایم ...

 

+ بعدا ً نوشت : 

کل یوم عاشــــورا / 

امام هنوز زهیـــر می خواهد / 

حُـــــر را می پذیرد / 

و برای حبــیــب نامه میفرستد / 

نا امید نباید بود ... 


+ بعدا ً تر نوشت :

بدانید و آگاه باشید که یک موجودی داره با اسم وبلاگ بنده

کامنت میذاره .

فعلا که یه مورد مشاهده شده ( خعلی هم نگران نشین فقط یه جا دیدم :دی)

از فرد مذکور خواهشمندیم 

به این عمل غیر انسانی خود ادامه ندهد 

با تشکر ! 

مامان ِ - خط تیره -   :)


| ز. عین |

 

« جانم فدای امام هـــــــادی (علیه السلام( »

«  my soul is victim of Imam Hadi »

« أرواحنا فداء الإمام علی النقی علیه السلام»

 



اِنَّ للهِِ بقاعاً یحِبُّ اَن یدْعی فیها فَیستَجیبَ لِمَن دَعاهُ و الحَیرُ منها

 

حضرت امام هادی (ع) :

... / برای خداوند بقعه هایی است که دوست دارد در آنها به درگاه او دعا شود

و دعای دعاکننده را به اجابت رساند

و حائــــر ِ حــ سین (+)( علیه السلام ) یکی از آنهاست / ...

 

(بحارالانوار، ج98، ص113)

 

+کسی که به یکی از امامان معصوم دشنام دهد و اهانت کند ، کافر و نجس است.(مقام معظم رهبری)

 +دهه بزرگداشت امام هادی علیه السلام در فضای مجازی گرامی باد ]لینک[

| ز. عین |

پیشانی نوشت :

مبنای روضـــــه خواندن ما بر کنــــایه است // باور کنید روضه ی مـــــ ــــادر نــگفتنی است ...

 

 

»»» حوالی اذان ظهر / حرم ِ حضرت عشق ؛ حـ سین ابن علـــی

تا چند دقیقه دیگر قرار بود چشمانم روشن شود به شش گوشه ارباب ، آرام و قرار نداشت دلـــ م . با مادرم بودیم . سمت ورودی حرم رفتیم . اختیارم دیگر دست خودم نبود چند قدمی از مادرم عقب افتاده بودم . چشمم که به شش گوشه ارباب افتاد. فکر کنم یک دقیقه ای طول کشید تا نفسم آرام بگیرد تا بتوانم ادب حضور کنم و سلام دهم . حتی هنوز ابر بارانی چشمم مجال ریزش پیدا نکرده بود که ...

گفتمتان که از مـــادرم عقب افتاده بودم . نمیدانم چه چیزی سر راهش بود. شاید ندید. شاید لبه ی فرشی بود. شاید تعادلش را از دست داد.نمیدانم هرچه بود که با افتادن مادرم بند ِ دل ِ من هم پاره شد.

سریع رفتم سمتش اشک امانش را بریده بود. همانجور نشسته سلام میداد. حالا مرا تصور کن که اشکم به اشکش سرازیر شد. میگویمش: « مامان پاشو... مامان چی شدی؟ ... مامان کمرت ... »

بعضی وقت ها دیده ای در و دیوار برایت روضه خوان میشوند. اولین دیدار ما و شش گوشه شد روضه ی مــــــــــادرش...

 

 

آخر نوشت :

وقتی که با اشــ ــــاره ای از دست می رویم // شرح ِ تمام ِ روضــــه که دیگر نـــگفتنی است ...

 ای کاش این روایت پر غم سند نداشت...

| ز. عین |